۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

عزل شماره چهارم دیوان حافظ (صبـا به لطف بگو آن غزال رعنا را)


(صبـا به لطف بگو آن غزال رعنا را)


صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
شکر فروش که عمرش دراز باد،چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخارا؟
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سُهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبّان باد پیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفتهِ حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسیحا را

صبا: نسیم ملایمی که در اوایل بهار و پاییز از جانب شمال و مشرق به هنگام صبح می وزد.
لطف: نرمی و مهربانی.
غزال: بچه آهو.
رعنا: گلی که یک روی آن قرمز و روی دیگرش زرد باشد (گل رعنا زیبا) و نیز به معنی زن ساده و نوباوه و کم تجربه.
غزال رعنا: (استعاره) محبوب نوجوان و خوش اندام.
شکر فروش: فروشنده شکر (استعاره) معشوق و محبوب.
تفقّد: دلجویی.
شکرخا: شکر جونده، طوطئی که شکر را نرم کرده و می خورد (شکّرشکن)
غرور: غفلت، فریفتگی.
شیدا: دیوانه، بی عقل، شوریده.
عندلیب شیدا: (استعاره) بلبل بیدل و سرگشته.
خُلق: خوی (استعاره) اخلاق خوش.
اهل نظر: نظربازان، صاحبان نظریه، اشخاص مورد نظر.
رنگ: اثری است که در چشم در نتیجه طول موج انوار منعکس شده از اجسام احساس می شود و رنگهای مختلف، از انوار مختلف با طول موج مختلف در ته چشم حس می شود.
رنگ آشنایی: (استعاره) نشانه آشنایی و روش الفت.
سهی قد: بلند بالا.
حبیب: دوست.
باده پیمودن: باده نوشیدن.
بادپیما: (استعاره) هرزه پو، بیهوده کار، کوشش بی حاصل، بی سرانجام.
وضع: قرار دادن چیزی را به جای خود، و در لغت، قرار دادن لفظ در برابر معنی، و در اینجا به معنای رَویَه و روش.
مسیحا: در زبان سریانی به مسیح، مسیحا می‌گویند.

معانی ابیات غزل

ای پیک نسیم سحری به آن محبوب خوش اندام بگو که تو ما را به کوه و بیابان آواره کرده ای
و چرا آن معشوق شکّر گفتار که عمرش دراز باد از این عاشق شیرین سخن دلجویی نمی کند
ای گل، آیا جز این است که فریفتگی حاصل از زیبائیت به تو اجازت نداد که از این بلبل شوریده پرسشی کنی؟
می توان با خوشخویی و نرمی مرغ دل نظربازان را به دام انداخت چرا که هرگز مرغ دانا، با دام و دانه گرفتار نمی شود.
نمی دانم چرا و به چه سبب سیاه چشمان بلند بالای ماه منظر، میل و رغبت به آشنایی ندارند؟
هرگاه با محبوب خود به باده گساری نشستی، به یاد دوستان بی سرانجام خود باش.
بیش از این نمی توان از جمال تو عیب و ایراد گرفت جز اینکه در روی زیبای تو اثری از مهر و وفا نیست.
هیچ جای شگفتی نیست هرگاه زُهره در آسمان با خواندن سروده های حافظ مسیحا را به رقص و سماع وادارد!

شرح ابیات غزل (۴)

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

بحر غزل: مُجتَث مثمّن محذوف

عزل شماره سوم دیوان حافظ (اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را)




(اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را)


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
 کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
 به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
 که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می
زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
 که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
 که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را


وزن غزل: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
۱ اگر آن معشوق نکوروی شیرازی رضای خاطر ما را به دست آورد؛ شهرهای سمرقند و بخارا را به عنوان هدیه تقدیم خال سیاهش می‌کنم.
ترک: در زبان فارسی سمبول معشوق زیباست و ترک شیرازی یعنی زیباروی شیرازی.
خال هندو را به دو گونه می‌توان معنی کرد: یکی خالی که به رسم هندوان برگونه می‌گذارند و دیگر خالی که مثل هندو، سیاه است و بیشتر همین معنی مراد است.
سمرقند و بخارا از شهرهای عمده ترکستانند که در دوران‌های اسلامی به آبادانی و ثروت و داشتن مردم خوبروی شهرت داشتند.
حاصل معنی اینکه اگر آن محبوب شیرازی به تمنیات دل من تسلیم شود، در برابر خال سیاه او، که نقطه کوچکی از مجموعه زیبایی‌های اوست، شهرهای سمرقند و بخارا را تقدیم او می‌کنم.
در بعضی روایات تاریخ آمده که در ملاقاتی که میان امیرتیمور و خواجه حافظ در شیراز صورت گرفته، موضوع این بیت از جانب فاتح مطرح و مورد اعتراض واقع شده است. نخستین بار دولتشاه سمرقندی سمرقندی[۱] داستان این ملاقات را نوشت. دکتر غنی آن را رد نمیک‌ند و می‌گوید«اگر راست بدانیم و امر تاریخی بشماریم و مثل غالب قصه‌هایی که از روی مضامین غزل‌های خواجه ساخته شده است نباشد، باید فرض کنیم که در اواخر همین سال هفتصد و هشتاد و نه واقع شده است. علی بن الحسین الواعظ الکاشفی المشتهر به البیهقی در کتاب لطائف الطائف که در سال نهصد و سی و نه به نام شاه محمد سلطان تصنیف نموده در باب نهم می‌گوید «چون امیر تیمور ولایت فارس را مسخرکرد و به شیراز آمد و شاه منصور را بکشت، خواجه حافظ شیرازی را طلبید واو همیشه منزوی بود و به فقر و فاقه می‌گذرانید. سید زین‌العابدین جنابذی که نزد امیر تیمور قربی تمام داشت و مرید خواجه حافظ بود، او را به ملازمت امیر تیمور آورد. امیر دید که آثار فقر و ریاضت بر او ظاهر است. گفت ای حافظ من به ضرب شمشیر تمام روی زمین را خراب کرده تا سمرقند و بخار ا را معمور کردم و تو به یک خال هندی می‌بخشی. خواجه حافظ گفت، از این بخشندگی‌هاست که بدین فقر و فاقه افتاده‌ام. امیر تیمور خندید و برای حضرت خواجه وظیفه لایق تعیین کرد.» در هر حال دلیلی بر تکذیب این قضیه نداریم، بلکه قرائن و مؤیداتی نیز موجود است.[۲]
در مجمل فصیحی[۳] آمده است که تیمور دو بار شیراز را به تصرف آورد. یک باردر ۷۸۹ ق؛ یعنی سه سال پیش از مرگ حافظ و بار دوم در ۷۹۵ ق یعنی سه سال بعد از مرگ حافظ. به این حساب ملاقات تیمور با حافظ باید در سال ۷۸۹ ق انجام شده باشد.
۲ ساقی آن چه از می در شیشه باقی مانده به من بده؛ زیرا صفای کناب آب رکناباد و گردش شادمانه مصلا را در بهشت نخواهی یافت.
می باقی: یعنی باقیمانده می چنانکه در این بیت خواجو:
شبست و خلوت و مهتاب و ساغر ای بت //  ساقی بریز خون صراحی بیار باده باقی[۴]
رکناباد: «یا آب رکنی یا آب رکن الدوله، قناتی است که در حدود ۸ کیلومتری شیراز از دامنه کوه بَمو سرچشمه می‌گیرد. این قنات در سال ۳۳۸ هجری قمری در یک فرسنگ و نیمی شیراز توسط رکن‌الدوله احداث شد. آب آن در تنگ الله اکبر حدود یک و نیم کیلومتری شیراز آفتابی می‌شده است. این آب دشت مصلا را آبیاری می‌کرده است آب رکن آباد بتدریج خشکیده است و امروز بیش از رشته باریکی نیست[۵]
گلگشت: مرحوم مینوی معتقد بود که گلگشت معنای درستی ندارد و این کلمه غلط خواندة گلکشت است و جوکِشت و گندم کِشت را شاهد بر صحت نظر خود می‌آورد. دکتر خانلری[۶] نیز این نظر را تأیید می‌کند. به گمان نگارنده، لفظ گل گرچه اسم است ولی به اعتبار اوصاف خود گاهی صفت واقع می‌شود. چنانکه در ترکیبات گلبانگ و گلخند .. دیده می‌شود و در این حالت زیبا مثل گل معنی می‌دهد. در گلگشت هم اگر گل را صفت گشت بگیریم نه اسم گل سرخ می‌توان آن راپذیرفت و گشتی مثل گل زیبا معنی کرد. به هر حال این کلمه پیش از حافظ در ادب فارسی استعمال داشته است. باباطاهر می‌گوید:
بهار آمد به صحرا و در و دشت//جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سرقبر جوانان لاله رویه// دمیکه مهوشان آین به گلگشت[۷]

لغت نامه دهخدا «گلگشت مصلا» را به مثابه اسم خاص، نام تفرجگاهی در شیراز ذکر کرده است و دکتر معین می‌نویسد: « چون علاقه حضرت خواجه بدان موضع بسیار بود، هم در آنجا به خاکش سپردند و «خاک مصلی ـ حسن اتفاق را ماده تاریخ وفاتش گشت؛ یعنی ۷۹۱ رحمةالله علیه»[۸]
حاصل سخن اینکه شاعر در کنار گلگشت مصلا و آب رکناباد به تفرج مشغول است و از ساقی می‌خواهد که آنچه از مجلس پیشین می در شیشه باقی مانده برای او بیاورد.
در جنت نخواهی یافت یک معنای حقیقی دارد و آن اینکه در واقع در بهشت نه آب رکناباد وجود دارد و نه گلگشت مصلا؛ و معنای کنائی آن اینکه به صفا و زیبایی این آب و این گلگشت، آبی و جائی در بهشت وجود ندارد که مقایسه ترجیحی است و مزیت به آب رکناباد و مصلای شیراز داده شده.
۳ داد و فغان که این زیبارویان گستاخ که با حرکات شیرین خود در شهر آشوب بپا می‌‌‌کنند؛ چنان صبر از دل من بردند که غلامان ترک خوان یغما را.
لولی: لطیف، ظریف، نازک. «مردم چادرنشین که ظاهراً اول بار در زمان بهرام گور تقاضای این پادشاه، عده‌ای حدود چهار هزار نفر برای خوانندگی و نوازندگی از هند به ایران آمدند. فردوسی از آنها به عنوان لوری نام می‌برد.»[۹]
شوخ: بی شرم، شاد و شنگول، دزد و راهزن.
خوان یغما: به گفته دکتر زرین کوب: «سفره عام بوده است که غالباً سلاطین و حکام درایام عید مخصوصاً عید قربان می‌چیده‌اند و عوام و محتاجان آن را غارت می‌کرده‌اند.. وصف یک همچون خوانی به مناسبت عید فطرآمده است که در بغداد خوانی بزرگ به وسعت سیصد در هفت ذرع چیدند و بعد از نماز فطر که خلیفه خواند، مردم خوان را غارت کردند.»[۱۰]و ترکان مقصود غلامان ترک است که در اینگونه غارتگری‌ها پیشگام بودند.
حاصل معنی اینکه همانطور که ترکان خوان یغما را غارت میظکنند، زیبارویان آشوبگر صبر دل مرا به یغما بردند.
۴ زیبایی یار نیازی به عشق ناقص و ناتمام ما ندارد؛ چهره زببا را احتیاجی به آب و رنگ و خط و خال نیست.
جمال: نیکو صورت و نیکو سیرت بودن. زیبایی.
با توجه به این نکته که عرفا معتقدند عشق عاشق است که سبب جلوه و کمال زیبایی معشوق می‌گردد. می‌گوید عشق ما در حد کمال نیست. از این رو جمال یار که در کمال زیبایی است، نیازی به این عشق ناتمام ندارد. همانطور که روی زیبا نیازی به آب و رنگ و خط و خال ندارد. به عبارت دیگر جمال یار فی نفسه آراسته است و نیازی به این ندارد که با این عشق ناتمام، جلوه‌گری پیدا کند و مراد از عشق ناتمام، عشقی است که با مدح و تحسین معشوق پایان یابد و به مراحل ایثار و فداکاری نرسد.
۵ من می‌دانستم که آن حسن روزافزون یوسف سرانجام سبب خواهد شد که عشق، زلیخا را از پس پرده شرم و عفت بیرون آورد.
زلیخا: «در روایات اسلامی نام زنی است که گویند زوجه پوطیفار (عزیز مصر) بود و نسبت به یوسف اظهار عشق کرد نام زلیخا در قرآن نیامده مع ذالک در کتب میدراش نام این زن زلیخا و منشأ روایات اسلامی نیز ظاهراً همان است. تفصیلات حکایت عشق زلیخا به یوسف، از طریق کتب میدراش و تلمود وارد روایات اسلامی شده است و در قرآن نیز بدون ذکر نام زلیخا آمده است.»[۱۲]
خلاصه داستان اینکه یوسف و زلیخا دارد، چنانکه در قرآن در سوره یوسف آمده. خلاصه داستان اینکه یوسف که در دربار عزیزمصر جزء غلامان بود، به سبب حسن و زیبایی بی حد مورد توجه و علاقه زلیخا زوجه پوطیفار قرار می‌گیرد، زلیخا شرم و حیا را کنار می‌گذارد و بی پروا به او اظهار عشق می‌کند. به گفته سعدی:
زلیخا چو گشت از می عشق مست به دامان یوسف درآویخت دست و چون یوسف از پذیرفتن این رابطه عشقی ابا می‌کند، براو تهمت نهاده اورا به زندان می‌افکند.
حاصل معنی اینکه از آنچه درآغاز داستان یوسف، در شرح زیبایی او خواندم، یقین داشتم که زلیخا در برابر جمال او نمی‌تواند پرهیزگاری خود را محفوظ دارد جلوه جمال بر شرم و حیا غلبه می‌کند.
۶  به من بد گفتی و راضی هستم، خدا ترا ببخشاید، خوب گفتی؛ زیرا ازلب و دهان شیرین سرخ فام جواب تلخ زیبنده است.
عفاک الله: خدا ترا ببخشاید.
خا: از فعل خائیدن به معنی به نرمی جویدن است و «لب لعل شکر خا» مقصود لب سرخ معشوق است که هر سخنی که از آن بیرون بیاید، مثل شکر شیرین است. یا سخن گفتن او شکر جویدن یا شکر خائیدن است.
می‌گوید اگر چه به من جواب تلخ دادی، ترا می‌بخشم؛ زیرا جواب تلخ از دهان شیرین تو بر من ناگوار نیست.
۷ نصیحت گوش کن عزیز من؛ زیرا جوانان سعادتمند پند پیر دانا را از جان عزیزتر می‌دارند.
یعنی تو اگر می‌خواهی سعادتمند شوی، پند من پیر دانا را گوش کن.
۸ از مطرب و میس خن بگو و در پی گشودن اسرار کائنات مباش؛ زیرا معمای وجود را کسی با فکر و فلسفه حل نکرده و حل نخواهد کرد.
حکمت: دانایی، دانش، معرفت به حقایق اشیاء به قدر طاقت بشری، فلسفه.
خطاب به کسانی است که می‌خواهند از طریق عقل و فلسفه، مسائل ماوراءالطبیعه را حل کنند. عرفا معتقدند عقل انسان، که مبتنی و محدود بر حواس ظاهر است، قلمرو شناسایی محدودی دارد و نمی‌تواند براسرار خلقت، که نامتناهی است، محیط شود. همین ایرادی است که هگل بر فلسفه یوانانی وارد می‌کند: «حکمت یوانانی می‌خواهد نامتناهی را در متناهی بگنجاند».[۱۱] دور نیست که مراد شاعر از حکمت در بیت همین حکمت یونانی باشد. چنانکه دربیت زیر نیز از حکمت، به قرینه افلاطون، به همین مکتب فلسفی نظر دارد: جز افلاطون خم نشین شراب سر حکمت به ما که گوید باز.
۹ حافظ، غزل گفتی و مروارید سفتی نکته های سربسته را گشودی؛ اکنون بیا و به آهنگ خوش بخوان، تا آسمان گردن بند ثریا را به عنوان نثار بر شعر تو بیفشاند.
سفتن: سوراخ کردن؛ و در سفتن: سوراخ کردن مروارید. کنایه از سخن گرانبها گفتن ، معانی دشوار را بیان کردن.
فلک: آسمان و کنایه از قدرت الهی.
عِقد: گردن بند.
ثریا: پروین، شش ستاره کوچک نزدیک به هم که آن را به گردن بند یا خوشه انگور تشبیه می‌کنند. ارزقی گوید:
دوش در گردن شب عقد ثریا دیدم // نوعروسان فلک را به تماشا دیدم[۱۳]
غزل‌های خود را به مروارید سفته تشبیه کرده، به خود می‌گوید آنها را به نوای خوش بخوان تا آسمان مجذوب زیبایی آنها شود و مجموعه ستاره های ثریا را که مثل گردن بندی است، به عنوان هدیه بر شعر تو نثار کند.

منابع:
1.       دولتشاه . تذکرةالشعرا ص ۳۴۱٫
2.       غنی تاریخ عصر حافظ ص ۳۹۱٫
3.       فصیح خوافی مجمل ص ۱۲۸، ۱۳۵٫
4.       خواجو کرمانی دیوان ص ۳۳۱٫
5.       مصاحب دائرةالمعارف فارسی.
6.       حافظ دیوان مقدمه و تصحیح و تحشیه خانلری ص ۹۹۹٫
7.       بابا طاهر دیوان ص ۴٫
8.       معین. حافظ شیرین سخن ص ۱۱۵٫
9.       مصاحب دائرةالمعارف از کوچه رندان ص ۲۳۱٫
10.   زرین کوب . از کوچه رندان ص ۲۳۱٫
11.   اندره دوشتارک. (Andre de Staerke) به نقل از هروی . «حافظ و والری» مقالات و بررسی‌ها. دفتر دوم. ص ۹۶
12.   مصاحب . دایرةالمعارف فارسی. برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به قزوینی .. یادداشت‌های قزوینی . ج ۵٫

13.   ازرقی . به نقل از مصفی . فرهنگ اصطلاحات نجومی

عزل شماره دوم دیوان حافظ (صلاح کار کجا و من خراب کجا)



(صلاح کار کجا و من خراب کجا)

صـلاح کار کـجا و مـن خراب کـجا
بـبین تـفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلـم ز صومعه بگرفت و خرقـه سالوس
کـجاسـت دیر مغان و شراب ناب کجا

چـه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
 سـماع وعـظ کـجا نغمـه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمـنان چـه دریابد
 چراغ مرده کـجا شمـع آفـتاب کـجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کـجا رویم بـفرما از این جـناب کـجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کـجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا

بـشد کـه یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
 قرار چیسـت صبوری کدام و خواب کـجا

وزن‌غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
۱ مصلحت اندیشی در کار و زندگی کجا و من خراب بی سامان کجا؛ ببین میان این دو راه و روش چقدرفاصله وجود دارد.
واو در مصراع اول افاده معنی دوری و ناسازگاری می‌کند. یعنی من با صلاح کار فاصله دارم. غیاث‌الغات این واو را واو استعباد نامیده است.
خراب: فاسد و گناهکار و گاهی آن را در معنی مست و لایعقل آورده است.
می‌گوید مصلحت اندیشی در کارهای زندگی نیاز به حزم و دوراندیشی دارد و من که رند و بی پروا هستم، از صلاح اندیشی به دورم. میان روش زندگی من با مصلحت اندیشی فاصله بسیار است.
۲ از خانقاه و خرقه نیرنگ و ریا دلگیر شدم؛ دیر مغان و شراب ناب کجاست.
صومعه: در اصل عبادتگاه عیسویان است که در بالای کوه و تپه واقع شده باشد. معادل دیر؛ و سپس در ادبیات فارسی در معنی خانقاه آمده است و در بیت مراد همین معنی اخیر است. برای خود کلمه دیر نیز چنین خلط و اشتباهی پیش آمده است. چنانکه غالباً به عنوان معبد زردشتیان به صورت دیر مغان می‌آید، حال آنکه دیر اصلاً معبد نصاری است.
سالوس: چرب زبان؛ چرب زبانی، ریاکاری
و معنی اینکه از خانقاه و پوشیدن خرقه‌ای که با ریا و نیرنگ ملازمه دارد ملول شدم. معبد مغان زردشتی و شراب ناب کجاست.
همچنانکه صومعه با خرقه تزویر ملازمه دارد؛ دیر مغان نیز با شراب ملازمه دارد. زیرا رسم زردشتیان است که در معابد خود شراب بریزند و بنوشند و مغان و موبدان مباشر امرند.
۳ تقوی و پرهیزگاری با عوالم بی پروایی چه مشابهتی دارد؛ شنیدن واعظ کجا و شنیدن آوای رباب کجا.
کلمه رند در حافظ بسیار آمده و می‌توان گفت که از کلمات کلیدی است. مجموعاً باید گفت رند را به کسی اطلاق میکنند که زیرک، لاابالی، بی قید به آداب و رسوم عمومی و اجتماعی باشد. کسی که بی‌توجه به جو ومحیط حداکثر بهره را از حیات گذرا برگیرد.
سماع: « در لغت به معنی شنیدن است. چنانکه گویند سماع حدیث، سماع قرآن. اما در اصطلاح صوفیه عبارتست از آواز خوش و آهنگ دل انگیز و بطور مطلق قول و غزل . آنچه ما امروز از آن به موسیقی تعبیر می‌کنیم.»[۱] شاعر با توجه به دو معنی مذکور کلمه سماع را طوری به کاربرده که طنزی در بر دارد. یعنی از سماع وعظ ما را به یاد معنی دیگر سماع که موسیقی است می‌اندازد و بلافاصله نغمه رباب را می‌آورد و به آن سو توجه می‌دهد.
نغمه: صدای خوش، لحن یا آواز.
رَباب: در تداول رُباب، سازی است رشته ای که با کمانه (آرشه) تواخته میشود و یکی از انواع آن کمانچه است. صورت تکامل یافته آن ویلن امروزی است.
خلاصه معنی بیت این که عوالم رندی و بی پروایی با عوالم تقوی و پرهیزگاری قابل تلفیق نیست و نسبت این دو به یکدیگر مثل نسبت شنیدن موعظه است با شنیدن موسیقی.
۴ دل دشمنان از روی دوست چه درک میکند؛ میان چراغ مرده و شمع درخشان آفتاب فرق بسیار است.
می‌گوید دل دشمن بر اثر کینه تیره است، نمی‌تواند از روی درخشان دوست چیزی درک کند و به فیضی برسد. قیاس میان این دو، مثل قیاس میان چراغ خاموش و شمع روشن آفتاب است دل دشمن شمع مرده و روی دوست آفتاب درخشان است.
۵ وقتی خاک آستان در خانه شما سرمه چشم ماست؛ بفرمایید از این آستان کجا برویم.
کحل: کوبیده سنگ سیاه رنگی است که برای تقویت به چشم می‌کشیده‌اند. سرمه.
بینش: رویت و در بیت به معنای چشم آمده است.
جناب: درگاه ، آستان.
می‌‌گوید وقتی خاک آستان در خانه شما برای ما خاصیت سرمه را دارد و سبب تقویت بینایی ما می‌شود، از در خانه شما به کحا برویم. ناگزیر سر بر آستانه در خانه شما می‌گذاریم تا آن خاک در چشم ما برود.
۶ به سیب زنخدان نگاه مکن و مراقب باش که در این راه چاه وجود دارد؛ ای دل من با این شتاب کجا می‌روی.
زنخدان یا زنخ: چانه: سیب زنخدان: چانه‌ی زیبا مثل سیب. چاه زنخدان: گودی میان لب زیرین و چانه.
تکرار کجا در مصراع دوم برای اظهار شگفتی است.
می‌گوید وقتی به سوی سیب زنخدان معشوق می‌روی توجه داشته باش در چاه زنخدان نیفتی؛ و مقصود اینکه هنگامی که متوجه زیبایی معشوق هستی از آفات و گرفتاری‌های راه عشق غافل مباش.
۷ روزگار وصال، که آرزو دارم همیشه به خوبی از او یاد شود، گذشت. آن ناز و کرشمه معشوق و آن عتاب و تندی کجاست.
می‌گوید روزگار وصال که ذکر خیرش برقرار بماند، گذشت؛ آن عوالم که گاهی ناز و کرشمه و گاهی برخورد و تندی میان ما و محبوب بود، کجا رفت.
سودی تذکر اکید داده که «یاد» بدون اضافه به «خوش» خوانده شود و در این صورت معنی این می‌شود که یاد بر روزگار وصال خوش باد، که معنی درستی ندارد. اما «یادِ خوشش باد» را ذکر خیرش برقرار باد معنی می‌کنیم.
۸ ای دوست آرام و خواب از حافظ توقع مدار؛ قرار چیست، صبر و تحمل چه چیز است و خواب کجاست.
و بدین ترتیب غزل که با اظهار بی پروایی نسبت به صلاح کارِمن خراب آغاز می‌شود، در سرگشتگی و بی‌قراری پایان می‌پذیرد.



منابع:
1.        رجایی فرهنگ اشعار حافظ ص ۱۷۹