پادشاهان داستانی ایران (پارهی 2 از 2)
کیانیان
کیانیان سلسلهای دیگر از آریاییهای ایرانی در عصر اوستایی
بودند که نام پادشاهان ایشان با کلمهی کی به معنی شاه شروع میشد؛ شاهان این شاهنشاهی
اسطورهای عبارتاند از:
کیقباد: سرسلسلهی کیانیان کیقباد است، بنابر داستانهای ملی چون تخت شاهی از گرشاسب
خالی ماند، زال دستان که از پهلوانان نامدار ایران بود، پسرش رستم را بفرستاد تا
کیقباد را که نسب به فریدون میرسانید از البرز کوه بیاورد و بر تخت شاهی ایران
بنشاند؛ چون کیقباد بشاهی نشست، پشنگ پدر افراسیاب با ایرانیان صلح کرد و رود
جیحون هنچنان مرز ایران و توران گردید.
کیکاووس: پس از او پسرش کیکاووس بشاهی نشست، نخست آهنگ فتح مازندران کرد، ولی ارژنگشاه،
پادشاه مازندران از دیوسپید که با دیوان دیگر در کوههای مازندران میزیست یاری
خواست و آن دیو کیکاووس و لشکریانش را شکست داده به بند افکند، چون این خبر به زال
رسید، پسرش رستم را به مازندران فرستاد؛ رستم پس از گذشتن از هفت خان، یا هفت منزل
پرخطر دیو سپید را بکشت و کیکاووس و لشکریانش را از بند برهانید، پس از چندی
کیکاووس به هاماوران رفت و پادشاه آن سرزمین را شکست داد و دختر او را به زنی گرفت،
نام این زن سودابه بود، نام این زن سودابه بود.
سیاوش: کیکاووس پسری دلیر و زیبا و خردمند به نام سیاوش داشت که نزد رُستم تربیت
یافته بود، سودابه دختر شاه هاماوران و نامادری او به این پسر دلباخت، اما سیاوش
به خواهش او تن در نداد، پس سودابه به وی تهمت زد و او را نزد پدر خیانتکار خواند؛
به آیین آن روز اگر کسی را به گناهی متهم میکردند و او خود را بیگناه میدانست،
میبایست از میان آتش بگذرد، سیاوش از گذرگاه تنگی که میان دو آتش بود سواره بگذشت
و هیچ گزندی به وی نرسید و بیگناه شناخته شد، پس از چندی با سپاهی به جنگ افراسیاب
رفت؛ افراسیاب درخواست صلح کرد، سیاوش درخواست او را پذیرفت و با وی پیمان صلح
بست، کاووس که شاهی تندخوی بود پسر را ملامت کرد، وی از پدر برنجید و به توران
زمین پناه بُرد، افراسیاب و وزیر او پیرانویسه مقدمش را گرامی شمردند، افراسیاب
دختر خود فرنگیس را به وی داد. سیاوش با اجازهی افراسیاب به ختن رفت و قلعهای در
آنجا به نام گنگدژ بساخت و در آن به شادی میزیست تا گرسیوز بر او رشک برد و
برادرش افراسیاب را به کشتن او برانگیخت. چون خبر کشته شدن سیاوش به ایران زمین
رسید هنگامهای بزرگ برخاست؛ رستم سودابه را به کین سیاوش بکشت و به توران زمین
تاخت و آنجا را ویران کرد، کیکاووس پادشاهی سَبُکسَر و دژمخوی بود، برآن شد به
کمک چند عقاب تیز پر که تخت خود را با طنابهایی بر پای آنها بسته بود به آسمان
رود ولی سرانجام در بیشتهای به زمین افتاد؛ در پایان عمر فرکیانی از او جدا شد و
افراسیاب به ایران تاخت و بیدادها کرد و هفت سال در ایران باران نیامد.
کیخسرو: پس از کشته شدن سیاوش زن او فرنگیس دختر افراسیاب تورانی، پسری آورد که او را
کیخسرو نامیدند، افراسیاب فرمان داد که او را نزد شبانان به کوهساران بفرستند تا
از نژاد خویش آگاه نگردد، سرانجام گیو پسر گودرز که از پهلوانان ایران بود پس از
هفت سال جستجو در توران زمین، وی را یافت و با مادرش فرنگیس به ایران آورد؛ آنگاه
کیخسرو به اشارهی نیایش کیکاووس به خونخواهی پدرش سیاوش برخاست و پس از سالها
جنگ افراسیاب را که به غاری در نزدیکی بردعه (تفلیس) پناه برده بود بچنگ آورد و با
برادرش گرسیوز به کین پدر بکشت، پس از کشته شدن افراسیاب، کیکاووس پادشاهی ایران
زمین را به کیخسرو سپرد، کیخسرو به ایران زمین سامان بخشید و نظام نوینی در آن
برقرار کرد، پس از چندی از شاهی دلکند و پسر عموی خود لهراسب سپرد و خود با طوس و
گودرز و فریبرز که همه از پهلوانان ایران بودند به کوه بلندی رفت و در چشمهای خود
را شست و شو کرد و از دیدهها ناپدید شد.
تحلیل تاریخی این دوره: گویا سلسلهی کیانیان جایگزین دورهی
هخامنشیان شده، به این معنی که داستانگویان قرنها بعد با پادشاهی کیقباد مدت سالهای
پادشاهی نیاکان کوروش بزرک را از چیشپیش تا کمبوجیه پدر کوروش پر کردند. کاووس جایگزین
سه کمبوجیه شده و کیخسرو به جای کوروش بزرگ نشته است، یعنی داستانگویان مزبور نامهای
شاهان هخامنشی را فراموش کرده اند اما قهرمانیهای ایشان در یادها و خاطرهها باقی
مانده به شاهان داستانی یعنی کیکاووس و کیخسرو نسبت دادهاند.
خاندان اَسپَه
این پادشاهان به آخر نامشان کلمهی اسپ اضافه شده و آنان
طبقهی دوم از سلسلهی کیانی میباشند؛ چون اسب در زندگی آریاییهای ایرانی و جنگاوران
شرقی در روزگار قدیم نقش مهمی داشته و سوارکاری از افتخارات ایشان شمرده میشده،
از این روی نامهای کسان بسیاری در آن زمان میبینیم که به کلمهی اسب ختم میشود،
مانند: لهراسب، کشتاسب، ارجاسب، جاماسب؛ چون پایتخت ایشان بلخ بود از این روی آن
شهر را زرسپ به معنی اسب طلایی میخواندند.
لهراسب: در اوستا معنی لهراسب دارندهی اسب تندرو است، به روایت فردوسی پس از کیخسرو
وی بتخت نشست، او را دو پسر به نامهای زریر و گشتاسب بود، گشتاسب به روم رفت و
کتایون دختر قیصر را به زنی گرفت، چون پدرش او را شایستهی شاهی دید از پادشاهی
کناره جست و وی را به تخت نشاند.
گشتاسب: در اوستا ویشتاسب آمده به معنی دارندهی اسب سرکش و رمنده است، به روایت
شاهنامه، پادشاهی زیباروی و دلیر بود و پس از رستم همتا نداشت، به روزگار او زردشت
آیین مزدیستی یا خداپرستی را آورد، گشتاسب
دین او را پذیرفت اما ارجاسب تورانی که از پیروان دین اهریمنی و دشمنان زردشت بود
بر سر این کار با او به نبرد پرداخت. در این جنگ زریر برادر گشتاسب که شرح پهلوانیهای
او در داستانی به نام یادگار زریران آمده، کشته شد، سپس ارجاسب به بلخ حمله کرد و
آن شهر را بگرفت و لهراسب را که در آتشکدهای منزوی شده و به عبادت میپرداخت و
برای دفاع از شهر به جنگ بیرون شده بود بکشت؛ زردشت نیز در این جنگ کشته شد،
گشتاسب در آغاز شکست خورد ولی سرانجام به تدبیر وزیرش جاماسب پسرش افراسیاب را که
بر اثر نافرمانی از پدر در بنده کرده بود آزاد ساخت و به وی وعده داد اگر ارجاسب
را شکست دهد تخت شاهی را به او واگذار خواهد نمود؛ اسفندیار جاماسب را شکست داد و
بکشت، چون گشتاسب به هیچ بهانه از دست اسفندیار و پافشاری او در گرفتن تختشاهی
آسوده نمیشد او را به جنگ رستم فرستاد، این شاهزاده که رویینتن بود به اصابت تیر
به چشمانش به دست پهلوان سیستانی که مذهب زردشت را نپذیرفته بود کشته شد.
بهمن: نام بهمن
در اوستا نیامده است و این نخستین بار است ریشهی روایات ملی ما از اوستا جدا میشود
و با تاریخ هخامنشی میآمیزد؛ به روایت فردوسی در جنگ با رستم دو تن از فرزندان
اسفندیار کشته میشوند و تنها بهمن میماند، اسفندیار در هنگام مرگ بهمن را به
رستم سپرد تا وی را رسم شاهی بیاموزد. چون گشتاسب نوهی خویش بهمن را برومند دید
تخت شاهی را به وی سپرد و از پادشاهی کناره جست.
نخستین کار بهمن کشیدن انتقام از دودمان رستم بود، وی همهی
پهلوانان سیستان را بکشت و رستم در این میان به حیلهی برادرش شغاد در چاهی افتاد
و درگذشت. بهمن را پسری به نام ساسان و دختری به نام همای ملقب به چهرزاد بود، چون
بهمن همای را شایستهی شاهی دید او را به جانشینی خود برگزید و درگذشت. بهمن را در
داستانها اردشیر دراز دست نیز گفتهاند.
همای و داراب: همای پس از پدر بر تخت شاهی نشست، او را پسری به نام داراب بود که پس از وی
شاه شد، او با فیلپ شاه یونان رزم کرد و ناهید دختر او را به زنی گرفت، از این
دختر اسکندر زاییده شد، ولی پیش از آنکه ناهید بزاید شاه او را رها کرد و نزد پدرش
به یونان فرستاد؛ اسکندر مقدونی موافق داستانهای ملی ایران پسر داراب است، پر
واضح است که این نسبت با تاریخ مطابقت ندارد و از این روی جعل شده است که بر
ایرانیان قدیم تسلط اسکندر بر ایران شاق بوده و خواستهاند بگویند هر چه باشد او
پسر پادشاه ایران است.
دارا: به روایت
کتابهای پهلوی دارا پس از داراب به تخت نشست و به فرمان او از روی کتاب اوستا دو
نسخه برداشته و یکی را در دژ نپشت در استخر فارس و دیگری را در گنج شیزگان در شهر
شیزه در کنار دریاچهی ارومیه، نهادند؛ فردوسی میگوید دارا مردی تندخوی بود و از
اسکندر طلب خراج کرد و اسکندر از آن سرباز زد و بهانهی جنگ با ایران به دست
اسکندر داده شد و سپاهی آراست و به جنگ دارا شتافت، لشکر دارا از اسکندر شکست خورد
و دارا به کرمان گریخت و در کرمان به دست دو سردار خود ماهیار و جانوسیار که میخواستند
نزد اسکندر مقام و جایی بگیرند کشته شد و کشور ایران به دست اسکندر افتاد.
اسکندر: در کتابهای پهلوی نام اسکندر، الکساندر ارومیک یعنی اسکندر رومی آمده است؛
چون ایرانیان از سلطهی اسکندر ناخشنود بودند او را گجستک یعنی ملعون و ویرانکار
خواندهاند؛ در شاهنامه اسکندر در شمار شاهان کیانی آمده و در آنجا برخلاف کتابهای
پهلوی مردی بزرگ خوانده شده و نظامی نیز مانند فردوسی در اسکندر نامهی خود از وی
به نیکی یاد کرده؛ ظاهرا مورخان ایرانی داستان اسکندر را از عربی و منابع غیر از
کتابهای پهلوی گرفتهاند.
تحلیل تاریخی این دوره: چنانکه در سطور پیش آمد سلسلهی کیانی با خاندان هخامنشی
قابل تطبیق است، ظاهرا لهراسب را از جهت کارهایش جانشین دو شخصیت تاریخی، یکی
گوماتایمُغ و دیگری داریوش اول پنداشتهاند؛ گشتاسب را ویشتاسب تاریخی، پدر
داریوش بزرگ برابر دانستهاند، بهمن و داراب و دارا که اولی را لقب اردشیر دراز دست
است همان شاهان تاریخیند ولی به جای سه اردشیر و دو داریوش در دورهی هخامنشی
نشستهاند. امور شمال شرقی ایران بقدری مورد توجه آریاییهای ایرانی بود که حوادث
حدود غربی ایران تا آمدن اسکندر به ایران فراموش شده است. جمع مدت پادشاهی کیانیان
در داستانهای ملی 718 سال است.
دکتر علی نیکویی
دکتر علی نیکویی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر