۱۳۹۵ بهمن ۲۵, دوشنبه

تاریخ ایران زمین (گفتار ششم)



هخامنشیان (پاره‌ی 1 از 6)
هخامنشیان از پارس‌ها بودند، پارس‌ها مردمانی آریایی نژاد بودند که تاریخ آمدن ایشان به ایران معلوم نیست، در کتبه‌های آشوری از سده‌ی نهم پیش از میلاد نام ایشان آمده است، از همان تاریخ آنان در ناحیه‌ی انشان که در مشرق شوشتر و حوالی کارون واقع بود دولت کوچکی تشکیل دادند که در ابتدا از دولت عیلام و آشور و سپس از ماد اطاعت می‌کرد، جد ایشان هخامنش همه‌ی قبیله‌های پارسی را زیر فرمان خود آورد.
چیش‌پیش (675-740 پ.م): او پسر هخامنش بود که عنوان پادشاه انشان را داشت، هخامنشیان پس از خوزستان به پارس رفته و آن ایالت را به نام خود خواندند و ضمیمه‌ی دولت خویش کردند، بنابراین می‌بینیم اسم پارس یا فارس از نام قوم پارسی گرفته شده است. چیش‌پیش‌دوم، دو پسر داشت؛ آریامنه (آریارام) و کوروش دوم که فرزندان آن دو، دو شاخه از خانواده‌ی هخامنشی را تشکیل می‌دهند. از زمان چیش‌پیش اول تا عهد کوروش‌بزرگ شش شاه در پارس پادشاهی کردند و پایتخت ایشان در شهر پاسارگاد بود. هفتمین شاهنشاه هخامنشی، کوروش سوم یا کوروش بزرگ می‌باشد.
کوروش بزرگ (559-529): کوروش بزرگ که هفتمین شاه سلسه‌ی هخامنشی است پسر کمبوجیه‌ی دوم بود، نام او در کتاب‌های فرنگی سیروس آمده است. از جوانی او جز افسانه‌هایی که در کتاب‌های یونانی یاد شده خبری نداریم، هردوت می‌نویسد که: آژی‌دهاک پادشاه ماد خواب وحشتناکی دید و چون می‌ترسید مبادا شخص مقتدری رقیب او شود به توصیه‌ی مغان دخترش را به کمبوجیه‌ی دوم که مردی آرام و مطیع بود به زنی داد، کوروش از این زن که ماندانا نام داشت زاییده شد وی تا دوازده سالگی در دربار پدر بزرگش آژی‌د‌هاک در ماد پرورش یافت، سپس به پارس بازگشت و در سال 559 پ.م به جای پدر به تخت شاهی نشست و این سال مبدا تاریخ شاهنشاهی ایران می‌باشد.
بنیاد شاهنشاهی ایران: کوروش چون می‌خواست همه‌ی آریایی‌های ایرانی را در زیر یک درفش آورد و ماد و پارس را با یکدیگر متحد سازد و به تشکیل دولتی بزرگ بپردازد، از ناخشنودی مردم از آژی‌دهاک استفاده کرده به ماد لشکر کشید، در سال 550 پ.م، همدان سقوط کرد و دولت ماد منقرض گشت، از این تاریخ است که پس از اتحاد ماد و پارس دولتی بزرگ به نام ایران بوجود می‌آید که بنیانگذار شاهنشاهی آن کوروش کبیر است.
تسخیر لودیه: سقوط ماد و بزرگ شدن پارس، دولت لودیه را که در آن وقت پادشاهش کرزوس پسر آلیات بود سخت متوحش ساخت، ولی برای اینکه پیش‌دستی کرده باشد با نبودید، شاه بابل و آمازیس شاه مصر متحد شد. کوروش که از بسیج سپاه کرزوس آگاهی یافت به آسیای صغیر آمد و کاپادوکیه را بگرفت، پس از نبرد سختی که بین دو لشکر رخ داد، کرزوس تاب مقاومت نیاورده به طرف پایتخت خورد سارد عقب نشینی کرد، چون زمستان فرا رسید گمان بر این برد که کوروش در آن فصل حمله نخواهد کرد، ولی کوروش برای آنکه از پشت‌سر خود مطمئن شود باشد نخست با نبونید پادشاه بابل پیمان صلحی بست و سپس در زمستان به سارد تاخت، چون کرزوس بیشتر سپاه خود را مرخص کرده بود، شهر سارد بی‌زحمت به دست کوروش افتاد، این شهر که از جهت ثروت و زیبایی در دنیای قدیم معروف بود و سارد طلایی خوانده می‌شد، به دست ایرانیان افتاد و مرکز ایالات غربی در آسیای صغیر شد؛ پس از تسخیر لودیه کوروش با کرزوس بخوبی رفتار کرد و او را از مشاوران خود ساخت، سپس کوروش قلمر خود را تا حدود دریای مرمره و مدیترانه در آسیای صغیر گسترش داد و بعد از آن به کشورگشایی در جانب مشرق پرداخت. کوروش پس از فتح هیرگانی (گرگان) و پارت (خراسان) پسر عموی خود ویشتاسب را که پدر داریوش بود، ساتراپ این دو ایالت کرد.
تسخیر بابل: کوروش پس از فتوحاتی که در مشرق ایران کرد و حدود کشور پهناور ایران را به سیحون یا سیردریا رسانید و شهری به نام خود در کنار آن رود بنا کرد و به فکر تسخیر بابل افتاد. چناچه گفته شد، نبودید پادشاه بابل سابقا بر ضد کوروش با کرزوس، شاه لودیه متحد شده بود و کوروش اعتمادی به دوستی با او نداشت، دیگر آنکه در بابل فساد اخلاقی و بیداد و ستم رواج فراوان داشت و مردم بابل به اسیرانی که از سرزمین‌های اطراف گرفته بودند ظلم زیادی می‌کردند؛ چون موجبات سقوط بابل از هر جهت فراهم بود، کوروش در بهار 539 پ.م از رود دجله گذشته به سرزمین کلده درآمد؛ وی برای آنکه از سد بزرگی که بخت‌النصر پادشاه پیشین بابل در شمال آن شهر بین رود دجله و فرات ساخته بود بگذرد، فرمان داد تا مسیر فرات را تغییر دادند و از بستر آن که از میان آن سد عبور می‌کرد بگذشت؛ پس از آن به سوی شمال تاخته و بر قسمتی از سپاه بابل حمله برد و ارتباط آن سپاه را با آن شهر قطع نمود، سپس گُبریاس سردار او بدون مقاومت سخت بابلیان از طرف جنوب به آن شهر درآمد، نبودید پادشاه بابل تسلیم شد و بلشصر پسر او که سرداری لشکر بابل را بعده داشت همچنان مقاومت ایستادگی می‌کرد بقتل رسید. کوروش با جلال و شکوه و بدون آنکه مانند شاهان پیشین مرتکب کشتار و خونریزی شود، وارد بابل گشت و یکسره به پرستشگاه بل‌مردوک خدای بابل که مورد احترام بسیار مردم بود آمد و در همانجا با حشمت تمام تاجگذاری کرد (539 پ.م) وی دستور داد که سربازان او به مردم بابل مهربانی کنند، سپس فرمان داد همه‌ی کسانی را که پادشاهان سابق بابل از ممالک همجوار به اسارت گرفته و در آن شهر زندانی کرده بودند آزاد سازند، از جمله‌ی این آزادشدگان، یهودیانی بودند که بخت‌النصر پس از ویران ساختن اورشلیم و منقرض کردن دولت یهود ایشان را از فلسطین به بابل آورده بودند، یهودیان که اقلیت بسیاری را در بابل تشکیل می‌دادند، قریب چهل سال در آن شهر زندانی یا تحت نظر بودند. کوروش که انسانی کامل بود و طبعی سلیم داشت برای نخستین بار در تاریخ بشریت به فکر آن افتاد که عدالت واقعی را در قلمرو خود بگسترد و برابری و مساوات را در میان همگان برقرار سازد، از این رو، در بابل بیانیه‌ای صادر کرد که می‌توان آن را نخستین اعلامیه‌ی حقوق بشر خواند.



متن اعلامیه‌ی کوروش:
1.       کورش شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابِـل» شاه «سـومـر» ‹ و «اَکَّـد»
2.       همه جهان
3.       مرد ناشایستی به فرمانروایی کشورش رسیده بود.
4.       او آیین‌های کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی بجای آن گذاشت.
5.       معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه» ‹اِ- سَگ- ایلَـه› برای شهر «اور» ‹او- ریم› و دیگر شهرها ساخت.
6.       او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود هر روز کارهایی ناپسند می‌کرد، خشونت و بد‌کرداری.
7.       او کارهای روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت می‌کرد. اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش «مَــردوک» ‹اَمَـر- اوتو› خدای بزرگ روی برگرداند.
8.       او مردم را به سختی معاش دچار کرد. هر روز به شیوه‌ای ساکنان شهر را آزار می‌داد. او با کارهای خشنِ خود مردم را نابود می‌کرد همه مردم را.
9.       از ناله و دادخواهی مردم، «اِنـلیل/ ایـلّیل» خدای بزرگ (= مردوک) ناراحت شد دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند. (منظور آبادانی و فراوانی و آرامش)
10.   مردم از خدای بزرگ می‌خواستند تا به وضع همه باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانه‌اشان رو به ویرانی می‌رفت، توجه کند. مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا ایزدان به «بابِـل» بازگردند.
11.   ساکنان سرزمین «سـومِـر» و «اَکَّـد» مانند مردگان شده بودند. مردوک بسوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
12.   مردوک به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه کشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام «کورش» پادشاه «اَنْـشان» ‹اَن- شـَ- اَن› را برخواند. از او بنام پادشاه جهان یاد کرد.
13.   او تمام سرزمین «گوتی» ‹کو- تی- ای› را به فرمانبرداری کورش در آورد. همچنین همه مردمان «ماد» ‹اوم- مـان‌مَـن- دَه› را. کـورش با هر « سیاه سر» (همه انـسان‌ها) دادگرانه رفتار کرد.
14.   کورش با راستی و عدالت کشور را اداره می‌کرد. مردوک، خدای بزرگ، با شادی از کردار نیک و اندیشه نیکِ این پشتیبان مردم خرسند بود.
15.   او کورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی که خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمی‌داشت.
16.   لشکر پر شمار او که همچون آب رودخانه شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ‌افزارها در کنار او ره می‌سپردند.
17.   مردوک مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او «نَـبـونـید» ‹نـَ- بو- نـَ- اید› شاه را به دست کورش سپرد.
18.   مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَکَّـد و همه فرمانروایان محلی فرمان کورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره‌های درخشان او را بوسیدند.
19.   مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
20.   منم «کـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکَّـد، شاه چهار گوشه جهان.
21.   پسر «کمبوجیه» ‹کـَ- اَم- بو- زی- یه›، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوه «کـورش» (کـورش یکم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره «چیش‌پیش» ‹شی- ایش- بی- ایش›، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
22.   از دودمـانی ‌کـه ‌همیشه شـاه بـوده‌اند و فـرمانـروایی‌اش را «بِل/ بعل» ‹بـِ- لو› (خداوند/ = مردوک) و «نَـبـو» ‹نـَ- بو› گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم؛
23.   همه مـردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بـابـل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوک دل‌های پاک مردم بابل را متوجه من‌کرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
24.   ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
25.   وضع داخلی بابل و جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد من برای صلح کوشیدم. نَـبونید، مردم درمانده بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
26.   من برده‌داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
27.   او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم، بر پسر من «کمبوجیه» و همچنین بر همه سپاهیان من،
28.   برکت و مهربانی‌اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مَردوک همه شاهانی که بر اورنگ پادشاهی نشسته‌اند؛
29.   و همه پادشاهان سرزمین‌های جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین» (دریای مدیترانه تا خلیج فارس)، همه مردم سرزمین‌های دوردست، همه پادشاهان «آموری» ‹اَ- مور- ری- ای›، همه چادرنشینان،
30.   مـرا خـراج گذاردند و در بـابـل بر من بـوسـه زدنـد. از تا «آشـــور» ‹اَش- شور› و «شوش» ‹شو- شَن.
31.   من شهرهای «آگادِه» ‹اَ- گـَ- دِه›، «اِشنونا» ‹اِش- نو- نَک›، «زَمبان» ‹زَ- اَم- بـَ- اَن›، «مِتورنو» ‹مـِ- تور- نو›، «دیر» ‹دِ- ایر›، سرزمین «گوتیان» و شهرهای کهن آنسوی «دجله» ‹ای- دیک- لَت› که ویران شده بود را از نو ساختم.
32.   فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم. خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم.
33.   همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَّـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک به شادی و خرمی،
34.   به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، بشود که دل‌ها شاد گردد. بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم،
35.   هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: ‘‘به کورش شاه، پادشاهی که ترا گرامی می‌دارد و پسرش کمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
36.   بی‌گمان در روزهای سازندگی، همگی مردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه مردم جامعه‌ای آرام فراهم ساختم. (صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم...)
37.   غاز، دو اردک، ده کبوتر. برای غازها، اردک‌ها و کبوتران...
38.   باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور- اِنـلیل» ‹ایم- گور- اِن- لیل› را استوار گردانیدم
39.   دیوار آجری خندق شهر را،
40.   که هیچیک از شاهان پیشین با بردگانِ به بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛
41.   به انجام رسانیدم.
42.   دروازه‌هایی بزرگ برای آنها گذاشتم با درهایی از چوب «سِدر» و روکشی از مفرغ
43.   کتیبه‌ای از پـادشاهی پیش از من بنام «آشور بانیپال» «آش- شور- با- نی- اَپ- لی»
44.  
45.   برای همیشه!
آزادی یهود: کوروش پس از استقرار در بابل اسیران قوم یهود را که شمار ایشان به پنجاه هزار تن می‌رسید آزاد ساخت و بفرمود که به شهر خود اورشلیم بازگردند و به آبادی آنجا بپردازند و بفرمود که به هزینه‌ی دولت شاهنشاهی ایران عبادتگاه خود را که بخت‌النصر ویران کرده بود دیگر باره نبا نمایند و تمام ظروف زرین و سیمین آن معبد را که از آنجا غارت کرده بود به جای خود بازگردانند؛ یهودیان که در سال 537 پ.م با کاروانی که عده‌ی ایشان بالغ بر چهل هزار تن می‌شد به پیشوایی یکی از بزرگان خود که زوربابل نام داشت به فلسطین بازگشتند. این جوانمردی کوروش در رهانیدن قوم یکتاپرست یهود از اسارت موجب شد که در تورات که دیگر باره به دستور کوروش به دست علمای یهود جمع آوری و تدوین گشت نام او را به تجلیل و تعظیم یاد شود و به لقب مسیح و نجات دهنده ملقب گردد؛ چنانچه در تورات آمده است: خداوند به مسیح خویش کوروش می‌گوید: من دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امت‌ها را مغلوب سازم، کمرهای پادشاهان را بگشایم تا درها به روی وی باز کنم و دروازه‌ها بر روی او دیگر بسته نشود (کتاب اشعیا، باب45)
پس از تصرف بابل و کلده تمام مستملکات آن دولت نیز به تصرف ایران درآمد و حدود کشور شاهنشاهی ایران از مغرب به مصر و دریای مدیترانه رسید؛ با فتح بابل ناحیه‌ سوزیانا (خوزستان) و کلیه‌ی خاک عیلام سابق جز ایران شدند؛ کوروش شهر شوش را به عنوان یکی از پایتخت‌های خود برگزید؛ کوروش سپس حکومت بابل را به فرزند خویش کمبوجیه واگذار کرد و راهی تسخیر و اتحاد کشورهای مشرق ایران شد.




درگذشت کوروش: از جمله اقوامی که در شمال‌شرقی فلات ایران می‌زیستند، قومی ز سک‌ها بودند که آنان را ماساگت‌ می‌نامیدند، مساکن ایشان بیشتر حواملی دریاچه‌ی آرال بود، اینان قبایل نیمه‌وحشی بودند که غالبا مزاحم پسر عموهای ایرانی خود می‌شدند؛ وضع اجتماعی ایشان بسیار ابتدایی بود، آنان به مانند بسیاری از اقوام بدوی ازدواج‌های دسته‌جمعی داشتند و سالخوردگان خویش را می‌کشتند یا برای مردن به بیابان می‌افکندند؛ در جنگ‌ها نخست از دور تیر اندازی می‌کردند و چون تیرشان به پایان می‌رسید با نیزه و شمشیر به جنگ تن‌به‌تن می‌پرداختند؛ در آن زمان زنی به نام تومیریس بر ایشان حکومت می‌کرد، کوروش پس از جنگ‌های متمادی با این اقوام نیمه‌وحشی عاقبت در سال 529 پ.م از ایشان زخم برداشت و بِمُرد، ایرانیان پیکر بی‌جان او را با خود به پارس آوردند و در پاسارگاد در مقبره‌ای که امروز آرامگاه کوروش نامیده می‌شود به خاک سپردند و هنوز سنگ نبشته‌ای به خط میخی پارسی باستان در کنار مجسمه‌ی آن پادشاه وجود دارد که بر آن نوشته شده: منم کوروش شاه هخامنشی

دکتر علی نیکویی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر