۱۳۹۵ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

تاریخ ایران زمین (گفتار سوم)



پادشاهان داستانی ایران (پاره‌ی 1 از 2)

ملت‌های بزرگ و متمدن دنیا هر کدام داستان‌ها و افسانه‌هایی دارند که سینه به سینه از روزگاران دیرین روایت شده است، مجموع این داستان‌ها ادبیات کهن هر ملتی را تشکیل می‌دهند؛ همانگونه که یونانیان و رومیان قدیم داستان‌های کهن خود را که پدید آمده‌ای از عقاید دیرین مذهبی آن‌هاست، میتولوژی یعنی داستان خدایان می‌خواندند، اما ما ایرانیان در اوستا و خدای‌نامه‌های پهلوی و شاهنامه‌های فارسی داستان‌های کُهَنی داریم که روزگار زندگی آریایی‌های ایرانی به جای مانده است؛ این داستان‌ها که بیشتر رزمی است، از نبردهای آریایی‌های ایرانی در کشش و کوشش برای یافتن زندگی بهتر و ساختن ملتی بَرتَر گفتگو می‌کند، این رزمنامه‌ها یا حماسه‌های ملی گو اینکه بعدها با افسانه و خرافات درآمیخته شده است ولی در واقع نبایستی بی اصل و اساس باشد، آن‌ها از پادشاهان و سردارانی گفتگو می‌کنند که در عصر اوستایی در مشرق ایران می‌زیستند و با دشمنان ایرانیان پیوسته در جنگ و ستیز بودند، بعدها خاطرات قهرمانی ایشان شاخ و برگ پیدا کرده و در زبان مردم عوام با افسانه آمیخته شده است، علاوه بر اینکه همه‌ی این داستان‌های ملی در بزرگترین رزم‌نامه‌ی جهان شاهنامه‌ی فردوسی گرد آمده و نام آن قهرمانان نیز در سراسر ادبیات فارسی نفوذ کرده است، هر ایرانی کتاب خوانده برای آگاهی درست از ادب فارسی ناچار به دانستن این داستان‌های کهن است؛ اینکه ما بنا بر شاهنامه‌ی فردوسی و کتاب‌های پهلوی بطور اختصار به شرح این داستان‌های ملی می‌پردازیم.
افسانه‌ی آفرینش: در کتاب بُندهش که به زبان پهلوی است در باره‌ی آفرینش جهان چنین آمده است: هرمزد (اهورامزدا) آغاز به آفرینش جهان کرد و روشنایی را آفرید، سه‌هزار سال جهان عالم روحانی و مینویی بود، پس اهریمن روشنایی را دیده به آن حمله‌ور گشت و شکست خورد و سه‌هزار سال به خواب و سستی درافتاد، هرمزد به آفریدن جهان پرداخت و در آغاز آسمان و اندیشه‌ی نیک و آتش و فرشتگان را آفرید، پس از آن آب و زمین و درختان و چهارپایان و سرانجام آدمی را بیافرید؛ از آفرینش هرمزد نخست جانور گاو و نخستین انسان کیومرث بود، اهرمین از خواب و سستی برخاست و مدت سه‌هزار سال به آفریدن چیزهایی بد که همه از تاریکی برخاسته بودند مشغول شد، در این مدت است که اراده‌ی او با اراده‌ی هرمزد درهم می‌آمیزد، او جانوران آزاردهنده و زهردار چون مار و کژدُم را در زمین پرآکند، سپس به گاوی که هرمزد آفریده بود حمله برد و او را به بیماری مبتلا ساخت و بِکُشت، پس از آن آتش را با دود و تاریکی بیامیخت؛ دستیاران هرمزد دیوان بودند که از فرزندان او بشمار می‌رفتند، پس از آن اهریمن مرگ را بر کیومرث چیره ساخت، تخمه‌ی کیومرث به زمین افتاد و از آن درختی به مانند ریواس برویید، میوه‌ی آن گیاه دو آدمی بودند که سر از خاک برآوردند و مشینک و مشیانک نام داشتند و آنان آدم و حوای ایرانیانند. ایشان نیکان بشر هستند و از نسل آنان نژاده‌های گوناگون پدید آمدند، سه‌هزار سال پس از آفرینش کیمرث، زردشت ظهرو کرد و در هنگام پیامبری او بیش از سه‌هزار سال از عمر جهان باقی نماند، زیرا به عقیده‌ی زردشتیان قدیم عمر جهان دوازده‌هزار سال بود و گویند در پایان آخرین هزاره از پشت زردشت موعودی ظهرو خواهد کرد و به حکومت اهریمن بر جهان پایان خواهد داد.
پادشاهی پیشدادی: در شاهنامه آمده که کیومرث نخستین پادشاه روی زمین بود و در کوهسار نشیمن داشت، سیامک پسر او را دیوان بکشتند، پس از او نوه‌اش هوشنگ به شاهی نشست؛ او بسیاری از دیوان را به کین پدر بکشت و آتش را او پیدا کرد و جشن سده را که در دهم بهمن و صد روز از اول آبان گذشته و پنجاه روز به نوروز مانده است وی بنیاد نهاد، لقب هوشنگ پیشداد است؛ زیرا او نخستین کسی بود که پیش از دیگران آیین داد و قانون را در جهان بگسترد. پس از هوشنگ پسرش تهمورث بشاهی نشست، وی اهلی کردن جانوران سودمند را به مردم بیاموخت و دیوان را بر آن داشت که نوشتن و خواندن به آدمیان بیاموزند. پس از او جمشید بشاهی نشست، در زمان او طوفان برف و سرمای مهیب و سختی روی داد، بطوری که بیشتر جانوران و آدمیان هلاک شدند، جمشید در باغی که برای پیشگیری از این طوفان ساخته بود آدمیان تندرست و نیرومند و زیبا را در آن جای داد و از همه‌گونه جانوران سودمند جفتی سالم درآن باغ گرد آورد، این باغ را وره‌جمکرد نامید و بدین شیوه نسل بشر و مخلوقات سودمند را از نابودی نجات بخشید. به نوشته‌ی شاهنامه، جمشید ساختن افزار جنگ و ذوب آهن و رشتن و بافتن و دوختن جامه را به مردم بیاموخت و بر دریا کشتی افکند و دیوان را بفرمود که به امر او خانه‌سازی کردند، چون در روز هرمزد از ماه فروردین که مصادف با نخستین روز ماه اول بهار بود بر تخت شاهی بنشست، مردم آن روز را نوروز خواندند و از آن‌گه در سر هر سال در آن روز جشن می‌گیرند، جمشید در آخر کار از فرط عزت مغرور شد و خویشتن را خدای جهان خواند و چون چنین کرد، فرکیانی که نیروی ایزدی در پادشاهان است از او دور شد و سرانجام ضحاک تازی بر ایران‌زمین چیره شد، ضحاک بر او دست یافت و او را با اره به دو نیم کرد.
ضحاک که نام او در اوستا آژیدهاک آمده و به معنی اژدهای ده عیب است پس از کشتن جمشید بر تخت شاهان ایران بنشست و به بیداد و ستم پرداخت، چون بر دو شانه‌ی او دو زخم به صورت دو مار رُسته بود، اهریمن به او گفت که آن زخم‌ها را با مغز سر آدمی درمان کند، از این‌رو به دستور او هر روز دو تن از ایرانیان کشته می‌شدند و مغز سر ایشان را به جای مرهم زخم او بکار می‌بردند، در مدت طولانی پادشاهی خود گروه بسیاری از ایرانیان بیگناه را بدین ترتیب بکشت، چون ایرانیان از ستم و بیداد او بتنگ آمدند به گرد مرد آهنگری که کاوه نام داشت و فرزندان او را ضحاک کشته بود جمع شدند و بر آن پادشاه ستمگر قیام نمودند، سرانجام کاوه‌ی آهنگر با کمک مردم ایران ضحاک را از تخت شاهی برداشت و فریدون دادگر را به جای او بپادشاهی بنشاند.
فریدون ضحاک را بگرفت و در کوه دماوند به زندان افکند، به قول شاهنامه فریدون از نژاد جمشید پسر آپتین بود و مادرش فرانک به بیشه‌ای گریخت و فریدون را به نگاهبانی گاوی که پرمایه نام داشت سپرد، او به شیر پرمایه بزرگ شد تا اینکه جوانی برومند گشت و به یاری کاوه‌ی آهنگر بر تخت شاهی نشست، فریدون سه پسر داشت: ایرج، سلم، تور؛ وی کشور پهناور خود را بین آنان تقسیم کرد؛ ایران به ایراج، توران به تور و روم به سلم داد. سلم و تور بر ایراح حسد بردند و او را بنامردی بکشتند، سپس فریدون به دست نواده‌ی خود منوچهر که پسر دختر ایرج بود  کین ایشان بخواست و آن دو را به سزای کردار زشت خویش برساند.
منوچهر بنا به روایت فردوسی، پس از مرگ ایرج جانشین او شد و به یاری پهلوانانی چون گرشاسپ و سام‌نریمان و قارن پسر کاوه، سلم و تور را شکست داده بکشت، در زمان او افراسیاب تورانی پسر پشنگ و نبیره‌ی تور بود به ایران حمله کرد، منوچهر به مازندران پناه برد و آمل را پایتخت خویش ساخت، سپس بین او و افراسیاب پیمانی بسته شد که یکی از دلاوران ایران تیری افکند و هرجا که تیر او افتد آنجا مرز میان ایرانیان و تورانیان باشد، در میان دلیران لشکر منوچهر پهلوانی به نام آرش‌شواتیر یا کمانگیر بود، به فرمان فریدون بر قله‌ی کوه دماوند بالا رفت و تیری بیفکند تا بامداد پرش می‌کرد و سرانجام در کنار جیحون به زمین افتاد و این رود مرز بین ایران و توران شد.
نوذر پسر منوچهر بود، پس از پدرش بشاهی نشست، در زمان او افراسیاب به فرمان پدرش پشنگ به ایران زمین حمله آورد و نوذر را کشت و به جای او نشست و دوازده سال پادشاهی کرد، نوذر را دو پسر بود به نام‌های طوس و گستهم که بعدها از پهلوانان ایران شدند.
زاب پیرومردی سالخورده از نسل فریدون بود، چون افراسیاب نوذر را بکشت و طوس و گستهم لیاقت پادشاهی را نداشتند ایرانیان وی را شاه ایران نمودند، او نه سال جهانداری کرد و او آخرین پادشاه پیشدادی است.
بنا به داستان‌های ملی، پیشدادیان قریب دوهزار و سیصد و شصت و یک سال بر ایران زمین پادشاهی کردند، این عصر شامل قرن‌های پیش از تاریخ است و به دو قسمت تقسیم می‌شود: از آغاز تا منوچهر و از منوچهر تا گرشاسپ، قسمت اول شامل دوره‌هایی است که آریایی‌های ایرانی و هندی با هم می‌زیستند و جمشید و فریدون از پادشاهان مشترک این دو قوم آریایی هستند، قسمت دوم شامل عصری است که آریایی‌های ایرانی تازه در ایران برقرار شده و سلسله‌ی منوچهری‌ها از این عصرند.

جمشید و فریدون یا سلسله‌ی جمشیدی‌ها و فریدونی‌ها بر اثر فشار اقوام آریایی نژاد دیگر منقرض شدند؛ با سلسله‌ی منوچهری‌ها دولت‌های شرقی ایران تشکیل شده و این دولت تا پایان دوره‌ی پیشدادی ادامه یافت، آریایی‌های نیمه‌وحشی یا سَکاها سرانجام این دولت را نیز ازمیان برداشتند.

دکتر علی نیکویی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر