۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

جزوه ی جلسه ی سوم حکمت هنر اسلامی.

به نام خدا



Ø     ارتباط هنر و معنویت اسلامی
اگر طبیعت بکر محمل یاد خدا یا ذکر است، از آن روست که خالق آن صانع الهی بوده است، چنان که یکی از نام های پروردگار همانا صانع است به معنی سازنده یا صنعتگر.
اگر هنر اسلامی می تواند محمل ذکر احد قرار گیرد، به این دلیل است که گرچه خالق آن انسان است، اما از نوعی الهام فرافردی و حکمت ناشی می شود که به او باز می گردد. هنر اسلامی ترکیبی از شهود و اندیشه است، کیفیت بودها را در چهره نمودها متجلی می کند و در یک کلام، این عشق است که هنر را می آفریند.
به عقیده ی بورکهارت هنر اسلامی امری کاملا اندیشه ای است؛ هنر مند با تجسم بخشیدن به یک ماده ی خام در واقع دست به خلق یک اثر هنری می زند و به آن روح می دهد. از این رو هنرمند یک خالق است، خالق همواره منزه باشد و لذا هنر همواره در نزد مسلمانان ارجی عظیم داشته است. در هنر اسلامی هیچ چیز نباید بین انسان و حضور غیبی خداوند فاصله اندازد. هنر اسلامی رنگ و بوی الهی دارد، شکر گزاری گلدسته های مسجد، دست های انسانی که رو به آسمان دارند؛ انعکاس بنا در حوض آب، بی کرانگی فضا را نشان می دهد و ما را از فضای محسوس خارج می کند و هرگونه مرز واقعیت و مجاز را در هم می شکند؛ بنای اسلامی شمیم معنویت را به مشام می رساند.
هو الله الخالق الباری المصور له السما الحسنی یسبح له ما فی السموات و الارض و هو العزی الحکیم. (الحشر24) چنان که در آیه ی فوق آمده است یکی از صفات خداوند مصور است؛ بورکهارت نیز بر این اساس معتقد است: هنر الهی پیش از هر چیز تجلی وحدت الهی در جمال و نظم عالم است؛ وحدت در هماهنگی و انسجام عالم کثرت در نظم و توزان انعکاس می یابد.جمال بالنفسه حاوی همه ی این جهات است و استنتاج وحدت عالم، عین حکمت است. بدین جهت تفکر اسلامی میان هنر و حکمت ضرورتا پیوند می بیند؛ بورکهارت در کتاب هنر معماری، آن چنان تحت تاثیر معماری ایرانی قرار می گیرد که می گوید: در هر جا انسان با کمال معماری روبروست.
هنر اسلامی مبتنی بر معرفتی اس که خود سرشت روحانی دارد؛ معرفتی که استادان سنتی هنر اسلامی آن را حکمت مام نهاده اند؛ چون در سنت اسلامی خردمندی و روحانیت از هم جدایی ناپذیرند و وجوه مختلف یک حقیقت به حساب می آیند، حکمتی که هنر اسلامی بر آن استوار است چیزی جز جنبه ی خردمندانه ی خود روحانیت اسلامی نیست. این هنر بر علمی باطنی مبتنی است که به ظواهر اشیا نظر ندارد، بلکه ناظر بر حقیقت درونی آنهاست.
 هنر اسلامی به مدد این علم و این هنر بر علمی باطنی منتنی است که ظوهر اشیا نظر ندارد، بلکه ناظر بر حقیقت درونی آنهاست. هنر اسلامی به مدد این علم و به واسطه ی برخورداری از برکت محمدی، حقایق اشیا را که در خزاین غیب قرار دارد در ساحت هستی جسمانی متجلی می سازد. اگر بر سردر بنایی چون مسجد شاه در اصفهان، با آن نقوش هندسی و اسلیمی شگفت انگیزش بنگریم، در حالی که تجلی جهان معقول را در دنیای اشکال محسوس پیش رو داریم، بر این حقیقت گواهی می دهیم.
خصلت فکری انکار ناپذیر هنر اسلامی محصول نوعی راسیونالیسم[1]، بلکه ی ثمره ی شهود عقلیِ نمونه های مثالی این جهان خاکی است، شهودی که به یمن روحانیت اسلامی و فیضی که از سنت اسلامی نشئت گرفته و جاری است، امکان پذیر گشته است.
هنر اسلامی مقید اشکال ظاهری طبیعت نیست، بلکه اصول اساسی آنها را متجلی می کند، این هنر بر پایه ی علمی استورا است که نه ثمره ی استدلال و نه تجربه گرایی است، بلکه مبتنی بر علم مقدسی است که حصول آن صرفا به واسطه ی ابزاری که سنت در اختیار می نهد، میسر می گردد؛ پس تصادفی نیست که هر وقت و هر کجا هنر اسلامی به اوج خلاقیت و کمال دست یافته، جریان فکری یا معنوی سنت اسلامی با قدرت و سرزندگی خاصی حضور داشته است.منابع مکتوبی متعلق به دوره ی خاصی از تاریخ اسلام موجودند که وجود رابطه میان معنویت و تفکر اسلامی از یک سو و هنر از سوی دیگر را اثبات می رسانند.
نمونه ی مورد اول ایران دوره ی صفوی است که یکی از خلاق ترین ادوار هنر اسلامی و نیز فلسفه و متافیزیک است؛ اگر نظریه ی عالم خیال در آثار حکیمانی چون صدر الدین شیرازی به دقت بررسی شود پیوند بین نظریه های متافیزیکی و کیهن شناختی و هنر رایج آن عصر شامل مینیاتور و نیز شعر، موسیقی و حتی منظره آرایی آشکار می گردد، این نسبت متضمن حرکتی خلاف هنجار طبیعی و معمول نیست، بلکه نمونه ای اتفاقی از یک اصل کلی است که ادراک این رابطه ی اساسی را حتی در موارد دیگری که در آنها امکان دستیابی به فرمول بندی های صریح اصول فکری به کار گرفته شده وجود ندارد، ممکن می سازد.
اگر مراحل یا فصول تازه ای در هنر اسلامی پا به عرصه ی وجود نهاده است، این واقعیت در پرتو این پیوند، مترادف بروز تغییری در معنویت اسلامی نیست، بلکه تداوم کاربرد اصول سنتی زنده و پویا در موقعیت ها و شرایط متفاوت حکایت می کند.
برای آنکه رابطه ی مستقیم میان هنر و معنویت اسلامی روشن تر شود می توانیم به هنرهای نمایشی توجه کنیم؛ به دلیل سرشت خاص دین اسلام که بر تنش دراماتیک میان زمین و آسمانف یا راه و رسم فداکاری و رستگاری قهرمانانه از طریق میانجیگری الهی مبتنی نیست، و نیز به واسطه ی خصلت غیر اسطوره ای آن هرگز تئاتری مقدس و مذهبی به گونه ای که در یونان باستان، هند یا حتی اروپای مسیحی در قرون وسطا وجود دارد، در اسلام ظهور و توسعه نیافت، اما به میزانی که عنصر شعور عاطفی و نمایشی در جهان بینی اسلامی راه یافت و به جنبه ای از روحانی اسلامی، عمدتا در تشیع بدل شد، نوعی تئاتر مذهبی موسوم به تعزیه به تدریج شکل گرفت و در ایران صفوی و قاجار و مغول و در هند بعد از دوران سلطه ی مغول ها ساخته و پرداخته شد.
شکل گیری چنین قالب هنری که در اسلام از اهمیت دست اول برخوردار نیست و حتی هنر مقدسی هم به حساب نمی آید و اگر دقیق باشیم باید آن را نوعی هنر مذهبی بنامیم، به هر حال به رابطه ی میان معنویت و هنر اسلامی اشاره دارد که نه تنها در عرصه هایی چون خوشنویسی و معماری به تجلیات شکوهمندی منتهی می گردد، بلکه حتی در شاخه های اختصاصی تر و محدود تری چون تعذیه که باز تاب مستقیم حس تراژدی در تشیع است نمود می یابد.
شریعت یکی از علوم اسلامی است اما هنر اسلامی نمی تواند از آن برخاسته باشد، زیرا شریعت فاقد دستور العمل هایی برای خلق می باشد، اما در ایجاد حال و هوا و زمینه ای برای خلق هنر اسلامی نقش مهمی دارد، نقش آن در هنر اسلامی شکل دادن به روح هنرمند از طریق القای شیوه های رقتاری و فضایل خاص برخاسته از قرآن، حدیث و سنت پیامبر است.
منابع دوگانه ی معنویت اسلامی از سویی حقایق درونی قرآن و از دیگر سو حقیقت روح پیامبر هستند، قرآن اصول توحید را بازگو می کند و حضرت محمد نیز تجلی این وحدت در کثرت است. حضرت علی بیش از دیگر یاران پیامبر تجلی بخش وجوده درونی پیامبر بوده است و به همین دلیل ایشان بنیان گذار بسیاری از هنرهای پایه ای چون خوشنویسی و پشتیبانی اصناف و فتوت ها می دانند.
بهترین کار برای نشان دادن پیوند میان هنر اسلامی و وجوه باطنی اسلام اشاره به نقش حضرت علی در میان صنوف و صنعت گران است که دارای هنرهای اسلامی بوده بوده اند.
 هنر اسلامی تنها از آن رو که مسلمین آن را ایجاد کرده اند اسلامی نیست، بلکه هنری است که حقایق درونی اسلام را در جهان شکل متبلور می کند.
هنر اسلامی نیتجه ی تجلی وحدت در کثرت است و وابستگی همه چیز را به خدای یگانه نشان می دهد، این هنر فضایی آرام و متعادل را همساز با سرشت اسلام- برای جامعه فراهم می کند. فضایی که انسان در آن به هر سو که روی کند یاد خدا در ضمیر او بیدار می شود.
ارتباط معنویت اسلامی با هنر اسلامی را باید در نحوه ی شکل گیری ذهن و روح مسلمانان از جمله هنرمندان یا صنعتگران توسط مناسک و شعائر اسلامی پیدا کرد.
شعائری همچون نماز که اوقات شبانه روز را تقسیم می کند و از سلطه ی خیال پروری جلوگیری می کند یا آیاتی که بر حلال و عظمت الهی تاکید دارند و از هرگونه اومانیسم[2] جلوگیری می کنند و ذهن و روح ملسمانان را شکل می دهند.

 دکتر علی نیکویی




[1]  این واژه به معنای عقل مداری (عقل محوری، عقل معیاری و عقل بسندگی) یا اصالت دادن به عقل و عقل گرایی است.
در اصطلاح به معنای این است که عقل به تنهایی و مستقل از وحی و پیام آسمانی می تواند قانون گذاری کند که در این صورت، بشر دیگر به ادیان، پیامبران، کتابهای آسمانی و آموزشهای الهی نیازی ندارد؛ زیرا با کمک عقل و تصمیم گیریهای عقلانی می توان نیاز بشر را برطرف نمود.
پایه گذار این اندیشه، رنه دکارت (1596 ـ 1650 م) می باشد. وی در این باره می گوید: «مذهب اصالت عقل که بر اولویّت و حاکمیت عقل استوار است، از تعابیر مشترکی است که بر معانی و مفاهیم مختلف اطلاق می شود. اصول عقل که قوانین اذهان است، قوانین اعیان نیز هست و نه فقط برای فاعل شناسایی، بلکه برای متعّلق شناسایی نیز معتبر است. به عبارت دیگر، قدر و اعتبار آنها مطلق است. پس می توان برای شناخت اشیاء به آنها متّکی بود و بر حسب اینکه امری عقلاً ضروری یا ممتنع باشد، آن را در واقع و در نفس الأمر نیز ضروری یا ممتنع دانست.»
[2]  (انسان گرایی)(اومانیسم) (به انگلیسی: Humanism) رویکرد تمرکز بر توانایی‌ها و دغدغه‌های انسان؛ در آزمایش‌های تجربی، مطالعات اجتماعی، پژوهش‌های فلسفی و خلق آثار هنری است.
واژه ی Humanism با H بزرگ نهضت فرهنگی فکری است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی رنسانس به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبت به آثار برجستهٔ یونانی و رومی پدید آمده‌است. این واژه از واژه ی لاتینی Humus به معنی خاک یا زمین اخذ شده‌است.
انسان‌گرایان میان مجردات در انتهای دوران باستان و در قرون وسطا، محققان و روحانیون، میان divinitas به معنی حوزه‌هایی از معرفت و فعالیت که از کتاب مقدس نشأت می‌گرفت و humanitas یعنی حوزه‌هایی که به قضایای عملی زندگی دنیوی مربوط می‌شده‌است، فرق گذاشتند. و از آنجا که حوزه ی دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشته‌های رومی و به طور فزاینده یونان باستان می‌گرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار که معمولاً ایتالیایی بودند خود را umanisti یا humanists نامیدند.در برخی از موارد انسان‌گرایی در برابر خداگرایی قرار داده شده است. اما از نقطه نظر علمی، در آنتروپولوژی ارتباطی میان اومانیسم و خداناباوری وجود ندارد و ارتباط عمیقی میان خداباوری و اومانیسم در تاریخ یاد شده‌است، زیرا بنیانگذاران اومانیسم در «اروپا ی مدرن» که دکارت و کانت می‌باشند خود سرسخت‌ترین خداباوران هستند. سارتر در کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر (Existentialisme est un Humanism) کوگیتوی دکارتی را تنها نقطه تمایزاگزیستانسیالیسم از بقیه ی  فلسفه‌ها و «تنها مبنای ممکن برای اومانیسم» می‌داند. برخی از انسان گرایی به عنوان ایمان به خدای حقیقی یعنی ایمان به خود انسان یاد می کنند.از نظر آن ها با این که یک ندای درونی در انسان می گوید که خدا هست ولی چون انسان آن را نمی‌بیند پس نباید در مورد آن اظهار نظر کرد فعلاً چیزی که هست و انسان می بیند خود انسان است و در واقع انسان همان خداست و به اندازه‌ی تمام انسان ها خدا وجود دارد.

جزوه ی جلسه ی دوم حکمت هنر اسلامی.

      به نام خدا



Ø     هنر اسلامی؛ ماهیت و شکل
هنر اسلامی در مقایسه با هنر دیگر ملت ها چه در شکل و تصویر تفاوت دارد؛ فیلیپس(Philips) در مورد ماهیت و شکل هنر اسلامی بر این باور است که: در هنر اسلامی اساسا به مقوله ی رنگ توجه خاصی می شود، بر خلاف هنر غرب که علاقه ی بیشتری به شکل و تصویر دارد. هنر شرق دارای ویژگی ای زنانه و احساسی است و مقوله ی رنگ در آثار هنری اسلامی اهمیت خاصی دارد، در حالی که در هنر غرب ویژگی های مردانه مشاهده می شود و نوع هنر ایشان عقلانی است و بر اساس طرح های انعطاف پذیر و شکل پذیرِ بی اعتنا به رنگ می باشد.
تفاوت اساسی بین هنر اسلامی و هنر دیگر فرهنگ ها این است که بر اشکال و تصاویر نابی که در مقابل اشیا طبیعی قرار دارند تمرکز می کند، این تصاویر و اشکال و الگوهای متنوعی را ایجاد می کند، گرچه رشته ی هنر اسلامی جدا از تاثیرات طبیعت نبوده است با این همه تصویرگری های این هنر بر خلاف هنر غربی که تصاویری واقع گرایانه دارد بیشتر تصاویری انتزاعی بوده است.
ü     هنر مُنقش به گل و گیاه
استفاده از تصاویر منقش به گیاهان در هنر اسلامی تا حدودی به تقلید از تصویرگری موجودات زنده مقید است، به هر حال این ممنوعیت اسلامی به طور طبیعی به واسطه ی منع تصویرگری انسان و حیوان موجب پا به عرصه ی وجود و رشد نهاده است؛ منتقدان هنری تصاویر و تزئینات منقش به گل در هنر اسلامی را که فاقد آثار رشد و زندگی هستند امری اعتقادی می دانند، از نگاه آنها علت عدم رشد در هنر مُنقش به گل به خاطر محیط طبیعی کشورهای اسلامی بوده است، جایی که تجربه ی بهار و فصل رویش گیاهان به ندرت اتفاق افتاده. به هر حال این ممنوعیت علت اصلی عدم حضور آثار زندگی در بسیاری از کارهای هنری منقش به گل در هنر اسلامی است. در قبه الصخره و مسجد امویان در دمشق که اولین طرح های منقش به گیاهان را در خود جای داده است، تصاویر واقعی از گیاهان و درختان را می یابیم، اما این آثار هنری واقع گرا به دست هنرمندان بیزانسی و حمایت امویان انجام شده است. تزئینات منقش به گیاهان در مسجد سامرا نشان می دهد که چگونه هنرمندان مسلمان، به طور آگاهانه تصاویری از برگ ها و شاخه های درختان انگور را با طرح ها و برگ ها و نقوش طوماری به تصویر کشیده اند، با این وجود در قرن 13 روش های هنری واقع گرایی به تدریج در کشورهای مسلمان طراحی گشت و شاخ و برگ ها را با ظرافت بسیاری به خصوص در اطراف و مناره ها به تصویر کشیده اند.

ü     هنر هندسی
عنصر دوم هنر اسلامی شامل الگوها و اشکال هندسی است، هنرمندان مسلمان به دو دلیل هنر هندسی را استفاده و گسترش دادند، دلیل اول آن بود که جایگزینی برای تصاویر ممنوع موجودات زنده فراهم می آورد، زیرا اشکال هندسی انتزاعی بود و در مساجد باورمندان مسلمان را به تفکر روحانی تشویق می کرد و برخلاف تصاویر موجودات زنده بود که توجه را بیشتر به تمایلات انسانی سوق می داد تا خواست خداوند. بنابراین هندسه اساس هنر مسلمانان شد و این اجازه را به هنرمند داد که تخیل و خلاقیتش را آزادانه به کار بندد، بنابراین فُرم جدیدی از هنر به وجود آمد که بر اساس اشکال و تصاویر ریاضی مانند چون دایره، مربع و مثلث شکل گرفت.
دلیل دوم برای توسعه و گسترش هنر هندسی پیشرفت و جایگاه هندسه در دنیای اسلام بود. کشفیات اخیر نشانگر استفاده ی سیستماتیک اشکال هندسی توسط هنرمندان و معماران اسلامی است. آنها نشان دادند که صنعت کاران مبتدی مسلمان قوانین نظری بسیاری برای استفاده از اشکال هندسی در زیبا شناسی ابداع کرده بودند. هنر هندسی اسلامی بیشتر مربوط به مفهوم هنر آرابسک[1] است که به شکل کلی اینگونه تعریف می شود: آثار هنری تزئینی که برای سطوح صاف نباشد و شامل طرح های هندسی متقاطع چند ضلعی، خطوط درهم پیچیده ی و منحنی باشد.

ü     هنر خوشنویسی
سومین شکل تزئین هنر که توسط مسلمانان رواج یافت هنر خوشنویسی بود که از حروف نوشتاری به شکل تزئنی استفاده می شد. این هنر گاهی با اشکال هندسی و طبیعی تلفیق می یافت؛ گسترش هنر خوشنویسی به عنوان یکی هنر تزئینی به چند عامل بستگی داشت: اولین عامل آن در مربوط می شود به نوشتن کتاب مقدس مسلمانان، در قرآن کریم خداوند یاری الهی را مخصوص کسانی می داند که قرآن را بخوانند و بنویسند. عامل دوم اهمیت زبان عربی بود که زبان دین و زبان بهشتیان بوده و افزون بر این نزد اعراب مسلمان بعضی از حروف، اسما و جملات دارای قدرتی رمز آلود بودند که می توانستند انسان را در مقابل شیطان محافظت نمایند.

Ø     حکمت هنر اسلامی
نخستین بار بورکهارت[2] حکمت را بصورت جدید وارد مباحث نظری هنر اسلامی کرد وی با برداشت خاص خود که از هنر اسلامی داشت واژه ی حکمت را مطرح کرد.
در تفکر بورکهارت هنر اسلامی متکی بر حقایقی است بنیادی که طیفی از واژگان سامان یافته در کنار هم آنان را بیان می کند و در مرکز آن واژگان توحید الهی قرار دارد، واژگان مزبور عبارتند از: توحید الهی، وحدت، کثرت، نظم، علم و زیبایی، و در مجموعه ی واژگان وحدت در جایگاه خاصی قرار دارد تا توحید الهی را معنی بخشد. وحدت در هماهنگی و انسجام عالم کثرت و در نظام و توازن انعکاس می یابد، جمال فی النفسه حاوی همه ی این جهات است و استنتاج وحدت از جمال عالم عین حکمت است، بدین جهت تفکر اسلامی میان هنر و حکمت ضرورتا پیوندی می بیند، از دیدگاه مسلمانان هنر اساسا بر حکمت یا علم مبتنی است و علم چیزی جز ودیعه صورت بیان شده ی حکمت نیست. از دیدگاه بوکهارت هنر اسلامی تجربه ی زیبا شناختی و غیر شخصی از وحدت و کثرت های جهان است که در این تجربه کلیه ی کثرت ها در حوزه ی نظامی بدیع به وحدت تبدیل می شودند، در این تعریف هنر اسلامی به نحوری است که می تواند جهان را روشنایی و صفا بخشد و به انسان ها یاری می رساند که از کثرت تشویش ها بگریزند و به آرامش مصفا و روشن بی کران باز گردند.
سید حسن نصر در روند تعریف هنر اسلامی به تعریف حکمت می رسد، او بین طبیعت به عنوان محصول الهی و هنر اسلامی به عنوان محصول انسانی تناظری قائل است که ناشی از سرشت طبیعت هنر اسلامی است، این سرشت ذکر الهی است، از نظر وی طبیعت مَحمِل ذکر خداوندگار و هنر اسلامی نیز مَحمِل ذکر اَحَد است. او در این تعریف حکمت را تنها دانش می داند که یاری شناخت هنر اسلامی را دارد، چرا که حکمت واجه الهام فرا فردی است که نهایتا به او باز می گردد.
نصر در تعریف حکمت سعی می کند تبیین خرد و معنویت را خاتمه بخشد، وی در عین حال معتقد است که حکمت بر عملی باطنی استوار است که به ظاهر اشیا نظر ندارد.
Ø     رویکرد به هنر اسلامی
ü     رویکرد غیر شخصی بودن هنر اسلامی که هرگونه انگیزه فردی و شخصی را برای خلق هنر اسلامی منتفی دانسته است. در این دیدگاه انگیزه های عاطفی یا شخصی مانع توجه مستقیم به خداوند است.
ü     رویکرد دوم با الهام از ریشه و مقصد هنر اسلامی است، بنابر این تنها ساحت قدسی و ملکوت موضوع هنر اسلامی است و موضوعات دیگر و مضامین ملموس زندگی نمی تواند مضمون هنر اسلامی قرار گیرد.
ü     رویکرد سوم در ارتباط با مفهوم زمان است، از دیدگاه این متفکران هنر اسلامی قدسی و فرا زمانی است، در حالی که سایر هنرها متعلق به زمان با تمام ویژگی های فانی آن است.
ü     رویکرد چهارم بیان زیبا شناختی هنر قدسی بر اساس رمز و نماد پردازی تجریدی[3] است و اگرچه رمز و نماد مورد توافق همه متفکران است به پرداخت آبستره یا فیگوراتیو از دیدگاه آنها مورد مناقشه است.


            دکتر علی نیکویی




[1]   آرابسک : شیوه ی از تزئین با شکلهای دقیق هندسی و نقشهای گیاهی ساده شده   ( استیلیزه و قراردادی) و دور از طبیعت ( انتزاعی) با پیچ و خمهای متقاطع و موزون و مکرر که در تذهیب کاشی سازی ، قالیبافی ، گچبری، قلمزنی ، منبت کاری، حجاری ودیگر زمینه های هنری به کار می رود.
این اصطلاح واژه ای است فرانسوی ماخوذ از واژه « عرب» به معنی عربی در زبان فارسی افزون بر این واژه برابرهای عربانه، طرحهای طوماری اشکال تزریقی اشکال طوماری مجرد و.. نیز برای این مفهوم به کار برده شده است.آرابسک را برخی از هنرشناسان غربی به معنی بسیار گسترده تری به کار برده اند و همه نقشهای هندسی، گیاهی ،اسلیمی بند رومی و گره سازی راکه صرفاً به گونه ای نمایشگرنقشی موزون ومکرر به شیوه شرقی می باشد زیر عنوان آرابسک آورده اند. در حالی که هریک از اینها اصطلاحی است.خاص با مفهومی خاص ازنظر تاریخی گویا آرابسک گیاهی از صورت خیالی تاک شرچشمه گرفته باشد.
در تزئینات چند اثر هنری دوره  اسلامی نیز به طرح تاک بر می خوریم اما طرح تزئینی آرابسک به نقش تاک بسنده نمی کند و گونه های گیاهی گوناگون را به هم در می آمیزد. گاه تاک را در کنار نخل انجیر و کنگر می نشاند و گاه از آن انار، میوه کاج و گل به بار  می آورد. طرحهای اسلامی او اویلسون ترجمه محمدرضا ریاضی ص 138-137 تهران 1377.
[2]  تیتوس بورکهارت، آلمانی سویسی تبار، پژوهشگر در زمینه هنرهای اسلامی، معماری و تمدن اسلامی بود و پس از دیدار با فریتهوف شوئون به سنت گرایان و اصحاب حکمت خالده پیوست. او کتاب‌های بسیاری به انگلیسی، آلمانی و فرانسوی نوشته‌است که برخی به زبان فارسی نیز ترجمه شده‌است.  ورکهارت در سال ۱۹۰۸ در فلورانس ایتالیا دیده به جهان گشود. خاندانش از نجیب زادگان شهر بال بودند. پدرش کارل بورکهارت (۱۸۷۸۱۹۲۳) پیکرتراشی صاحب نام و پدربزرگش یاکوب بورکهارت (۱۸۱۸۱۸۹۸) از پژوهندگان تاریخ در قرن نوزدهم و استاد دانشگاه‌های بال و زوریخ در سوئیس و نویسنده اثر معروف فرهنگ رنسانس در ایتالیا (منتشر شده به سال ۱۸۶۰) بود و تیتوس نوه ارشد این مورخ شهیر به شمار می‌رفت. در دوران نوجوانی هم شاگرد فریتیوف شوان (۱۹۰۷۱۹۹۸) متأله بود. بورکهارت در سال ۱۹۳۵، پس از مسافرت به آفریقای شمالی و شهرهای مغرب اسلامی، در شهر فاس سکنی گزید و در مدرسه کهن این شهر، به پژوهش در تمدن و هنر اسلامی پرداخت. در اینجا به اسلام ایمان آورد و در محضر علی بن طیب درقاوی به طریقت شاذلیه درقاویه سر سپرد و ابراهیم عزالدین نام گرفت. او از باورمندان به حکمت خالده یا جاویدان خرد به شمار می‌رفت. بورکهارت در دهه‌های پنجاه و شصت میلادی در سوئیس، مدیر هنری مؤسسه انتشاراتی اورس گراف Urs Graf در شهرهای لوزان و اولتن بود. فعالیت عمده او در این سال‌ها تهیه و چاپ مجموعه کاملی از چاپ‌های عکسی از نسخه‌های خطی تهذیب شده از سده‌های میانه بود. بورکهارت به سال ۱۹۸۴ در لوزان سوئیس درگذشت.

[3]  انتزاعی، به انگلیسی Abstraction

جزوه ی جلسه ی یکم حکمت هنر اسلامی.

به نام خدا



Ø     در تعریف حکمت
راغب در مفردات می گوید: حکمت عبارت است از رسیدن به حق به واسطه ی دانش و خرد.
ملاصدرا در تعریف حکمت می گوید: حکمت عبارت است از تکمیل نفس به نظم عقل جهانی در حد توان بشری- تا به خداوند متعال مانند گردد.
با توجه به معانی حکمت در نگاه کلی می توان یک تعریف جامع بر آن گفت و آن یعنی:
حکمت عبارت است از درک ویژه ای که انسان با آن می تواند حق و حقیقت را دریابد و از تباهی کار جلوگیری نماید.
حکمت به دو گونه ی حکمت نظری و عملی مورد بررسی قرار می گیرد.
1.       حکمت نظری: شناسایی و علم به احوال اشیا و موجودات آن چنان که هستند.
2.       حکمت عملی: علم به آنکه افعال اختیاری انسان چگونه باید باشد.
موجودات اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما نباشد، علم مربوط به آنها حکمت نظری نامیده می شود و اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما باشد علم مربوط به آنها حکمت عملی نامیده می شود؛ پس حکمت نظری از هست ها و است ها و در حکمت عملی از بایدها و نبایدها بحث می شود؛ پس از بحث بالا می توان به این نتیجه رسید:
ü     حکمت عملی محدود به انسان است.
ü     حکمت عملی مربوط به افعال اختیاری انسان است.
ü     حکمت عملی با افعال اختیاری انسان که باید چگونه باشد و چگونه نباشد سر و کار دارد.
ü     از بایدها و نبایدهایی که نوعی (انسانی) و کلی و دائم است بحث می کند، نه بایدها و نبایدهای فردی و نسبی موقت.
بنا به تعاریف بالا حکمت نظری حکمتی است که در باره ی هستی های نامقدور، کاوش های نظری به عمل می آورد و بخش عملی، حکمتی است که از هستی های مقدور گفت و گو می کند.
Ø     در تعریف هنر
برای هنر نمی توان مانند اشیا و عناصر طبیعی، فرمول یا ضابطه ی خاصی تعین نمود و از نظر منطق، جنس، فعل و حد آن را نمی شود ترسیم کرد و تعریف علمی از آن ارائه داد؛ چرا که هنر امری معنوی است و در دل آن نوعی اشراق و شهود نهفته است. در جهان هستی امور معنوی قابل تعریف نیستند و برای درک امور ذوقی و روحی به ارائه ی تعریف روشن از آنها نیاز نمی باشد.
درک و کشف ذوقی هنر یا دریافت بی واسطه از آن مهم است، نه دریافت منطقی و انتزاعی. تنها هنر و زیبایی در این تعریف نمی گنجند بلکه بسیاری از معنی بسیط و مجرد مانند وجود، حکمت، علم، عرفان، ادب، محبت، عدالت را نیز می توان در این تعریف قرار داد. از امور یاد شده نمی توان تعریف حقیقی ارائه نمود زیرا این تعاریف در محدوده و قالب علوم نمی گنجد و امور شهودی و ذوقی را شامل نمی شود.
تعدادی از تعاریف هنر:
ü     هنر انعکاس تخیل و تصور هنرمند است.
ü     هنر آفرینش زیبایی است و به نیروی دانایی.
ü     هنر گزارش و ترجمه ای است از روح هنرمند.
ü     هنر را باید به چیزهایی اعطا نمود که با آزادی به وجود آمده اند.
ü     هنر لذت و شوری است که عینیت یافته.
ü     هنر تشبیهی از جهان است که ما از آن لذت می بریم.
ü     هنر بیان آرمانی است که هنرمند توانسته در قلمروی آن به اشیا و صورت تجسم ببخشد.
ü     هنر کوششی است برای ایجاد زیبایی و عالم ایده آل.
ü     هنر نوعی شهود خداست در ظهور جمال.
ü     تعریف هنر از دیدگاه تولستوی:
تولستوی متفکر روسی در مورد هنر می گوید: هنر فعالیت انسانی است که بشر آگاهانه به یاری علایم ظاهری، احساسات تجربه شده ی خود را به دیگران انتقال دهد به گونه ای که آنها نیز آن احساسات را تجربه کنند و از مسیر حسی و خیالی که هنرمند از آن گذشته بگذرند، هنر وسیله ی کسب لذت نیست بلکه بلکه مسیر ارتباط انسان ها جهت سیر به سوی سعادت فرد و جامعه است. در تعریف تولستوی از هنر به سه نکته ی اساسی اشاره می توان کرد:
1.       هنر عامل خودآگاهی.
2.       هنر عامل انسانیت.
3.       هنر عامل هدف مند بودن.
از مجموعه ی اندیشه های تولستوی درباره ی هنر، اینگونه برداشت می شود که وی نفس هنر حقیقی را الهی و انسانی می داند، هرچند توصیف وی از هنر صورت متعالی و قدسی از آن ترسیم نمی کند.
ü     تعریف هنر از دیدگاه کروچه:
در میان تمام اندیشمندان غربی تعریف کروچه پژوهشگر ایتالیایی به نفس هنر نزدیک تر است، وی ماهیت هنر را نوعی شهود می داند که در واقع تجربه ی درونی جهت کشف جمال الهی است. عشق به حسن و جمال از فطرت الهی انسان سرچشمه می گیرد که روان شناسان امروز آن را با نام حس زیبا شناسی و جمال دوستی در روح انسان یاد می کنند؛ این حسِ زیبایی ذاتی است و این نمود زیبا که برای انسان زیبا جلوه می کند، بازتاب حس درونی است به قول حضرت مولانا:
آوازه ی جمالت از جان خود شنیدم     چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدم
اندر جمال یوسف گر دست ها بریدند    دستی به جام ما بر، بنگر چه ها بریدم
در این تعریف رشته های هنر مانند آبی است شفاف و زلال که از شهود فرد سرچشمه می گیرد و به صورت خوش آهنگی در دشت های حُسن، صوت، خط، رنگ، اصوات یا اشکال هندسی جاری می شوند، همانطور که مولانا می گوید: تشنگان را آب حیات بخشیده و جسم ها را جان؛ در چنین حالی است که هنر انعکاس زیبایی از آفرینندگی شراب شهود است.
ü     تعریف هنر از دیدگاه اقبال لاهوری
اقبال از بزرگترین متفکران اسلامی در چند قرن اخیر است؛ اقبال در تعریف هنر می گوید: مقصود از هنر، اکتساب حرارت و نشاط ابدی است، ملت ها نمی توانند بدون معجزه قیام کنند، هنری که خاصیت عصای موسی یا دم عیسی در آن نباشد چه فایده ای بر آن مترتب خواهد بود!؟
این سخن وی از آنجا نشات می گیرد که او فلسفه ی حیات را در شور و نشاط و سیر حرکت به جانب لقای الهی می داند. اقبال همچنان می گوید: مقصود از علم و فلسفه، کشف حقیقت است و هدف از هنر تجلی حقیقت است. توصیف اقبال از هنر، تداعی کننده ی هنر دینی و سنتی است و با پژوهش های جدید در هنر دینی سازگاری دارد.

   دکتر علی نیکویی