۱۳۹۵ بهمن ۲۷, چهارشنبه

عزل شماره چهارم دیوان حافظ (صبـا به لطف بگو آن غزال رعنا را)


(صبـا به لطف بگو آن غزال رعنا را)


صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
شکر فروش که عمرش دراز باد،چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخارا؟
غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سُهی قدان سیه چشم ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبّان باد پیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفتهِ حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسیحا را

صبا: نسیم ملایمی که در اوایل بهار و پاییز از جانب شمال و مشرق به هنگام صبح می وزد.
لطف: نرمی و مهربانی.
غزال: بچه آهو.
رعنا: گلی که یک روی آن قرمز و روی دیگرش زرد باشد (گل رعنا زیبا) و نیز به معنی زن ساده و نوباوه و کم تجربه.
غزال رعنا: (استعاره) محبوب نوجوان و خوش اندام.
شکر فروش: فروشنده شکر (استعاره) معشوق و محبوب.
تفقّد: دلجویی.
شکرخا: شکر جونده، طوطئی که شکر را نرم کرده و می خورد (شکّرشکن)
غرور: غفلت، فریفتگی.
شیدا: دیوانه، بی عقل، شوریده.
عندلیب شیدا: (استعاره) بلبل بیدل و سرگشته.
خُلق: خوی (استعاره) اخلاق خوش.
اهل نظر: نظربازان، صاحبان نظریه، اشخاص مورد نظر.
رنگ: اثری است که در چشم در نتیجه طول موج انوار منعکس شده از اجسام احساس می شود و رنگهای مختلف، از انوار مختلف با طول موج مختلف در ته چشم حس می شود.
رنگ آشنایی: (استعاره) نشانه آشنایی و روش الفت.
سهی قد: بلند بالا.
حبیب: دوست.
باده پیمودن: باده نوشیدن.
بادپیما: (استعاره) هرزه پو، بیهوده کار، کوشش بی حاصل، بی سرانجام.
وضع: قرار دادن چیزی را به جای خود، و در لغت، قرار دادن لفظ در برابر معنی، و در اینجا به معنای رَویَه و روش.
مسیحا: در زبان سریانی به مسیح، مسیحا می‌گویند.

معانی ابیات غزل

ای پیک نسیم سحری به آن محبوب خوش اندام بگو که تو ما را به کوه و بیابان آواره کرده ای
و چرا آن معشوق شکّر گفتار که عمرش دراز باد از این عاشق شیرین سخن دلجویی نمی کند
ای گل، آیا جز این است که فریفتگی حاصل از زیبائیت به تو اجازت نداد که از این بلبل شوریده پرسشی کنی؟
می توان با خوشخویی و نرمی مرغ دل نظربازان را به دام انداخت چرا که هرگز مرغ دانا، با دام و دانه گرفتار نمی شود.
نمی دانم چرا و به چه سبب سیاه چشمان بلند بالای ماه منظر، میل و رغبت به آشنایی ندارند؟
هرگاه با محبوب خود به باده گساری نشستی، به یاد دوستان بی سرانجام خود باش.
بیش از این نمی توان از جمال تو عیب و ایراد گرفت جز اینکه در روی زیبای تو اثری از مهر و وفا نیست.
هیچ جای شگفتی نیست هرگاه زُهره در آسمان با خواندن سروده های حافظ مسیحا را به رقص و سماع وادارد!

شرح ابیات غزل (۴)

وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

بحر غزل: مُجتَث مثمّن محذوف

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر