۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

جشن مهرگان


مهر در معنای لغوی به معنای محبت و دوستی آمده است(1) و رابط بین آفریدگار و آفریدگان می باشد؛ در گاتها ی زرتشت، کلمه ی مهر به معنای عهد و پیمان است(2)، مهر در اوستا از مخلوقات اهورامزدا  می باشد و حافظ عهد و پیمان است و فرشته ی روشنایی و فروغ، تا هیچ چیز بر وی پوشیده نماند.
ماه هفتم هر سال و روز شانزدهم هر ماه و یشت دهم اوستا و جشن مهرگان از آن اوست؛ تفکر مهر از ایران به بابل و آسیای صغیر رفت و سپس پرستیده شد و به کیش مهر پرستی (میترائیسم)مبدل گردید.
مهرگان در ایران چون نوروزگان به یاد حوادثی است که در تفکر ایرانی در آغاز آفرینش جهان رخ داده است و شاید به یاد ماجراهایی باشد که تنها در تاریخ داستانی ایرانیان مذکور است؛ در روز مهرگان شاهان و خسروان ایران باستان تاجی بر سر می گذاشتند که به شکل آفتاب در میان چرخی گردون به آن منقوش بود، در هنگام طلوع آفتاب یکی از سپاهیان در حیاط قصر سلطنتی می ایستاد و فریاد می زد: ای فرشتگان عالم فرود آئید و شیاطین و بدکاران را بزنید و از دنیا ببرید. در روز مهرگان خوردن انار و استشمام گلاب ضیافت می بود و عامل دوری از بدبختی(3)؛ این جشن را در قدیم متراکانا می نامیدند و بعدها مهرگان شد و در عربی مهرجان نامیده گردید،این جشن شش روز طول می کشید و از مهر روز یعنی شانزدهمین روز مهر آغاز و به رام روز ختم می گردید و روز آغاز را مهرگان عامه و روز آخر را مهرگان خاصه   می نامیدند(4)
کتزیاس پزشک یونانی اردشیر دوم هخامنشی چنین می نگارد: پادشاهان هخامنشی به هیچ گونه نباید مست می شدند مگر در روز جشن مهرگان که لباس فاخر و ارغوانی می پوشیدند و در باده خواری میخوارگان شرکت می نمودند؛ دوریس مورخ چنین می گوید که پادشاهان در این روز پایکوبی و رقص می نمودند؛ مراسم این جشن بسیار شبیه نوروزگان بود و هفت سین نیز در این جشن مرسوم بود، اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان در این روز رخت و لباس نو به مردم می بخشیدند(5)
شرق شناس معروف کومون بلژیکی در کتاب آئین میترا می نگارد: بدون شک جشن مهرگان که در کشورهای روم قدیم روز ظهور خورشید تصور می گردد و نام آن ( سل ناتالیس این وکتی) یعنی روز تولد خورشید مغلوب نشدنی می گفته اند که به 25 دسامبر کشیده شد و پس از نفوذ دین عیسی در اروپا روز ولادت مسیح قرار گرفت(6)؛ چنین می توان برداشت کرد که کریسمس عیسویان به نام روز مهر ایران باستان می بوده.
دکتر ذبیح الله صفا می گوید: در روزهای مهرگان  و نوروزگان پارسیان مشک و عنبر و عود به هم  می دادند و طبقات مردم هر کدام به فراخور شغل خود برای پادشاه هدیه می آوردند(7)
در ایران باستان فقط دو فصل موجود بود، اول تابستان که آن را (همه) می گفتند و اول زمستان که آن را (زین) می نامیدند که دی از این کلمه به جای مانده؛ زین رو نوروزگان جشن آغاز تابستان بود و مهرگان جشن آغاز زمستان(8)
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه در پیرامون جشن مهرگان می گوید: گویا مهر نام خورشید است و در چنین روزی ظاهر شد زین رو این روز را به وی منسوب کرده اند؛ شاهان در چنین جشنی تاجی به شکل خورشید که در آن دایرهای مانند چرخ موجود بود بر سر می گذاشتند،گویا در چنین روز فریدون به ضحاک دست یافت، در چنین روزی فریدون به ضحاک دست یافت و فرشتگان از آسمان به یاری فریدون آمدند به یاد آن روز در جشن مهرگان در سراسر قلمروی پادشاهی مردی دلیر می گماردند که بامدادان به آواز بلند ندا دهد: ای فرشتگان به سوی دنیا بشتابید و جهان را از گزند اهریمن برهانید و گویا خداوند در این روز زمین را بگسترانید و در اجساد روان بدمید، در این روز ماه که تا آن روز گویی تاریک بود از خورشید روشنایی کسب کرد و از سلمان فارسی نقل گردیده است که ایرانیان در زمان ساسانیان بر این باور بودند که خداوندگار یاقوت را در روز نوروز برای زینت مردمان خلق کرد و زبرجد را در مهرگان و این دو روز را بر سایر روزها فضیلت داد چنان که یاقوت و زمرد را بر سایر جواهرات. در آخرین روز این جشن که بیست و یکم ماه است فریدون ضحاک را در کوه دباوند(دماوند) به زندان انداخت و خلایق را از گزند او برهانید؛ لاجرم در این روز عید گرفتند و آفریدون(فریدون) مردمان را امر کرد که گشتی به میان ببندند و واج زمزمه کنند و در هنگام خوردن و آشامیدن لب از سخن فروبندند. زردشت آغاز و انجام جشن مهرگان را در عظمت یکی می دانسته است و گفته که هر دو روز را عید بگیرند و از آن پس هرمز پسر شاپور در تمام روزهای مهرجان تا مدت سی روز چون نوروز جشن می گرفتند و هر پنچ روز را به یک طبقه از شاهزادگان و موبدان و بزرگان و بازرگانان و از میان اهل حرفه و صنایع مخصوص نمودند (9)
بلعمی می نویسد: آفریدون ظفر یافت و ضحاک را بگرفت و بکشت و همان روزتاج بر سر آفریدون نهاده،جهان بر وی سپرده و آن مهرروز بود و آن را مهرگان نام کردند و عید کردند و آفریدون به ملک بنشست(10)
نام ایزد مهر در دین زرتشتی و همانطور در اوایل حکومت هخامنشی ذکر گردیده است؛ در دوران اشکانیان مهر از عظمت و شکوه بالایی برخوردار گشت و از ایران به غرب رفت و در آنجا به شکل آئین مهرپرستی درآمد و مرکز ستایش همه ی طبقات امپراطوری روم قرار گرفت و دهقانان و پیشه وران و سپاهیان و شهریاران روم همه پیرو او گردیدند زین روست در این دوران نام مهرداد چه در ایران و چه در آسیای صغیر در میان شاهان بسیار به چشم می خورد؛ می بینیم پس از رواج دین مسیح در روم تمام مراسم و سلوک مهرپرستی در این دین رسوخ می کند.
در روزگار ساسانیان نیز مهر در میان همه ی طبقات اجتماعی ایران مورد ستایش بود،ولی بیشتر در میان مردمان تهی دست ایرانی اهمیت داشت که علت آن داشتن ریشه ی بخشندگی در این ایزد بانو بود؛ در تفکر میترائیسم موعظه ی غالب برابری و برادری بود و اقشار میان حال و تهی دست را به خود می خواند زین رو عظمت و گسترش یافت؛ جان هیلنز در مورد مهر و جشن مهرگان چنین می نویسد: در دین زرتشتی کنونی مهر نقش بسیار مهمی در آییه های دینی برعهده دارد؛ همه ی روحانیون در آتشکده طی مراسمی رسما به حلقه ی روحانیون شرف می یابند و در این مراسم به آنان گرزمهر به عنوان نمادی از وظایف آنان در نبرد با نیروهای شر اعطاء می شود. مقدسترین آیین های همه در تحت حمایت او اجرا می شود و یکی از جشن های بزرگ که مهرگان نام دارد، جشنی است به افتخار مهر،داور سرزمین ایران. این جشن هنوز در ایران به مدت پنج روز همراه با شادمانی بسیار و با خلوص نیت عمیق برگزار می گردد(11)
دکتر علی نیکویی


پانویس:

1.       عمید،حسن؛ فرهنگ عمید؛تهران؛انتشارات جاویدان؛2535؛ص 1030.
2.        دوستخواه،جلیل؛اوستا کهنترین سرودهای ایرانیان؛تهران؛انتشارات مروارید؛1387؛ص1057.
3.       کریستین سن،آرتور؛ایران در زمان ساسانیان؛ ترجمه ی رشید یاسمینی،تهران؛انتشارات علمی فرهنگی؛1374؛ص 252.
4.       محمدی،حسن؛جشنهای ایران باستان؛انتشارات جهاد دانشگاهی؛1380؛ص 119.
5.        بهار،مهرداد؛ پژوهشی در اساطیر ایران(پاره ی نخست و دویم)؛تهران؛انتشارات آگاه؛1375؛ص 497.
6.       پورداود،ابراهیم؛ادبیات مزدیسنا،یشتها؛ج دوم؛انتشارات طهوری؛1374؛ص 396.
7.       مجله مهر؛شماره ی 10؛ سال اول
8.       محمدی،حسن؛جشنهای ایران باستان؛انتشارات جهاد دانشگاهی؛1380؛ص 120.
9.        بیرونی،ابوریحان؛آثارالباقیه؛ترجمه ی اکبرداناسرشت؛تهران؛امیرکبیر؛1363؛صص 337-340
10.   پورداود،ابراهیم؛ادبیات مزدیسنا،یشتها؛ج اول؛تهران؛ انتشارات انجمن زرتشتیان؛1307؛ص 399

11.   هینلر،جان؛شناخت اساطیر ایران؛ترجمه ی ژاله آموزگار؛تهران؛نشر چشمه؛1371؛ص124

۱۳۹۴ آبان ۴, دوشنبه

الهام از بهشت در معماری باغ ایرانی

بهشت مفهومی است که در تمام ادیان ِباورمند به زندگی پس از مرگ سُخَنش به میان می‌آید. بهشت جایی است که نیکوکاران پس از مرگ، در آن جاودانه می‌شوند. بر‌اساس آموزه‌های ادیان باورمند به جهان واپسین، بهشت منزل پایانی هر انسان است که در آن سَرا به میزان کارهای نیکش از مواهب آن برخوردار خواهد شد؛ کهن‌ترین پیشینه‌ی اشاره به سرای واپسین و فرجام انسان به بهشت و دوزخ 1800 سال پیش از میلاد عیسی مریم، در دین زردشت بازگو  می‌گردد و اساسا بسیاری از ادیان شناسان بر این باورند  که تفکر به بهشت و دوزخ و سرای باقی از باورهای ایرانشهری می‌باشد؛ و از جایی که انسان کمال گراست و مایل به تجلی تمام زیبایی‌ها (حتی زیبایی‌های سرای دیگر) در زندگی این دنیایی خود می‌باشد پس معمار هنرمند ایرانی، با بُن مایه‌ی علم معماری که یکی از مظاهر بیرونی فرهنگ است در اعصار و قرون ماضی دست به ساختن باغها و فضاهای سبزی می‌زند که کارکِردش منظری از بهترین و بالاترین جایگاه انسان وارسته در سرای باقی می‌باشد؛ و اوصاف بهشت دور از دسترس را از  منابع و گزارشات دینی می‌گیرد و جایی زیبا در اقلیم گرم و خشک ایران می‌سازد که پر‌شباهت‌ترین جلوگاه از بهشت، آن سرای خوبان می‌باشد    
v    مقدمه:
باغهای ایرانی آئینه‌ای از بروز و نمایش امیال، فرهنگ و باورهای باشندگان ایران زمین در ادوار گوناگون تاریخی می‌باشند، چه بسیار طرح‌ها که معمار ایرانی برای احیای باورهای ایرانشهریِ رسوخ کرده در گذر زمان بر روح و روانش در غالب باغ ایرانی به منعصه‌ی ظهور قرار می‌دهد. بی‌شک در این فرآیند معمار باغهای ایرانی، دست هنرمند باورهای مردمان ایران زمین است. زین روست باغ و باغ ‌سازی در شناسنامه‌ی تاریخی این مرز و بوم جایگاه خاصی دارد. آن جنبه از هنر باغ‌ سازی که محل بروز نبوغ هنرمندان و   نمایان‌گر تفکر حاکم بر آنهاست، طرح و ترکیب اصول ساختاری و طراحی باغ است که باعث گردیده باغ ایرانی به اثر ارزشمند فرهنگی بدل گردد و جولانگاه اندیشه در اعصار باشد.

ارتباط تنگانگ معنایی و برداشت از مفهوم پردیس آسمانی در بازسازی نمادگرایانه از بهشت در روی زمین در غالب باغ در سرزمین گرم و خشک ایران، کشوری که دیرینه‌ترین باور به وجود جهان واپسین و سرای خوبان و بدان در آن نفهته می‌باشد یکی از حوزه‌های پژوهشی برای پی‌بردن به ریشه‌های تاریخی و باورهای دینی باشندگان این سرزمین و تاثیر آن به باورهای مردمان دیگر سرزمین‌ها در غالب دین، باور یا اندیشه می‌باشد. باغ‌های ایرانی بی‌شک باغ‌ها یا فضاهای سبزی با هدف تولید محصول نمی‌بوده یا منظر اخضری برای تولید سایه و خنکا برای تفرج و تفریح؛ بلکه حوزه‌ی بروز تفکرات و اندیشه‌های چند هزارساله‌ی فرهنگی می‌باشد؛ از این سبب تفکر پژوهش در این موضوع در ذهن نگارنده نقش بست.
v    تعریف باغ و بهشت در زبان و ادبیات فارسی:
 در تاکید اهمیت اسامی که برای مکان‌ها و جایگاه‌ها قرار می‌دهیم اشاره‌ای به نوشته‌ی گادامر زبان شناس برجسته می‌نماییم که این باور است: حقیقت جهان انسان در واقع زبان اوست و واژه مُشتی نشانه نیست، بلکه آنها وسیله‌ای هستند که اشیا از طریق آنها برای ما موجود شده‌اند. [قیطوری،1378:ص106] به باور شولتز انسان هنگامی که سخن می‌راند پیش از ابراز خود چگونگی هستی چیزها را آشکار‌ می‌سازد. [براتی، 1383:ص4] پس در واقع ریشه‌ی معنی لغات ما را به تاریخ و باور مردمان به کار برنده‌ی آن زبان در مورد جایگاهی که قرار است سخن برانیم رهنمون می‌سازد. اکنون به ریشه‌یابی دو واژه‌ی  باغ و بهشت می‌پردازیم؛ واژه‌ی باغ واژه‌ی اصیل فارسی است و در پهلوی bay است [دونالد نیوتن،1385:ص22] و مکانی است معین که انواع گلها و درختان رُستنی می‌تواند در آن وجود داشته باشد و معمولا نوعی حصار دارد. واژه‌های بستان، بوستان، گلستان، باغچه نیز همین مفهوم را می‌رسانند. باغ در زبان اوستایی پائیری-دائیزه است و در زبان فارسی پالیز (باغ) و در اروپایی Paradise و در عربی فردوس است.     [مینورسکی، 1364:ص75] ویکتوریا سکویل وست انگلیسی بر این باور است، کلمه‌ی بهشت در زبان انگلیسی یعنی Paradise مشتق از دو لغت ایرانی Pairi به معنی اطراف و دیز Diz به معنی محصور کردن و به غالب ریختن است که جمع این دو لغت Pairidaeze یعنی پارک یا فضای محصور بوده و در زبان معاصر فارسی«فردوس» شده که به معنی باغ و بهشت است، این لغت از راه و زبان و نوشته‌های گزنفون در کتاب وی موسوم به «اکونومیکوس» به زبانهای اروپایی راه یافته است. [سیزده خاورشناس،1336.ص401] مفهوم معمارانه باغ بازتاب حس مکان یا مکانیت است، چون باغ فضایی متعین به شمار می‌رود که تصویر کلی کیهـان را در خود به قاب می‌گیرد. [اردلان و بختیار، 1379:ص68]  در برخورد با واژه‌ی بهشت ما واژه‌های هم معنی و چند معنی بسیاری در زبان فارسی می‌بینیم، بی‌شک این نمی‌تواند نشان از ضعف زبان فارسی داشته باشد بلکه هر دوی این پدیده‌ها (هم معنایی و چند معنایی) می‌تواند نشانه‌ی قدرت، استحکام ، غنا و انسجام یک زبان باشد در حالی‌ که یکی از خصوصیاتی که باعث استحکام و غنای هر زبان می‌شود گستردگی واژگان و گستردگی معنی واژگان در آن زبان است و تنوع واژگان در یک زبان آینه‌ی تمام نمای رشد و غنای فرهنگی در هر جامعه است؛[نیلی پور،1378:ص26] پل ریکور از متفکرین و زبان شناسان برجسته بر این باور است که پایه‌ی خلاقیت و زایایی یک زبان از چند معنی واژگان آن ناشی می‌گردد و در یک زبان طبیعی واژه‌های چند معنی دارند که این خود ذخیره‌ی واژگانی زبان را بالا می‌برد. [هنریتامور،1378:ص163]
در مفهوم واژه‌ی بهشت چنین می‌آید که بهشت به صورت «وَهیشته اَنهو» در زبان اوستایی و در پهلوی به صورت «وَهشت» و در فارسی به صورت «بهشت» گفته و نوشته می‌شود و به کسی تعلق می‌گیرد که نیکوکار باشد.[عفیفی.،1374:ص2] با ورود اسلام به ایران، تفکرات ایرانشهری نه تنها از میان نرفت بلکه بسیاری از این تفکرات وارد دین جدید شد اما معنی و ماخذ اصلی خود را نگاه داشت؛ با به اسلام درآمدن ایرانیان واژه‌ی بهشت و توصیفات آن در دین جدید باشندگان فلات ایران را باید واکاوی نمود. خداوند در قرآن کریم حدود 166 آیه درباره‌ی بهشت بیان فرموده است، بهشتی ابدی که به صالحین و متقین وعده داده شده باغ و بستانی است که از درختان زیاد پوشیده شده و همه لذت‌ها در آن جمع و آماده است [متحدین،1374:ص2] در مضامین اسلامی برای بهشت واژه‌ها و نام‌های مختلفی عنوان گردیده است.    قرآن مجید از کلمات: فردوس، جنت،روضه،نعیم و در مواردی از جمیع یا ترکیبی از این کلمات     همچون: جنات، جنات الفردوس،روضات الجنات، جنات عدن، جنات النعیم استفاده نموده است.       وجود عبارات جمع مانند جنات، جنتین،جنتان، روضات در قرآن کریم نشان‌گر آن است که تنها یک بهشت وجود ندارد؛ همچنین در حدیثی از پیامبر اکرم نقل شده است که هشت بهشت وجود دارد. [زکی‌زاده رنانی،1386:ص65] از آیات و روایات چنین بر می‌آید که هشت بهشت یکی نیستند و بر سلسله مراتب و درجه‌بندی خاص مرتب است. پیامبر اسلام فرموده‌اند: خدای تعالی بهشت را از نور آفریده است و هشت بهشت است و هر یک بالای هم قرار دارند و از همه برتر فردوس اعلی است؛ بهشت اول دارالسلام، بهشت دوم دارالقرار ، بهشت سوم دارالخلد، بهشت چهارم جنت الماوی،   بهشت پنجم جنات عدن، بهشت ششم جنات النعیم، بهشت هفتم جنات و بهشت هشتم فردوس می‌باشد و بی‌شک بر‌اساس درجات ایمانی و رفتاری افراد مومن و صالح جایگاه آنها در بهشت خاصی مشخص     می‌گردد که در مضامین دینی مشخص گردیده است. [زکی‌زاده رنانی، 1386:ص66-65]. بر طبق روایات دینی بهشت دارای ورودی‌های گوناگون و در همه دارای در و دیوار و حصار کشی می‌باشد، چشمه‌ها و نهرهای در آن جاری است و خانه‌ها و غرفه‌های مختلف دارد. امام علی می‌فرمایند: بهشت هشت باب   (در) دارد [زکی‌زاده رنانی،1386:ص53] و امام سجاد نیز در مورد بهشت می‌فرمایند: خشتی از آن طلا و خشتی از نقره است، دیوارهایش مُشک و خاکش زعفران و سنگ ریزه‌هایش لولو و خداوند درجات آن را به اندازه‌ی آیات قرآن قرار داده است. [زکی‌زاده رنانی،1386.ص65-64] جریان  چهار نهر شیر و عسل و آب و شراب طهور در آیه‌ی 15 سوره‌ی محمد و جریان داشتن نهرها زیر درختان(رعد35) و یا زیر غرفه‌ها(عنکبوت58) و جایگاه مومنان در در میان باغ و چشمه و احاطه شده با درختان(دخان51) عناصر ساختاری بهشت را مشخص می‌کند. از طرفی با توجه به حدیثی از پیامبر اسلام می‌توان        برداشت نمود سلسله مراتب بهشت‌ها در یک مجموعه‌ی احصا گردیده است. روایتی دیگر از پیامبر اسلام است که می‌فرماید: وقتی از خدا درخواست می‌کنید فردوس را بخواهد که در وسط بهشت و بر نقطه‌ی بلند آن قرار دارد، فوق آن عرش رحمان است و نهرهای بهشت از آنجا می‌جوشد.[ طباطبایی،1362:ص676]  بررسی ویژگی‌های معماری باغ ایرانی که تداعی بهشت را در ذهن بیننده می‌نماید:
1.      باغ ایرانی که خود به خود واجد ارزشهای والای انسانی بوده است در طراحی خود نظام ارزشی ذهنی/عینی بالا و پائین را همچون یک الگو در خود دارد. اگر به نقشه‌ی باغ‌های کهن و سنتی ایران توجه کنیم این نظام را در اکثر آنها مشاهده می‌کنیم، ورودی این باغ‌ها پائین است با اینکه پائین الزاما به معنی زشت، بد یا منفی نیست بلکه این در پائین ماندن و متوقف شدن است که مذموم است. لذا از بدو ورود ناظر متوجه امر شده و خودآگاه متوجه بالا شده و به دعوت رمزگونه‌ی طراح پاسخ می‌دهد. در این طراحی‌ها می‌توان حرکت مستمر بازدیدکنندگان را از پائین به بالا  مشاهده نمود جاری بودن آب نیز خود بر وجود جایی در بالا دلالت دارد، چون بسیاری از دیگر باغ‌های سنتی ایران حوض در مقابل کوشک ساخته شده است که نقش سرچشمه (مصنوعی) را در این باغ بازی می‌کند. ناظر زمانی که مسیر از پائین تا بالا را طی می کند در موقعیت بالا شاه نشین کوشک قرار می‌گیرد و ضمن دریافت احساس خوشی ازسیر سلوکی که داشته به پاداش زمینی خود نیز دست می‌یابد و دیدن منظره‌ای بدیع از کلیت چشم انداز باغ و سیری که طی کرده است، او اینک پائین را پشت سر گذاشته و به بالا رسیده است. [ براتی، 1383:ص13]
2.      یکی دیگر از ویژگی‌های باغ ایرانی تقارن می‌باشد؛ تقارن در باغ ایرانی را می‌توان به شکل نقطه‌ای، محوری و دو محوری نام برد.[طوسی و امامی فر،1390:ص65] تقارن واژه‌ای عربی است که یکی از معنی آن قرار دادن دو پدیده، شی یا عنصر در دو سوی یک نقطه یا محور به صورت آیینه‌وار و تکرار شونده است، اوج قرینه‌‌سازی را می‌توان بر محورهای اصلی باغ دید؛ [سلطان زاده،1387:ص100] قرینه سازی در باغ ایرانی از ویژگی‌های خاص آن است؛ قرینه سازی باغ ایرانی با تصورات عرفانی می‌خواند. جدول آب آبی آسمان را تکرار می‌کند و باغ خود قرینه‌ی بهشت است... راه خود از میان قرینه‌ها به وحدت می‌رساند.[سپهری،1370:ص48]
3.        از دیگر ویژگی‌های باغ ایرانی تقسیم گشتن باغ به چهار قسمت است که توسط دو محور اصلی که به صورت عمود بر هم و صلیب وار وجود دارند و ساختار اکثر باغهای ایرانی را تشکیل‌ می‌دهند؛ در دین مزدایی که دین کهن ایرانیان است جهان به چهار قسمت تقسیم شده است. عدد چهار به چهار عنصر مقدس (آب، باد،خاک و آتش) به چهار فصل سال بر می‌گردد، چهار را در نمادگرایی بودایی نیز باز می‌یابیم که در آن چهار رود از مرکز جاری می‌شوند و نشانه‌ی زندگی و جاوید و باروری است. در بهشت آرمانی قرآن وارث این تقسیم باغ به چهار قسمت با چشمه‌ای در مرکز‌ آن است. مربع در حد چهار ایستاترین و کاملترین شکل و نماینده‌ی متجسم‌ترین و ثابت‌ترین جنبه‌ی خلقت است. مربع نمادی از زمین، وسعت، ایستایی و پایداری است. [جواهریان،1383:ص33]
4.      حصار دور باغ و محصور بودن باغ ایرانی نیز یکی از ویژگی‌های این بناها می‌باشد. حصار از طریق محدود‌سازی فضای مستقلی را در باغ ایجاد می‌کند، باغ‌های ایرانی یا فردوس چنان‌که از نام آنها  بر می‌آید محصور بوده‌اند؛ پارادیز، واژه‌ای اوستایی است که به معنی دژ محصور می‌باشد دیوار دور باغ را یا حصار باغ نظم محیط را ایجاد می‌کند، حصار محیط داخلی باغ را از محیط خارجی جدا می‌کند که در نتیجه‌ی  این خط مرزی هم شخصیت درونی را تعیین می‌شود و هم چشم انداز داخلی به خوبی مشخص می‌گردد؛ شاید حصار یا دیوار باغ در تصور ایرانیان باستان نشانه‌ی این بود که اهریمن نتواند به آن باغ راه پیدا کند. [جیحانی،1387:ص9] دیوار یا حصار دور باغ خود نمادی از سومین بُعد فضا می‌باشد و از نوع فضای بسته به حساب می‌آید. به نظر معمار باغ یا هنرمند جهت طولی دیوار باغ با محور هستی هم‌خوانی داشت و این عروج طولی دیوار باغ نشان می‌داد که نفسی به سوی روح اعظم و جاودانگی بالا می‌رود؛ بُعد عمودی دیوار باغ انگاره‌های بی‌پایان از تاریکی‌ها و سایه روشن‌هاست.[بختیار،1379:ص71] کوشک نیز فضایی است متمرکز و برون گرا؛ کوشک عمارتی است با هشت در که از هر سو گشوده‌‌ می‌شوند، چشم اندازی محوری رو به چهار تنگ‌راه مشجر عرضه می‌کند.[طوسی و امامی فر،1390:ص66]
5.      اصل مرکزیت یکی از مهم‌ترین اصول در ترکیب و ساماندهی باغ ایرانی است و اغلب برای تاکید بر مهم‌ترین کارکرد و فضای باغ مورد استفاده قرار می‌گیرد؛ اصل مرکزیت همواره با اصل تقارن در بسیاری از باغ‌های ایرانی استفاده می‌شود؛ مرکزیت در اسلام نماد و یادآوری از وحدت وجود است و بر پایه و اساس بازتاب کیفیتی است که در بطن آن وحدت نهفته است. پس در بیان وحدت و انعکاس آن از طریق مرکزیت فضاهای پر و خالی هر یک به گونه‌ای نقشی در فضا     می‌یابند و در این میان حوض‌های مربع مستطیل نمادی از ثبات و پایداری هستند و زمانی که در مرکز قرار می‌گیرند به عنوان یک عنصر نظم‌دهنده به معماری و مکان عمل می‌کنند. [نائینی،1381:ص48]
6.       یکی دیگر از ویژگی‌های منحصر به فرد باغ ایرانی وجود قوس در سردر باغ یا ایوان‌های کوشک         می‌باشد؛ می‌‌توان قوس را حد فاصل میان ماورا‌‌ء‌الطبیعه و مابعدالطبیعه دانست و این خود دلیل دیگری بر تقریب ماده و معنی در معماری ایرانی، یعنی همان حقیقت بهشت که در معنی باغ ایرانی نهفته است. معادل لاتینی قوس دو لفظ (Arch) و (Archi)   می باشد، لفظ (Archi) به معنی کمان است که در عربی به آن قوس می‌گویند، هم ارزی لغوی  (Arch) که به معنی معماری، ساختن خانه و سقف است؛ با عرش در زبان عربی و ارک و ارج، ارز و ارزش در زبان فارسی که همه‌ی آنها به معنای ساختن تقدس، سروری، بلندی پاکی است، نشان از رفعت، بلندی، پاکی و معماری دارد.[بلخاری،1388:ص378]
7.      از دیگر مشخصه‌های مهم باغ ایرانی تمایل زیاد به نمایش آب است؛ جاری شدن آب از جای جای باغ و حرکت آن در چهار جهت و چهار جوی، تمثیلی از چهار نهر بهشتی است که در باغ ایرانی به کار گرفته شده است.[دیبا و انصاری،1376:ص9] حوضی در مرکز باغ‌های ایران گنجانده گردیده که نماد از حوض بهشت است که جزئی از عالم ملکوت نیز به شمار می‌رود [گودرزی سروش و مختاباد امرائی،1389ص58] و فواره‌های آن نشان دهنده‌ی حرکت کلی آب است که هرگز از عمل خود باز نمی‌ایستد. مسیرهایی را به وجود می‌آورد که راهنمای انسان در محیط است و قرار گرفتن به روی محور اصلی باعث تشخیص مکان می‌شود؛ فواره زدن آب و فرو غلطیدن قطرات آن پیوسته فرشتگانی را متذکر می‌شوند که از سر و شانه‌ی هم بالا می‌روند و تائید این سخن در کتاب حس وحدت است که می‌نویسد: «افاضه‌ی فواره زاینده‌ی دوایر آب با شعاع دم افزون، آغازگر دوباره‌ی تناوب بسط و قبضی آگاهانه است». [بختیار،1380:ص68] نباید فراموش کرد که کارکرد آب نما بودن حوض در باغ ایرانی یک فرض باطل است، زیرا بودن نمادین حوض در باغ ایرانی بی‌شک بر باورهای آئین کهن مهری استوار است؛ به این ترتیب که انعکاس نور مهری و نیم‌روزی نور خورشید به آب در حال خروش حوض [به سبب کارکردن فواره ها] به نبرد نمادین نور و ظلمت دلالت دارد؛[میرزا کوچک خوش نویس،1390:ص9] در اهمیت به تابش نور خورشید به آب مواج در تفکرات ایرانشهری این نکته قابل ذکر است که: مهرپرستان و بعدها زردشتیان برای انجام نیایش‌های خویش از جهت و زمان تابش خورشید بهره می‌جسته‌اند، همان‌گونه که در آئین اسلام نیز چنین است. ایرانیان سعی داشتند نیایشهای خود را در جهت‌ها و زمان‌های خاص به جای آورند؛ با تابش نور خورشید بر سطح آب مواج نمایشی از نبرد نور و سایه ایجاد می‌شود که‌ در نیایش‌گاه‌های مهری این نمایش رازگونه مطلوب بوده است.[آموزگار،1381:ص32]
v    آفرینش بهشت در منظر جهانگردان غربی پس از دیدن باغهای ایرانی
با برسی سفرنامه‌های جهانگردان غربی و توجه به گزارشات ایشان از باغهای ایرانی می‌توان به این نتیجه رسید که معمار ایرانی توانسته است منظری جلوه‌گر نماید که برای هر بیننده‌ای یاد آور بهشت باشد هرچند این بیننده از خواستگاه فرهنگی و سرزمین دیگر باشد، برای مثال به گزارش‌های چند تن از جهانگردان غربی در این باره می‌پردازیم: توماس هربرت در دوران شاه عباس صفوی به دربار ایران راه   می‌یابد، در سفرنامه‌ی خود توصیفات دقیق از شهرهای ایران و باغ‌های آن ارائه می‌دهد؛ چنانکه در هنگام وداع با شیراز شعری دارد که نشان از تاثیر مناظر مسحور‌کننده‌ی این شهر و تمثیل آن به بهشت دارد: «چرا باید بر سر آنکه بهشت در کجا قرار دارد به کنکاش برخیزیم!؟ چشم‌انداز بی‌همتای تو بیننده را بدین    گمان خواهند انداخت که گویا بهشت از میان نرفته؛ بدرود ای دیار دل انگیز! چون آنگاه که روی از تو بر می‌گردانم یاد راندن آدم از بهشت در دلم گذشت».[آربری، 1346.صص22-21] علاوه بر این در توصیف دورنمایی اصفهان آورده است: اندک مسافتی به شهر مانده، این باغها در نظر مسافر بیشه‌ی عظیمی جلوه می‌کند، چندان بزرگ، خوشبو و سبز که گویی اینجا را بهشت ثانی خواندن اغراق نیست، [ هنرفر،1354:ص79]  بایستی به این نکته اشاره کرد که بهشت ثانی همان کلمه‌ی ترکیبی ثانی خلد است که در شعر کمال‌الدین اسماعیل در همان دوران آمده است و این امر بیانگر آن است که هربرت نیز، ایده‌ی طراحی رایج آن دوران را چهارباغ می‌دانند همچنین می‌توان به جملی کاری(1694م) اشاره کرد که دورنمای اصفهان را مشابه جنگل دانسته است[کاری.1348:ص60] که یادآور تصویری است که بیشه‌ی متبرک خومبابا-پادشاه عیلام- توصیف پاسارگاد توسط فیثاغورث و بهشت‌های شوش قبل از اسلام و            شهر سبز آمده در کتاب مقدس را به یاد می‌آورد.[انصاری، ص42]. انگلبرت کمپفر در دوران شاه سلیمان به ایران آمده است و باغ‌های ایرانی را تمثالی از بهشت نازل دانسته است [کمپفر. 1363:ص195] این      باغ‌ها از نظر آنکه با عمارات و قصور کوچک دلربا با غنچه‌های شکوفان، بوته‌ها و گل‌های نادر دست چین و انواع و اقسام آبگیرها و فواره‌ها آراسته شده است، حکم بهشت روی زمین را دارد. علاوه بر این کمپفردر توجیه کاخ و باغ هشت بهشت آورده است: جلال و جبروت و زیبایی بی‌نظیری که این کاخ دارد باعث شده که به آن نام هشت بهشت بدهند و به همین علت تمام باغ نیز به همین نام شهرت یافته است. [کمپفر. 1363:ص213] ژان شاردن تاجر و سیاح فرانسوی است که توصیفاتش از عمارت بهشت (کوشک هشت بهشت اصفهان) و تزیینات و اثاثیه‌های گران قیمت، نشانگر التفات او به تجملات و تزئینات و زندگی اشرافی می‌باشد. شاردن درباره‌ی نام عبارت بهشت اصفهان آورده است: این تالار را عمارت بهشتی می‌نامند زیرا عمارت بمعنی خانه‌ی تفریح و خوشی است و بهشت طبقه‌ی دهم آسمان را گویند از        این جهت می‌توان آن را تالار فردوس نامید. [شاردن1366:ص155] دونالد ویلبر در کتاب باغ‌های ایران و کوشک‌های آن علت وجودی تمثیل باغ ایرانی از بهشت را گرمای سوزان و بیابان‌های لم یزرع می‌داند چنانچه می‌آورد: هنگام پیمودن جاده‌ی طویل بغداد-تهران در گرمای سوزان تابستان دانستم...قهوه‌خانه‌هایی دارای حوض آب و باغچه‌هایی معطر که نهر آبی در آن جریان داشت، بلافاصله تشبیه باغ به بهشت که ایرانیان مکرر به آن اشاره می‌کنند در نظر من امری طبیعی جلوه نمود.[ویلبر.1348:ص12] از آنجایی که   به زعم برخی از جهانگردان غربی در سده‌ی اخیر، خشکی و بی‌درختی فلات ایران یکی از دلایلی است که برای تشبیه باغ به بهشت توسط ایرانیان ارائه شده است، ذکر این نکته لازم به نظر می‌رسد که اکثر جهانگردان غربی در اقلیم معتدل پرورش یافته‌اند و بدیهی است که در هنگام رویارویی با گرمی و خشکی فلات ایران چنین برداشتی داشته باشند. دلیل دیگر این امر را می‌توان رواج اندیشه‌های مادی درغرب آن هم در سده‌ی اخیر دانست، گرچه در سده‌های قبل مناطق مخلف ایران از سرسبزی بیشتری برخوردار بودند.هرمان نوردن در نخستین سالهای حکومت رضاخان به ایران آمده است و صرفا به شیفتگی ایرانیان به باغ‌ها و تصور آن به زیباترین باغ‌های جهان اشاره می‌کند: در کومیشاه توجه من معطوف به    بوته‌های سبز و درختان و گل‌هایی بود که از زیر خاک سیاه زرخیز سربدر آورده بودند. حالا می‌توانستیم درک کنیم که چرا ایرانیان تصور می‌کنند باغ‌های ایرانی زیباترین باغ‌های جهان هستند. هر کس در دشتها و صحراهای لم یزرع ایران بگذرد با دیدن باغها و باغچه‌های ایرانی شیفتگی خاصی نسبت به رویندگی پیدا می‌کند. [نوردن.1356:ص113] الکسیس سولتیکف جهانگردی است که در دوران محمدشاه قاجار به ایران آمده است و از ابهام جذابی که ایران و دینی‌های آن برای وی داشته است دچار تردید شده است: پس از دریاچه‌ی سوان که دره‌ی دلیجان در آنجا پایان می‌یابد، خشکی این خطه تقریبا غیر قابل تصور است. اما چرا اصرار داشتم که در ذهن خود ایران را بهشت روی زمین بدانم و حتی حالا که پرده دریده شده چرا برای عجایب مخفی این سرزمین در تردید مانده‌ام!.[سولتیکف.1356:ص59] س.ج.و بنجامین جهانگردی که در عصر ناصرالدین شاه قاجار به ایران می‌آید در مورد باغ‌های ایرانی می‌گوید: جهانگرد در حالی‌‌‌که ساعت‌ها در یک صحرای خشک و سوزان طی طریق کرده است ناگهان در مقابل خود وسط صحرا آبادی را می‌یابد، سبز و خرم با هوایی لطیف که رودخانه‌ی کوچکی با آب گوارا از میان آن می‌گذرد و مانند آن است که ناگهان وارد بهشت کوچکی شده باشد.  [ بنجامین.1365:ص59]
v    نتیجه‌گیری
با توجه به مطالبی که در سطور بالا ذکر گردید، برای جمع‌بندی و نتیجه‌گیری می‌بایست گفت: باغ ایرانی یک بازسازی از بهشت آسمانی است به روی زمین، در سرزمین کم آب و نیمه خشک ایران. واژه‌ی  بهشت با توجه به پیشینه‌ی ادبیاتی آن در زبان فارسی و شواهد تاریخی، اولین بار در تفکرات ایران شهری و دین کهن ایرانیان سُخنش به میان آمد. با آمدن اسلام به ایران با توجه به اینکه باز در دین جدید سخن از بهشت و دوزخ در میان بود و توصیفات بسیاری در کتاب مقدس مسلمانان از بهشت به میان آمده، دست مایه‌ی ساختن باغ‌هایی با برداشت از بهشت در میان هنرمند معمار ایرانی فراهم آمد؛ البته پیشینه‌ی باغ‌سازی ایرانیان که آبشخور فکریش بهشت بود در پیش از اسلام نیز رواج داشت و با درآمدن ایرانیان به اسلام این روش باز ادامه یافت. نمادهای معماری به کار رفته در باغ‌های ایرانی در دوران پس از اسلام کاملا نمادگرایانه است و چنان طراحی گردیده است که هر بیننده‌ای که وارد آن می‌گردد هدف سازنده و معمار آن به او انتقال می‌یابد؛ در مطالعه‌ی گزارشات جهانگردان و خاور‌شناسان سرشناس که از این باغ‌ها بازدید داشته‌اند تصدیق کننده‌ی همین نظر است.
 دکتر علی نیکویی

از ایران تا ایران (سفرنامه تاجیکستان)

این بار برای توست بختی تا برهی از تمام دشواریهایی که برای مسافر مهیا می شود تا سفر فرجام نپذیرد و پختگی حاصل نشود اما تقدیر بر آن است تا تو پخته شوی که زیرا :

                  بسیار سفر باید کرد تا پخته شود خامی      صوفی نشود صافی تا سر نکشد جامی


و تو بخت یاری که این بار دُردی تو از  شراب سفر آکنده می شود تا سر بکشی آن را، که از  رضالت صوفی گری به معرفت ساقی شدن برسی......
 اما سفرت این بار به فرنگستان یا تمام شهرهایی که شبهایش زیور عریانی زنانش را برای جلب تو به نمایش         می گذارد تا تو را سُخره کند نیست یا هیچ مذهبی شهر دیگر؛تو به پاره ی جدا مانده ی ایران که یک و نیم قرن پیشتر تاجداران قجر در سر ناچاری و پی داشت شکست آن را نادم وار در قرار داد آخال بر روسها دادند   می روی.
 تو از ایران ؛به ایران می روی.

 وقتی هواپیما  آخرین چرخش را از سرزمین مادریت می رباید و دماغه اش را به سمت آسمان نشانه می کند تا در پهنای نیلگون  نیلی رنگ،خفتان گاه ماه و مهر جای گیرد؛نجوای دخترکی تو را از هبوط خیال ندانستن کجا رفتن در می آورد که : تسمچه تان را نبستید چرا آقا؟
 روی می گردانی و می بینی دخترکی که چشمانش  کشیده تر موهایش سیاهتر لبهایش کوچکتر ندایش آرامتر خضوعش بیشتر قدش کمی کوتاهتر صورتش خنده روتر ؛ در قامت مهماندار در کنارت ایستاده و کمر خم نموده؛تو باز بر او خیره ای و او احساس می کند گَپش را نفهمیدی- و حتما تو خیره شدنت نه از علت نفهمیدن است که تو شکه شده ای،شکه ی دیدن هم زبانی که از سرزمینت تا سرزمینش سه ساعت پرواز است،هم زبانی که هم نژادیت با او پر واضح است- دخترک مهماندار با دستش کمربند صندلی تو را اشاره می کند،...التماس دارم تسمِچه را ببندیدآقا.... و تو تسمِچه را می بندی و خیره وار بر چشمانش می نگری تا شاید سخنی بگوید نغز تر با آن لهجه ی شیرینش.....لبخند بر لبهای او با تمعنینه می دود و آهسته  می گوید...رحمت...
 و تو شاید زمزمه کنی در زیر لب:...به خال هندویش بخشم سمرقندو بخارا را.....

 از پنجره ی هواپیما نظاره گر پایینی،پس از دو ساعت پرواز احساس می کنی آرام آرام هواپیمای روسی قد کم می کند و چند گام به زمین نزدیک تر می شود این نشانه ی ناخداگاهی است که هیچ کس نگفته، می دانی هواپیما به مقصد نزدیک است؛بهانه ی خوبی است؛مهماندار را صدا می زنی... دخترک گامهایش را تند      می کند و به سمت تو می آید....مرا فریاد کردید آقا؟... و تو لبخند بر لبت نقش می بندد از گفتار مهماندار و او هم به لبخند تو با لبخند پاسخ می دهد؛و می پرسی... چقدر دیگر در فرودگاه دوشنبه هواپیما می نشیند؟...و او چند لحظه به  حرفهایت فکر می کند گویا مفهوم سخنت برایش کمی دشوار است و پس از چند ثانیه از برق چشمانش می فهمی سخنت را فهمید
 ....آقا؛ سَملوت تا پنج ده، مینوت دیگه در ایرَوپورت دوشنبه شُشته می کنه
 ....باز چشمانت به پنجره می رود و زمین زیر پایت را می نگری؛کوهای پر از برف در مرداد ماه برایت جذاب است....
 هواپیما نزولش سرعت افزون به خود گرفته و اولین تکان سخت خبر از نشاندن هواپیما بر روی زمین به دست خلبان روس را دارد که حتی یک کلمه هم در طول پرواز حرف نزد....
 در خروجی هواپیما باز می شود و اولین تصویر از تاجیکستان برای تو هویدا می شود.....بی اختیار به یاد جنگ دوم جهانی می افتی...هواپیماهای ملخی که در گوشه ی فرودگاه ایستاده بودند و اتوبوسی که به استقبالتان می آید....
 یک اتوبوس که برای دهه ی شصت میلادی است به پیش پایت می آید و چند سرباز از اتوبوس پیاده می شوند سربازها در هیبت سربازان روس می مانند و تو را رهنمایی می کنند...اما سخنی با تو نمی گویند و تو احساس می کنی  اسیر ی هستی که متفقین تو را به اسارت می خواهند ببرند. و تو را به گیت فرودگاه  می رسانند و در فضایی خشک روادیدت را چک می کنند.....

از گیت که خارج می شوی و ساکهایت را بر می داری پسرکی دوان دوان به سمت تو می آید....یاردم در کار هست آقا؟....و تو نمی فهمی درست منظورش را تا ساکهایت را از دستت می گیرد و پشت تو می ایستد؛تازه می فهمی یاردم یعنی کسی که تو را یاری می دهد و پسرک به دونبالت روان می شود...لازم هست مقداری از دلارهایت را چنج کنی....گیشه ای در فرودگاه این کار را انجام می دهد....یک صد دلار آمریکایی می دهی و چهارصدو چهل و پنج واحد پولی تاجیکستان را می خری...از مرد صراف نام واحد پولی کشورش را می پرسی...می گوید:...سامانی...و تو خجالت می کشی...ریال...تومان... الفاظ ترکی-  مغولی...برای توی پر ادعای آریایی...عکسهای اسکناسها را می نگری ...امیر اسماعیل سامانی با لباس شاهیش به روی صد سامانی،ابوعلی سینا به روی بیست سامانی،و عکس رئیس جمهورشان حتی به روی یک سامانی هم.....!
پسرک یاردمت می شود و تا کنار تاکسی می آیی و در مقابل یک تویوتا کمری ساکهایت را زمین می گذارد و تو به او ده سامان می دهی،می دانی زیاد است می خواهد باقیش را باز پس دهد با دست اشاره می کنی لازم نیست و او با سرعت از تو دور می شود تا مسافر دیگر را بقاپد..... برای راننده ی تاکسی مقصد را می گوئی...راننده با تو به بیست سامان وَی می کند....وقتی در ماشین را می بندی راننده استارت می زند و دنده را چاق می کند بی مقدمه می پرسد....خوب؛ آقا خوبید،سازید،تنجید؟....بی اختیار می کویی: مرسی...انگار دلخور شد...آقا مگر شما فرانسو وی هستید؟...شرمنده می شوی...دستش به سمت دکمه ی رادیوی ماشین می رود پیچ صدای رادیو را زیاد می کند
شب می یای،سرشب میای،دم صبح میای،میای به خوابم          دم به دم پر پر کنی صد باغ گل بر رخته خوابم خوشحال می شوی،راننده می فهمد....آقا رادیوی ما بسیار آهنگهای معقول و زیب می خواند...با لبخند تائید می کنی.
 تاکسی وارد میدان اصلی شهر دوشنبه می شود؛.....میدان امیراسماعیل سامانی...در جنب میدان ایستاده بر پا مجسمه ی خسروی ایران زمین با مشعلی به دست، بازوان ستبر،ابروانش گره خورده،تاج سامانی به سر اوج شکوه و شوکت؛ خسرو امیر اسماعیل سامانی؛دیگر یادت می رود ایران نیستی مهو مجسمه ای و غره به تاریخت به نژادت به شکوه پارینه ات که شَفیار تو را فریاد می کند...آقا هیکل امیر اسماعیل است ؛شاه تاجیکها و فخر ملت ماست... راست می گوید، فخر آنهاست،فخرشان است که مجسمه اش را به این زیبایی در میدان شهر نهاده اند؛فخرشان است که مشعل طلا به دستش داده اند؛ما هیچ حقی نداریم ...زبانم کوتاه است در مقابل شفیار....ما حتی یک تمر از او نداریم که حتی از کوروش هم نداریم....اینجا مجسمه ی امیر اسماعیل را بسیار ارج می دهند ده سرباز امیر را مراقبند، که حتی نمی توانی به تمثالش دست بکشی...

راستی آن چند مجسمه های باقی مانده ی تهران را که هنوز ندزدیده اند؟...مجسمه ی فردوسی جایش امن است؟...راه آهن تهران شیراز هنوز نقش رستم را ویران نکرده؟....سد سیوند رطوبتش آرامگاه کوروش را تخریب ننموده؟

 ...امیر اسماعیل من ... جایت امن است... آسوده بایست ...آسوده...

دکتر علی نیکویی
گزارش اولین سفرم به تاجیکستان شهریور 1389

۱۳۹۴ آبان ۳, یکشنبه

مذهب و سیاست مذهبی شاهنشاهی هخامنشی



برسی دیدگاه پژوهشگرانی که بر زردشتی بودن شاهنشاهان هخامنشی باوری دارند
گریشمن در زمره ی پژوهشگرانی است که باور  به زردشتی بودن شاهنشاهان هخامنشی دارد او در کتاب ایران از آغاز تا اسلام خود می نگارد: ((...در عهد هخامنشیان آئین مزدایی که زردشت آن را تغییر داده در سراسر شاهنشاهی شروع به توسعه کرد. تاریخ زندگی این پیامبر هنوز مورد بحث است.تصور می کنند وی اصلا از مردم ماد بوده و مجبور به ترک موطن خویش گردیده و برای موعظه به ایران شرقی شتافت که در آنجا پیروانی یافت و از آن جمله امیری بود به نام گشتاسب نام که برخی دانشمندان وی را وشتاسب پدر داریوش دانسته اند که شهربان پارت و گرگان بود.به هر حال دین جدید از مشرق ایران به تدریج در سراسر آن کشور شروع به انتشار کرد. تصور می کنند مقتضیات و شرایطی که قوم یکجا نشین ایران شرقی در آن زندگی می کرد و دایما در معرض حمله ی بدویان مهاجم و مخرب بود، در زردشت این اندیشه را ایجاد کرد که جهان را به دو اصل  اداره می نماید ؛نیک و بد.نخستین شخصیت ناشی از اهورامزداست و دوم از اراده ی شر که اهریمن نام نهاد. در گروه اهورامزدا موجودات الهی قرار داشتند که برخی از آنها احتمالا خدایان قدیم هستند که در اصل به صورت قوای طبیعی پرستیده می شدند.نزاع بین این دو روح که   نماینده ی بین اندیشه و هوس است در پایان در روح خیر خاتمه می یابد. بنابراین دوگانگی ظاهری است و آئین زردشتی توحیدی ناقص می باشد؛ آئین مزبور با قوانین سخت و تاکید منظم شده بود. قربانی های خونین ممنوع بود زیرا چهارپایانی که بشر را غذا می دهند و برای او کار می کنند باید مورد احترام قرار گیرند. نوشابه ی مستی آور هوم نیز مطرود بود؛مرده را نمی بایست دفن کنند یا بسوزانند یا در آب غرق نمایند زیرا بیم داشتند بدین وسایل سه عنصر مقدسزمین،آتش و آب آلوده سازند. اجساد را می بایست بر فراز برجهایی که بدین منظور ساخته شده بود جای دهند،سپس استخوانهای عریان را در ستودان می نهادند و در قبری ساخته شده و یا  صخره ای کنده شده جای می دادند...)[1]
چنانکه ملاحضه شد گریشمن در اثبات زردشتی گری شاهنشاهان هخامنشی به یک سلسله موارد اساسی اشاره می کند و با توجه پژوهشهای دیگر که در مورد زردشت انجام گرفته عده ی گثیری بر این باورند که گشتاسب، با وشتاسب که پدر داریوش بوده دو شخصیت متفاوتند که گریشمن به این موضوع دقیق نگردیده و همچنین در تشریح اصول زردشتی گری که وی به آنها اشاره نموده تفاوتهای زیادی بین اصول مطروحه و عملکرد شاهنشاهان هخامنشی وجود دارد که در جای خود دقیق تر پیرامونش بحث خواهد شد.
با این شرح که نظریه ی گریشمن در مورد دین هخامنشی چندان بدون ایراد نیست دلایل دیگر اندیشمند تاریخ ایران باستان یعنی  ابوکلام آزاد را برسی می نماییم.
 ایشان به دو دلیل مذهب شاهنشاهان هخامنشی را زردشتی می داند: نخست: شورش گئومات مغ که هشت سال پس از مرگ کوروش رخ داد. دوم:متن کتیبه های داریوش خبر از باورهای دینی او دارد.[2] نویسنده ی مذکور در کتاب ذولقرنین خود چنین می نگارد:
...مورخین یونانی تصریح کرده اند که در شورش گئومات پیروان دین قدیم نیز دست داشته اند و به آتش آن دامن می زدند. داریوش شخصا در کتیبه ی خود لیدر انقلاب را به لقب (موغرشر) یعنی پیرو دین قدیم ماد می خواند. پیروان دین قدیم بعد از آن نیز چندبار دست به انقلاب زده اند. یکبار شورشی به رهبری یک نفر مغ به نام (فره ورتیش) به پا شد که در همدان به قتل رسید. پس از او نیز (شترت خمه) نامی دست به انقلاب زد که در اردبیل کشته شد.داریوش در کتیبه ی بیستون به تفضیل رسیدن به تاج و تخت و خوابانیدن شورش گیومات مغ را بیان می کند . در استخر فارس کتیبه ی دیگری است که داریوش نام کشورهای تابعه ی خود را ذکر می کند در این کتیبه ها داریوش همه جا نام اهورامزدا را می برد و جمیع پیشرفتها و موفقیتهای خود را مرهون عنایات او می داند. احتیاج نیست بگوییم که اهورامزدا در دین زردشتی همان خداست. همچنین نباید فراموش کرد که در آثار مورخین یونانی مطالبی دال بر اینکه کمبوجیه یا داریوش دین تازه ای اختیار کرده باشند وجود ندارد.هرودوت دو سال بعد از وفات داریوش یعنی در سال 484ق.م متولد شده و تاریخ خود را قریب 50 سال پس از وفات داریوش تدوین نموده است.بنابراین عصر داریوش با زمان وی فاصله ی زیاد نداشته است با این همه هرودوت از مذهب داریوش نقل قولی نمی نماید این عدم ذکر دلیل چیست؟ دلیل بر این است که در زمان کمبوجیه دین تازه ای وارد خانواده ی سلطنتی شده باشد؟ باز می بینیم که پیروان دین قدیم چند سال پس از مرگ کوروش چندین بار دست به شورش زدند به این دلیل آیا ثابت نمی شود که داریوش مذهب تازه ای قبول نموده که همان دین زردشت است و روسای دین قدیم مردم را به نام دین علیه او تحریک نموده و وادار به شورش می نموده اند... [3]
گرچه بسیاری از پژوهشگران به شورشهای آغاز سلطنت داریوش رنگ دینی داده اند و عنوان می کنند داریوش به خاطر روی گردانی از دین قدیم و قبول زردشتی گری از طرف مغان با به وجود آوردن شورشهایی از این قبیل اذیت می شد، اما سوال اینجاست که داریوش چرا در کتیبه های خود ( که به گفته ی ابوکلام آزاد یکی از دلایل زردشتی گری داریوش به حساب می آید)به شکل رسمی پیروی خود را از زردشت عنوان نکرده و نام زردشت یا نام آئین زردشتی را نیاورده؟

گرچه در کیبه های ساسانی هم نامی از زردشت نیامده ولی به صورت دین رسمی اعلام شده و مورد قبول عموم مردم قرار داشت؛ در حالی که داریوش(به گفته ی این دسته از پژوهشگران) بر این میل بود که زردشت و دین زردشتی را در جامعه مطرح سازد و جایی برای آن بیابد؛ حال اگر داریوش به قصد واقع نیت چنین کاری مهمی را داشت پس چرا در کتیبه های خود از آن صحبت نمی کند؟ در حالی که در   کتیبه ی او مسائل کم اهمیت تری از این قضیه به چشم می آیدکه داریوش به تفضیل در مورد آن سخن رانده است.
برخی از دانشمندان با تعمیق در رسوم و آداب و اخلاق مردم در دوره ی شاهنشاهی هخامنشی و همچنین با مقایسه ی روشهای تعلیم و آموزش و پرورش در آن دوران با تعالیم زردشتی به تشابهات و هم سانی هایی دست یافته اند که دلیل بر زردشتی بودن هخامنشیان آن را عنوان نموده اند. از جمله علی سامی در کتاب تمدن هخامنشی در فصل آموزش و پرورش چنین می نویسد:
...نونهالان و نوجوانان را از روزهای نخست زندگی یعنی از سن کودکی به کارهایی که در آتیه خود و جامعه شان لازم و ضروری و نافع بوده است عادت می داده اند. هدفهای تربیتی روشن و جوانانی که در این روش تربیت می گردیدند مردانی پرکار، بردبار، بانشاط و سالم، آزاده و میانه رو بار می آمدند. در این تربیت دو عامل موثر بوده است: یکی وضع طبیعی و موقعیتهای خاص فلات ایران که چون کوهستانی و در بعضی نقاط داری اراضی خشک و بی آب و علف بوده است، ساکنین آنجا ناچار بودند برای رفع مشکلات و تامین زندگی و تهیه ی وسایل روزمره بکوشند. از لحاظ وضعیت جغرافیایی نیز چون ایران بر سر راه قبایل مختلف آسیای مرکزی و هند و آسیای صغیر قرار می گرفت برای حفظ خود در مقابل تهاجمات ایجاب می نمود که پیوسته نیرومند و حاضر و آماده ی کار و زار باشد. عامل موثر و مهم دیگر اعتقاد به قوانین زردشتی بوده است زیرا در این دین رفاه دنیوی و سعادت اخروی بسته به خود شخص بوده است و با کار و کوشش و خردمندی و غلبه بر اهریمن نفس می توانسته است آسایش دو گیتی خود را فراهم نماید. معارف پروری، یکی از اعمال حسنه و مطابق با اراده ی اهورامزدا شمرده می شد و و دانایان موظف بوده اند که دیگران را از علم و تربیت بهره مند سازند. از خرده اوستاست که: ای اهورامزدا به من فرزندی اعطا فرما که با تربیت و دانا بوده و در هیاٌت اجتماع داخل شده و به وظایف خود رفتار نماید... فرزند رشید و محترمی که حاجات دیگران را برآورد. فرزندی که بتواند در ترقی و سعادت خانواده و شهر و کشور خود بکوشد....[4]
گرچه سامی با آوردن یکسری شواهد در اوستا سعی در اثبات ادعای خویش دارد، اما نباید از یاد برد که یک سری از پژوهشگران تشابه و نزدیکی این اعتقادات و آداب و رسوم مردم هخامنشی را با آئین پیشین از زردشت بیشتر قبول دارند تا با دین زردشتی.در این باب بیشتر خواهیم گفت که آداب و رسوم مردمان آن زمان بیشتر برگرفته از دین زردشتی بوده یا نشات گرفته از آئین پیشین ایرانیان.
برخی از دانشمندان چون نام اهورامزدا را در کتیبه های هخامنشی می بینند حکم بر زردشتی گری ایشان صادر می کنند این درحالی است که اهورا مزدا نامی آشنا برای ایرانیان کهن بوده است چراکه در آئین کهن اهورامزدا به عنوان خدای خیر مورد ستایش قرار می گرفته و تنها کاری که زردشت با اهورامزدا انجام داد آن بود که او را ترفیع داد و درجه ی او را نسبت به خدایان دیگر بالاتر و والاتر نمود. به گفته ی داریوش شایگان((..صعود اهورامزدا از این جهت بوده است که وی وارث صفات فرمانروایی خدایان پیش از زردشت است. کوشش مصلحان دینی مصروف این شده که از طرفی به دین مغ کهن، صفای اخلاقی ارزانی دارند و از سوی دیگر او را جدا از همه و بر فراز سایر موجودات الهی قرار دهند))[5]
پس وجود نام اهورامزدا در کتیبه های هخامنشی نمی تواند دلیل بر زردشتی گری ایشان باشد چراکه ستایش این خدا هم از مذهب مزدیسنا در مفهوم اصطلاحی آن و هم از نوآئینی و دین آوری زردشت باستانی تر است.[6]
گروهی از پژوهشگران وجود آئین و مراسم تقدس آتش را در دوره ی شاهنشاهی هخامنشی دلیل بر زردشتی بودن ایشان می دانند زیرا آتش در آئین زردشتی بسیار مقدس است  و مورداحترام پیروان کیش زردشتی است؛ اما بجاب آوردن آئینهای مذهبی که در آن آتش تقدیس می گردد به وسیله ی شاه قرنها پیش از هخامنشیان نیز در میان ایرانیان باقی بود؛ ((مهرداد فرمانروای پونتوس در مراسم ستایش زئوس سترادیوس به شیوه ی باستانی هخامنشیان در پاسارگاد خود شخصا آتش برمی افروخت و هیمه به آتشکده حمل می کرد...و بخور و مراسم جرعه افشانی را بجای می آورد و آنگاه هیمه ها و بوته های مقدس را آتش می زد...)).[7]
آتش در تفکر ایرانی باستان (چه پیش چه پس از زردشت) روح کشور و شاهان برافروزنده و شعله ور نگهدارنده ی آتش بودند. در دوران هلنیگری؛ فرمانروایان پارسی تخت جمشید لقب ((فراته داره)) برای خود نهاده بودند که به معنی نگهدارنده ی آتش می بوده است و وظیفه ی ایشان را نشان می داده.
با نگاه به اینکه تقدس آتش در دین قدیم ایرانیان نیز وجود داشته و یکی از چهار عنصر از عناصر مقدس طبیعت بوده که مورد پرستش قرار می گرفته این موضوع نیز نمی تواند دلیلی محکم بر زردشتی گری هخامنشیان باشد.

 برسی دیدگاه پژوهشگرانی که بر زردشتی نبودن شاهنشاهان هخامنشی باوری دارند
 برخی دیگر از خاورشناسان و ایران پژوهان بر این باورند که دین دربار هخامنشی زردشتی نبوده است و دلایل زیر را در اثبات سخنان خود می آورند:
یک: هخامنشیان اجساد مردگان خود را به گور می سپاریدند، بر خلاف مادها که اجساد مردگان خود را بر بالای بلندی قرار می دادند تا طعمه ی درندگان و پرندگان گردند که بعدها نیز نزد زردشتیان رواج یافت.
دو: زردشتیان با نزدیکان خود نظیر خواهر یا مادر ازدواج می نمودند؛ ولی ساکنان پارسی از چنین کاری دوری می نودند.
هرودوت می نویسد: کمبوجیه قضات سلطنتی را حاضر نمود و از ایشان پرسیدآیا قانونی اجازه می دهد که شخصی با خواهر خود ازدواج نماید؟ قضات پاسخ دادند : چنین قانونی در ایران وجود ندارد،اما برای در امان ماندن از خشم شاهنشاه فورا افزودند ، البته قانونی هست که به شاهنشاه هرگونه اختیاری می دهد که به میل خود رفتار کند.
سه: ایرانیان شیره ی گیاهی موسوم به (هوما) را در مراسم مذهبی استعمال می کردند که همان (سومای) هندیان است،ولی زردشت در یسنای 14-32 پیروان خود را از نتایج بد و مهلک این گیاه بر حذر داشته و آن را کشنده ی گاو مقدس دانسته است.[8]
بنونیست شرق شناس معروف فرانسوی بر اساس تحقیقی علمی و دقیق ثابت نموده که شاهنشاهان هخامنشی بنابرآنچه از آثار مورخان یونانی و کتیبه ها برمی آید به هیچ روی کیش زردشتی نداشتند بلکه معتقد به مذهب قدیم آریایی بودند و اگر ما این نظریه را بپذیریم یکی دانستن کی گشتاسب و ویشتاسب هخامنشی- پدر داریوش- امری محال جلوه می کند.
این نویسنده با برسی گفته های هرودوت در مورد آداب و رسوم هخامنشیان می گوید:
...کسی که حتی آگاهی اندکی از دین زردشتی مطابق اوستا داشته باشد سریع خواهد فهمید که مطالبی که در گفته های هرودوت به آنها اشاره نشده خیلی بیشتر از مسایلی است که از آنها سخن رفته؛خواننده هیچ یک از ویژگی های  اساسی کیش اوستایی را در اینجا نمی یابد؛ از زردشت هیچ سخنی به میان نیامده است به اهمیت هوم-گیاه مقدسی که فشرده ی آن را در مراسم مذهبی به کار می بردند- و به حرمت گاو و موقعیت مهم و اساسی آتش در برگزاری آئینهای دینی اشاره نشده و از بنیانهای دین یعنی باور به دوگانگی و ثنویت در نظام کیهانی،پاکی و پارسایی در قلمروی اخلاق نیز سخن در میان نیست.تصویری که هرودوت از دین پارسیها می دهد با دین زردشتی مغایرت دارد ولی چنان که پیش از این هم ذکر کردیم در آئین اوستایی نشانه هایی از عقاید و باورهایی را مشاهده می کنیم که زردشت برای طرد آنها کوشیده بود. این گونه باورها گو اینکه در زمانهای بعد به اوستا افزوده شده اند از زمان منشا و بنیاد تاریخی از دوره یدین آوری زردشت کهن تر است. بنابراین باید دید که آیا مطالب هرودوت با این گونه بقایای دین باستانی ایرانیان مغایرت دارد یا خیر؟ برسی جزئیات روایت هرودوت این تصویر را تاکید می کند. مورخ یونانی از قربانی حیوانات بر فراز کوهها صحبت می کند . این همان مراسم قربانی است که زردشت در پی برانداختن آن بود ولی ذکر برگزاری اینگونه آئینهای قربانی به هنگام گفتگو از ایزدان و پهلوانان در یشتها می رساند که این رسم همچنان برجای مانده و دوام داشته است. برای (مهر) و (تیشتر) حیوانات قربانی می شده است و به گواهی اوستا چند تن از پهلوانان افسانه ای به خاطر جلب رضایت « در واسب» زن ایزد نگاهبان گله های اسبها را صد صد گاوها را هزار هزار و گوسفندان را صدهزار صدهزار قربانی کرده اند و برخی از این قربانی ها برفراز کوهها برگزار شده است[9]
در مورد تدفین مردگان بنا به گفته ی هرودوت تنها مغان یعنی مادها نه پارسیها، جنازه ی مردگان را پیش سگ و پرندگان می انداختند ، از آنجا که این رسم به خزرها و بلخی ها هم نسبت داده شده چنان می نماید یکی از رسوم ویژه ی قبایل کهن ایرانی بوده که در جلگه های شمال زندگی چادر نشینی داشتند و امری را که بنا به اقتضای وضع آب و هوا و طرز معیشت آنها از ضرورتهای زندگی بود به صورت یک رسم مذهبی در آمده بود.
لیکن در زمانهای کهنتر در زمان همزیستی اقوام هند و ایرانی جنازه ی مردگان را می سوزانیدند و بعدها برای برانداختن این رسم کهن یعنی سوزاندن مردگان در اوستا به شدت و به تکرار بدان حمله شد،نوآئین زردشتی رسم دیگری به عنوان آئین مذهبی برقرار کرد که به احتمال قربی به یقین از آسیای مرکزی سرچشمه گرفت . هرگاه این منع های بعدی رانشانه ای از رواج رسوم سوزانیدن اجساد نگیریم،باز دلایل دیگری در دست است که دوام این سنت را می رساند . یکی از این دلایل واژه ی دخمه است که از عصر اوستا تا زمان ما به مفهوم جایگاه بلندی به کار رفته که نعش مردگان را در آنجا پیش پرندگان می نهند، در حالی که معنای دخمه هیمه ی هیزم است که جنازه ی مردگان را به روی آن می سوازانند[10]. در این مورد نیز رسوم پارسیان با دستورات اوستایی هماهنگی ندارد.

دین ایرانی که هرودوت توصیف نموده با آئین اوستایی تنها در مورد عقایدی که بازمانده ی باورهای دوران هند و ایرانی است هماهنگی دارد و برخی از این باورهای کهن را با وجود دگرگونی و جابجایی های فراوان می توان هنوز هم در اوستا تشخیص داد.
در هنگام بررسی تطبیقی متنهای یونانی و اوستایی، می توان از سنگ نبشته های فارسی باستان استفاده های فراوان برد.آگاهی هایی که از این سنگ نبشته ها به دست می آید می توان به ترتیب زیر خلاصه نمود:
1.      داریوش به خود می بالد که به یاری اهورامزدا و سایر بغان شاهنشاهی خود را بنیاد نهاد و یاغیان را شکست داده است.
2.      داریوش می گوید پرستشگاه هایی را که گئومات مغ ویران ساخته بود از نو بنا کرده است.
3.      فرزند داریوش و جانشینش خشایارشا؛علاوه بر اهورامزدا از مهر و ناهید نیز یاد کرده است.
در این میان نه تنها به زردشت بلکه به هیچ مطلب دیگری که بتواند به این سنگ نبشته ها رنگ زردشتی دهد ، اشاره نشده است.
حرف آخر آنکه کیش هخامنشیان، هم با دین مغان و هم با مذهب زردشت مغایرت داشته و در برابر آئین مزدیسنا آنهم در مواردی که آئین با وجود دین آوری زردشتی،آثاری از باورهای باستانی مربوط به پرستش عناصر طبیعت و گیتی را حفظ کرده، هم آهنگی دارد[11]

سیاست مذهبی شاهنشاهان هخامنشی
سخن راندن در این باب به جهات یک سلسله رفتار و برخوردهای گونگون از سوی شاهنشاهان هخامنشی بسیار دشوار می نماید و به تعاقب آن قضاوت را بسیار سخت تر می کند؛زیرا هر یک از این شاهنشاهان هر کدام به مقتضای شرایط زمانی و مکانی سیاستهای خاصی را در پیش گرفته اند که می بایست در ظرف مکانی و زمانی آن وقایع در نظر گرفته شود. ولی آنچه مشهود است این می باشد که بیشتر شاهنشاهان هخامنشی از این منظر قابل مقایسه با سلاطین زمان خود نیستند که در مقابل اقوام بیگانه یک تسامح مذهبی خاصی از خود نشان می دادند که در آن دوره و زمان خاص امری بی نظیر و بعید به نظر می رسید؛ زیرا تا آن زمان چنین سابقه ی رفتاری و اعطای آزادی عقیده به ملل مغلوب داده نمی شد . در سطوری که در پیش داریم به مقایسه ی رفتار شاهان هخامنشی با حکمرانان هم دورشان می پردازیم که به ملل دیگر فرمان می راندند و بیشتر این موضوع را بسط خواهیم داد.
هخامنشیان به هر جایی که پا می نهادند ، آزادی و رفاه و آسایش را با خود به ارمغان می بردند و بر عقاید دیگران احترام می نهادند . حال آنکه در آثار فاتحین و زورمندان سایر دول خلاف آن مشهود است. برای نمونه در کتیبه ی آشور نصربال می خوانیم:
...به فرموده ی آشور و ایشتار، خدایان بزرگ که حامیان من هستند، با لشگریان و ارابه های جنگی خود به شهر گیناپور حمله کردم. ششصدهزار نفر از جنگیان دشمن را بی درنگ سربریدم. سه هزار اسیر را زنده طعمه ی آتش ساختم و حتی یکنفر را زنده نگذاشتم تا به گروگانی رود.حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم و از آنجا به سوی شهر طلا روان شدم. مردم این شهر از عجز و ناتوانی در نیامدند و تسلیم من نشدند لاجرم به شهرشان یورش بردم و آن را فتح کردم و سی هزار نفر را از دم تیغ گذراندم،بسیار دیگر در آتش کباب کردم و اسرای بی شمار را دست و انگشت و گوش و بینی بریدم و هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم از اجساد کشتگان پشته ها ساختم و سرهای بریده به تاکهای بیرون شهر آویختم
اینک ببینیم بخت النصر که در ابتدای شاهنشاهی کوروش می زیسته نسبت به زیر دستان و ملل اسیر چه رفتاری داشته و خشم خود را چگون فرو نشانده است!
...فرمان دادم که صدهزار چشم درآورند و صدهزار قلم پا بشکنند، با دست خودم چشم فرمانده ی دشمن را درآوردم. هزاران پسر و دختر را زنده زنده طعمه ی آتش ساختم. خانه هایشان را چنان کوفتم که دیگر بانگ زنده ای از آنها برنخیزد...)).[12]
اما کوروش کبیر بر استوانه ای که اکنون در موزه ی لندن است سرگذشت ورود و فتح خود را به بابل چنین شرح می دهد:
منم کوروش شاه شاهان،شاه بزرگ،شاه نیرومند...وضع داخلی بابل و امکنه ی مقدس آن قلب مرا تکان داد.فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و بی دینان آنان را نیازارند،فرمان دادم که هیچ یک از خانه های مردم خراب نشود،فرمان دادم که هیچ یک از اهالی شهر را از زندگی محروم نکنند،خدای بزرگ از من خرسند شد و به من که کوروش هستم و فرزندم کمبوجیه و تمام لشگریان از راه عنایت برکات خود را نازل کرد...))[13]
پرسشی که مطرح می گردد اینجا آن است که علت تسامح و تساهل مذهبی که شاهنشاهان هخامنشی داشتند چه بوده است؟ گفتنی است که آریائیان در امور مذهبی همواره سیاست تساهل و تسامح داشتند، گرچه دولت هخامنشی در امور سیاسی به دول سامی نژاد نزدیک گشته بود اما در امور مذهبی رویه ی آریایی خود را دنبال می نمود. اما بعدها دولت ساسانی بیشتر تحت تاثیر ملل سامی نژاد و امپراطوری روم و بیزانس درآمد و این صفت را فاقد شد.
البته پر واضح است این رفتار شاهنشاهان هخامنشی بجز خصایص باطنیشان به دلایل سیاسی و جذب قلوب هم می بوده. دولتی که گستره ی حکومتی آن بسیار گسترده می باشد و شامل ملل و اقوام گوناگون با مذاهب و ادیان متفاوت است می طلبد برای وحدت سیاسی و قدرت نظامی خود یک سعه ی صدر و یک دوری از تعصبات خشک مذهبی را پایه ریزی نماید.
برای پردازش دقیق تر به موضوع، رفتار تک تک شاهان هخامنشی را از جهت سیاسی و اعمال تساهل و تسامح مذهبی و روشی که در این زمینه در پیش گرفتند مورد برسی قرار می دهیم، در این راستا ناگزیریم نیم نگاهی نیز یه تاریخ سیاسی و مهمترین وقایع دوران حکومرانی هریک از ایشان داشته باشیم.

 کوروش شاهنشاه هخامنشی
کوروش به سال 550 ق.م همدان را تسخیر کرد و «ایخ-توویگو» را به اسارت گرفت و با غنایم بسیار روانه ی انشان گردید[14]. کوروش در راه رسیدن به قدرت، سه جبهه ی لیدی و بابل و مصر را در برابر خود داشت ؛این پادشاه برای مقابله با این سه دولت روش خاصی را در پیش گرفت، ابتدا به دلایل سیاسی و سوق الجیشی و اقتصادی منطقه ی لیدی به پایتخت آن یعنی شهر سارد یورش برد و به خاطر آنکه از سوی  - نبونید آسوده خاطر باشد با وی قرارداد صلح امضا نمود و بعد به سوی کرزوس حاکم لیدی شتافت و موفق شد لیدی را تسخیر کند و کرزوس را به اسارت گیرد، برخورد کوروش با کرزوس شاه شکست خورده ی لیدی کریمانه و همراه با احترام و رافت بود...[15] تا سال 545 ق.م تمام آسیای صغیر در سلطه ی پارسیها درآمد و کوروش به هر شهری حاکم جداگانه گمارد تا با یکدیگر متحد نشوند و قوت نیابند.

از سوی مشرق نیز پیش از آنکه متوجه بابل گردد تا رود سند پیش رفت. تسخیر بابل در بهار 539 ق.م روی داد. موافق منابع بابلی - نبونید مجسمه ی ربع النوع (اور) را به بابل آورده و پیروان بل مردوک الهه ی بابلی ها را از خود رنجانیده بود. اینها با کوروش مواضعه نمودند و آن هنگامه ای بود که دو رود دیاله و دجله نسبتا کم آب بود؛این دو رود را برگردانیدند و در محوطه ای که بین شهر بابل و سد بخت النصر واقع بود داخل شدند و بعد به سوی شمال حرکت کردند و ارتباط سپاه بابل را با شهر بریدند و ایشان را در هم کوفتند؛ پس از آن بود که کوروش بدون جنگ و از سوی جنوب به بابل درآمد و شاه بابل را مجبور به تسلیم نمود. کوروش در معبد بابل درآمد و موافق با مراسم بابلیان تاج بر سر نهاد و احترام بسیار به مذهب و باورهای اهالی بابل از خود نشان داد؛ با گشوده شدن بابل به دست کوروش ممالکی که مطیع بابل بودند نیز طبعا به کوروش رسید که از آن جمله بودند فلسطین و فنیقیه؛ کوروش نسبت به مردم بنی اسرائیل که از زمان بخت النصر در اسارت بودند مهربانی ها نمود و برایشان رافت گرفت و ابراز مهربانی نمود،ظروف طلا و نقره ای که بخت النصر از بیت المقدس آورده بود به ایشان بازگردانید و به ایشان رخصت داد تا به فلسطین بازگردند و در آنجا معابد کهن خود را که آشوریها ویران نموده بودند را از نو بسازند. همچنین اجازه داد چهل و دوهزار نفر اسرائیلی با هفت هزار غلام و کنیز به سوی فلسطین روند و به تجدید بنای بیت المقدس بپردازند. ولیکن به زودی اختلاف شدید بین مردمی که در فلسطین مانده بودند و آنهایی که به اسارت در بابل مانده بودند رخ داد و کوروش صلاح دید ساخت معبد جدید را به تعویق اندازد، با این وجود از سخنان پیامبران بنی اسرائیل پیداست که احترام این ملت نسبت به کوروش فوق العاده بوده است.
کوروش در بابل برای به دست آوردن مهر مردم بیانه ای داد که عین آن در حفاریات بابل کشف گردید و اکنون معروف به استوانه ی کوروش است. در این بیانیه کوروش خود را خادم ربع النوع بزرگ بابلیان خوانده و می گوید:
...بعد از آوردن مجسمه ی خدایان اور به بابل مردوک او را برگزید. مردوک دست راست کوروش پادشاه انشان را بگرفت و نام وی را برای سلطنت بر تمام عالم بر لب برد. وقتی به سکوت و آرامش به تین تیر وارد شدم با فریاد شادی و سرور مردم به قصرپادشاهی درآمدم و بر تخت شاهی نشستم[16]
پس از تسخیر بابل و شامات و فلسطین و شهرهای فنیقیه و غیره کوروش به سوی ایران بازگشت و این بار به سمت مشرق سپاهی آراست، اما از اقدامات وی در این زمان اطلاعاتی چندان در دست نیست و مرگ او نیز به سال 529ق.م بود[17]
هرودوت می گوید: کوروش در جنگ با ماساژتها که بین دریای خزر و آرال سکنی داشتند کشته شد، بُرلس می نویسد در نبرد با عشیره ی دها که یکی از عشایر سکائی بودند در نزدیکی گرگان کشته شد، کتزیاس می نویسد در جنگ با سکاها زخم برداشت و از آن زخم در گذشت و پیکرش را به پاسارگاد آوردند و در آنجا مدفون نمودند.
کوروش یکی از چند شخصیت تاریخی عهد کهن است که اسمش در میان ملل مختلف دیگر با آئین و مذاهب گوناگون به نیکی یاد شده است؛ پیامبران بنی اسرائیل او را بسیار ستوده اند و پیروان مذهبی که تورات را مقدس می دادنند از طفولیت نام این شاه راشنیده اند و با این نام مانوس گردیده اند[18]. گریشمن می نویسد: کوروش بخشایشگر و نیکخواه بود و اندیشه ی آن را نداشت که ممالک مفتوحه را به اتخاذ روشی واحد وادار نماید بلکه این خردمندی را داشت که تشکیلات هر یک از حکومتهایی که به تاج و تخت خود می افزاید، تغییر نمی داد. او به هرجا که رفت خدایان مذهبی آنجا را رسمیت داد و تصدیق نمود و همواره خود را جانشین حاکمرانان بومی معرفی می نمود؛ اسکندر نخست کسی نبود که این سیاست را پیش گرفت بلکه او تنها سرمشق کوروش را پیش گرفت. کوروش پیش از هر فردی می دانست که در جهان باستان شهرهای متمدن و قبایل وحشی از قوای داخلی که می کوشد همه را در یک جامعه ی انسانی مستهلک سازد به زحمت اطاعت می نماید[19]
ما هرگز نمی بینیم که کوروش مانند رومیان ملت رقیب خود را با خویش متحد کند و نخست با او مانند هم شان رفتار نماید و سپس در زمان ضعف وی او را تابع و مطیع کند و بدو ظلم و ستم روا دارد. خود کوروش در متنی تاریخی که در بابل نوشته شده چنین می گوید:
...مردوک همه ی سرزمینها را بازدید کرد تا کسی را که می بایست پادشاه عادل شود- پادشاهی که تابع قلب خویش باشد- دریافت. دست او را گرفت و وی را به نام کوروش انشانی خواند و پادشاهی همه ی جهان را به نام او کرد... [20]
کمبوجیه شاهنشاه هخامنشی
کمبوجیه پس از مرگ پدر به خیال جهانگیری پارسیها افتاد، ولی چون برخی از ایالات در حال طغیان بود کمبوجیه سه سال را به آرام کردن ایلات تن داد و در سال 526ق.م به سوی مصر حرکت نمود[21]. نخستین جنگی که بین مصریان و پارسیان رخ داد در پلوز بود. قشون مصری شکست خورد و پس از آن لشگر ایران بی زحمت به ممفیس پایتخت مصر در آمد و شهر را تسخیر نمود (525ق.م). کمبوجیه به روایت هرودوت در ابتدا با فرعون مصر به خشونت رفتار نمود اما چون او را آزمود از در مهر با او درآمد اما پس از چندی هویدا شد که فرعون مخلوع در پی شورشی علیه شاهنشاه ایران می بوده و به حکم کمبوجیه کشته شد[22] در ابتدا رفتار کمبوجیه در مصر به سان رفتار پدرش بود به این معنی که لباس فراعنه را برتن کرد و مراسم درباری مصریان را بجای آورد و مصریان وی را یکی از فراعنه ی خود پنداشتند؛سپس قصد ممالک مجاور را نمود؛ اول لیبیا تسلیم شد بعد سیرن که مستعمره ی یونان بود و نیز برقه سر اطاعت به سوی کمبوجیه پیش آوردند...خیال کمبوجیه آن بود تا به قرطابه(تونس امروزی)که در ثروت و مستملک دار بودن نامی بود دست یابد؛ لیکن فنیقیها حاضر نشدند کشتیهای خود را به شاهنشاه ایران دهند زیرا مردمان قرطابه همان فنیقیان مهاجر بودند و بین ایشان قرابت و نزدیکی بسیار بود، پس شاهنشاه ایران از کویر لیبیا در پی طمع خود سپاه کشید و پنجاه هزار نفر سپاهی آراست و این سپاه در بیابانها گم شد و دیگر سواری از ایشان بازنگشت[23].پس از این واقعه کمبوجیه به عزم ممالک ناپاتا(سودان امروزی) و اتیوپی لشگر آراست؛ لشگریان پارسی مقداری از رود نیل را پیمودند اما پس از آنکه داخل صحرای بی آب و علف ناپاتا گردیدند از حیث آذوقه در تنگدستی افتادند و جبرا به مصر بازگشتند .وی در سال 523ق.م در مصر حاکمی معین نمود و به سوی ایران رهسپار شد. در شامات شنید مغی از اهالی ماد خود را بردیا- برادر کمبوجیه- پسر کوروش نامیده و بر تخت شاهی تکیه زده و مردم او را به شاهی برگزیده اند . کمبوجیه در وضع بدی قرار گرفت، چرا که او می دانست برادرش را مخفیانه کشته،لیکن نمی توانست این مطلب را آشکار نماید، بلاخره در شهر اکباتانا در شام وی زخمی بر خود زد و از آن درگذشت و قبل از مرگ راز خود را با نزدیکان در میان گذاشت[24]
در زمینه ی سیاستهای مذهبی کمبوجیه مطالب ضد و نقیض بسیاری عنوان شده است. عده ای او را محکوم به بدرفتاری با اقوام بیگانه نمودند و عده ای دیگر به دفاع از او پرداختند. هرودوت می گوید:
...کمبوجیه چون مرض سرع داشت و ناکامی های او در قشون کشی های مزبور باعث شدت مرض او شد و گرفتار حالت جنونی گردید و در این حال سفاکیها و کارهای بسیار زشت و بد از او سر زد که از آن جمله به کشتن گاو مقدس مصریان- آپیس- می توان اشاره نمود و سوزاندن جسد مومیایی شده ی آمازیس فرعون پیشین مصر را که این رفتار کمبوجیه باعث نفرت شدید مصریان از ایرانیان گردید.

اما پیرنیا در آثار خود به دفاع از کمبوجیه می پردازد و عنوان می کند چند سال پیش سندی از یک نفر مصری که از رجال مهم دربار مصر در آن دوره می بوده به دست آمده و او می نویسد که کمبوجیه مانند تمام  فراعنه ی مصر تمام مراسم آدابی و درباری و مذهبی مصریان را بجای آورده و حتی در معبد سائیس در پیش عظمت نایس مادر خدایان مصری به خاک افتاده[25]
با نگاه به تمام مطالبی که از کمبوجیه نقل گردیده استنباط نگارننده بر این است که رفتار کمبوجیه در ابتدا (هشت ماه نخست حکمرانی) موافق رفتار کوروش در بابل بوده و اگر گفتار هرودوت صحیح باشد به واسطه ی مرض سرع  و ناکامی هایش در آفریقا حال او دگرگون گردیده است. در هر صورت آنچه روشن است این می باشد که زخم زدن بر گاو مقدس مصریان-آپیس- دروغ است؛ چراکه به موجب اسنادی ثابت شده است گاو مزبور در ابتدای لشگرکشی های کمبوجیه به حبشه مرده است. و تصاویر حجاریهای مکشوفه ی جدید نشان می دهد وی در مقابل گاو مقدس مصریان زانو زده است.
داریوش شاهنشاه هخامنشی
مورخین بر این باورند که کمتر سلطانی در عالم در بدو سلطنت به قدر داریوش با مشکلات گوناگون و طاقت فرسا مواجه گردیده است.با وجود تمام این مشکلات داریوش به واسطه ی اراده ی آهنین و باوری به خود بر تمام موانع و مشکلات پیروز می گردد و به حقیقت شاهنشاهی هخامنشی را از سر نو تاسیس می نماید. بر اساس کتیبه ی بیستون داریوش بر شورشهای عیلام،بابل،لشگر ماد،ارمنستان و....فائق می آید و در 517 ق.م به مصر می رود، زیرا در آنجا هم به خاطر رفتار نامناسب والی زمینه ی بروز شورش و اغتشاش فراهم گردیده بود؛ پس از ورود خود به مصر والی آنجا آریاندس را کشت و به این وسیله قلوب روحانیون مصری را بدست آورد و عطاهای بسیار نمود و در عزاداری مصریان برای تلف شدن گاو مقدس شان شرکت نمود و سوگواری نمود و دستور داد هر که گاو مقدس مصریان را موافق علایمش بیابد پاداش شاهی دریافت خواهد کرد.
در مورد سیاست مذهبی داریوش باید گفت وی همان روشی که کوروش در اجرا گذاشته بود را دنبال نمود؛ به پرستشگاهها و اماکن مقدسه ی اقوام بیگانه احترام می گذاشت و ایشان را به دین خود آزاد می گمارد. دستورات داریوش به استان دار خود در آسیای صغیر گاداتس- که باغبانهای معبد آپلون را به کار وا داشته بود بهترین شاهد به محترم شمردن پرستشگاههای اقوام دیگر نزد داریوش است. داریوش در پایان این کتیبه به شهربان خود چنین می نویسد:
...اما از جانب دیگر چون تو عواطف مرا نسبت به خدایان منظور نداشتی،اگر روحیه ی خود را تغییر ندهی قهر و غذبی که از این هتک حرمت به من دست داده بر تو سخت و دشوار خواهد بود. تو جفایی بر باغبانهای متبرک آپلون نمودی و آنان را به کار در زمین غیر مقدس وا داشتی! این کار در مخالفت با احساسات اجداد من است... [26] چون روحانیون و کاهنان نفوذ فوق العاده وسیعی در بابل و مصر و سایر ملل طابعه داشتند، سیاست ایجاب می نمود که داریوش از این ابزار سیاسی-مذهبی به نحوه ی مطلوبی استفاده نماید تا توجه ملتهای آن دیار به وسیله ی این عمل متنفذ و موثر به سوی دربار شاهنشاهان هخامنشی جلب گردد؛ ولی البته اگر در مراسم دینی مللی اعمالی خلاف انسانیت و مدنیت انجام می داشتند،شاهان هخامنشی اخلاقا خود را موظف می داشتند به جلوگیری از آن مراسم. به عنوان مثال بر حسب نوشته ی آپین، داریوش به اهالی کارتاژ نوشت که انسان را برای خدایان قربانی نکنند و گوشت سگ نخورند[27]
همزمان با این اقدامات داتیس دریاسالار ایران، هنگام ورود به جزیره ی دِلُس در حدود سیصد تالان طلا بخور و عود در معبد آپلون سوزانید. همین کار باعث شد او را یونانیان ملقب به حامی آپلون کنند و داریوش هنگام توقفش در مصر فرمان داد تا پرستشگاه پتح واقع در شهر ممفیس را که روبه خرابی نهاده بود تعمیر نمایند و موقوفه ای نیز در شهر ادفو برقرار کرد[28]
این بزرگمنشی شاهان هخامنشی به صورتی بهتر در مورد بنی اسرائیل جلوه می نماید. معبد یهودیان در اورشلیم که بخت النصر با خاک یکسان نموده بود و طلاها و نقره های آن را به یغما برده بود؛ کوروش فرمان داد تا با هزینه ی ایران دوباره ساخته شود و ظروف طلایی و جواهراتی که به یغما رفته بود باز پس گردد، ولی با مرگ کوروش و بر اثر شورشهایی که داریوش با آنها روبرو بود اتمام این کار به تاخیر افتاد اما پس از آنکه داریوش به ثبات رسید و مطلع از فرمانی که کوروش در این باب صادر نموده بود و در بایگانی همدان نگهداری می شد،گشت؛ به اتمام ساختمان معبد یهودیان در بیت المقدس همت گمارد. فرمان داریوش اجرا شد و فرزندان بنی اسرائیل توانستند مراسم افتتاح معبد احیا شده ی خود را جشن بگیرند[29]
هراندازه که گستره ی مرزی شاهنشاهی ایران گسترش می یافت و اقوام دیگر با آداب و رسوم و مذاهب دیگر را در خود جای می داد نیرو و قدرت امپراطوری پارس دو چندان می گشت. شاهنشاهی هخامنشی بسیار می کوشید که مشروعیت خود را بر تمام ملل مغلوب از راه کاهنان و بزرگان دینی اقوام به دست آورد و کاهنان و موبدان و روحانیون ادیان و مذاهب گوناگون مشروعیت بخش این شاهنشاهی بسیار بزرگ نزد ملت خودشان بودند.
خشایارشا  شاهنشاه هخامنشی
در بین شاهنشاهان هخامنشی تنها کسی که بر خلاف سیاست اسلاف و اعقاب خود رفتار کرد خشایارشا بود که نسبت به عقاید مذهبی بابلیان و مصریان بی حرمتی نمود و با خشونت با شورش مصر و بابل رفتار کرد و دستور داد دیوارها و استحکامات شهرهای مزبور را ویران نمایند و معابد را با خاک یکی کنند و مجسمه ی زرین خدای بعل را ذوب نمود و او بود که عنوان شاه بابل را از عناوین خود برداشت و به عنوان شاه پارسیان و مادها اکتفا نمود[30]
خشایارشا مصر و بابل را از دوباره فتح نمود و با قدرت مهیب خود بر ملل باستانی فشار آورد؛ اما او به گفته ی آن نویسنده: نمی توانست بفهمد که هنگام تغییر روش به ملل مغلوبه صراحتا فرا رسیده است[31]
از خشایارشا کتیبه ای به جای مانده که به نام کتیبه ی دیوان شهره است. از واکاوی نوشته های این لوحه ی سنگی چنین برمی آید که مدارا و احترام اسلافش تغییر کرده و خشایارشا روی تعصب و تاثر مذهبی، پرستش دیوان را در سرزمین و قلمروی خود منع نموده و پرستشگاههای ایشان را ویران نمود. باز همین پادشاه در فتح آتن دستور می دهد که مجسمه های خدایان را بشکنند و بتکدها را آتش زنند زیرا او بر این باور بود که خدا لامکان است و به شکل بت نمی توان او را درآورد و همین عمل خشایارشا کینه ی یونانیان را به او بیشتر نمود . خشایارشا در این کتیبه می گوید: من بتها را شکستم،بتکدهها را ویران نمودم،تا آئین اهورامزدا را دایر نمودم، زیرا بتها عامل خرابی و فساد و خشکسالی و دروغ بودند[32]
در ارتباط با اقدامات خشایارشا، پیش از صادر کردن حکم محکومیت، باید به علل و رفتار او پی برد و با انگیزه ای که او را به شدت عمل واداشت آشنا شد.
سرزمین بابل در تمام ادوار هخامنشیان پیوسته کانون ناراحتی و اغتشاش بوده است. یکی از آن علتها که خشایارشا را به نشان دادن واکنش شدید وا داشت کشته شدن ژوپیروس استاندارش در  بابل بود که سوریه را نیز قلمروی فرمانروایی او بود. شخصی در بابل به نام بشیمانی بین 10 تا 29 اوت 482 ق.م شورش کرد و به عنوان شاه بابل بر تخت نشست و لوحه هایی که یافته شده است از 10تا 29 اوت تاریخگذاری گردیده است. شخص دیگری در 22 ماه سپتامر همان سال به نام شمش اریبا در شهر بوروسیا دعوی شاهی کرد و برای قانونی نمودن سلطنت خود به معبد مردوک رفت و دست مردوک را گرفت و بدین قسم در انظار عمومی بابلیان به ویژه طبقه ی روحانیون حکمرانی وی به رسمیت شناخته شد[33]
چنانچه در مراسم تاجگذاری کوروش در بابل و نیز کمبوجیه و خشایارشا دیدیم، مادام که این تشریفات به عمل نمی آمد و مراسم احترامات مذهبی در پرستشگاه مردوک انجام نمی گرفت حکمرانی آنان قانونی شناخته نمی شد. برای اینکه مردوک دیگری در میان نباشد تا موجی برای بروز شورش و اغتشاش و به رسمیت شناختن شورشیان پیدا شود تنها راهی که به نظر می رسید از میان برداشتن و معدوم کردم مجسمه ی زرین مردوک بود! در واقع هدف از خشونت و شدت عمل خشایارشا نسبت به عقاید مذهبی بابلیان در ابتدای امر از بین بردن وسیله ی قانونی کردن شورش، یعنی وجود مردوک از دست عناصر شورشی بوده است. بدهی است که کشته شدن کاهن پرستشگاه اساگیلا(شینگال) که در مقام تعرض برآمده بود دنباله ی نابودی مجسمه ی مردوک و خرابی و ویرانی پرستشگاهها،نتیجه ی شورش و اغتشاشات بود. وقتی خدایی از بین رفت دیگر احتیاجی به معبد او نیست و پرستشگاه هایش نیز به دنبالش ویران می شوند؛ پس می توان اندیشید علت چنین واکنشی از طرف خشایارشا بروز اغتشاشات پی در پی و قانونی شدن آنها با بیعت کردن شورشیان با مجسمه ی مردوک در بابل بوده است؛ باید این را هم اضافه کنیم که تحولات عظیمی در قلب شاهنشاهی ایران در حال پیدایش بود و مذهب جدیدی در حال گسترش خود را آغاز می کرد و این همه موجب شد که شاهنشاه ایران روش تازه ای در پیش گیرد و شورش بابل فرصتی ایجاد کرد که یک بار برای همیشه کانون این ناراحتی ها نابود شود. اکنون می توان به معنی ((داوهاdaeva) که در سنگ نوشته های خشایارشا  به نام داو به آنها اشاره شده است پی برد. منظور شاهنشاه ایران خشایارشا از داو همین بتهای بابلیان و مصریان است. چنانچه خود خشایارشا شاهنشاه ایران در سنگ نوشته تذکر می دهد: ((از بین دهیاوه ها عده ای بودند که داو را می پرستیدند، فرمودیم تا اهورا یا ارتا را بپرستند))[34]
اردشیر اول شاهنشاه هخامنشی (درازدست)
اردشیر در تعقیب سیاستهای مذهبی کوروش و داریوش به عزرا اجازه داد به بیت المقدس رود و پانصد خانواده ی یهودی که در قدیم نفی بلد شده بودند با خود به آن سرزمینها برد. اما اتفاقاتی که بین وی و همکیشانش که هرگز بیت المقدس را ترک نگفته بودند، شاهنشاه را وا داشت تا اقدامات احتیاطی به عمل آورد و حتی نحمیا، ساقی و معتمد خود را فرستاد تا به مناقشات آن ملک خاتمه دهد. اردشیر به جامعه ی یهود با نگاه خیرخواهی می نگریست به شرطی که روئسای مسئول آنان به قدرت شاهنشاهی وفادار بمانند ؛ زین رو عزرا که از بزرگان یهود بود برای جامعه ی خود قوانینی وضع نمود و به سیاست روشن بین یهودیان و هخامنشیان تاکید ورزید در قوانین خود که هرگز از قدرت سیاسی پارس سرپیچی ننمود بود؛ اجازه داد ملت یهود اوضاع خود را سامان بخشند[35]

در سال 445پ.م دیوارهای بیت المقدس مجددا ساخته و روحانی بزرگ به عنوان رئیس بیت المقدس و یهودیه شناخته شد. به خاطر همین اقدامات و عملکرد شاهان هخامنشی است که در کتاب مقدس،عهدعتیق؛ انسان دوستی این پادشاهان از طرف پیامبرانی چون دانیال و اشعیا و عزرای سوفر و استر و... مورد تائید قرار گرفته است.
نتیجه گیری
 اگرچه به خاطر گذر زمانی بسیار از دودمان هخامنشی و کمبود منابع، نمی توان نظری قطعی در مورد مذهب و سیاست مذهبی شاهان هخامنشی صادر نمود ؛ ولی می توان اذعان داشت که مذهب هخامنشیان بیش از آنکه به دین زردشتی نزدیک باشد به آئین قدیم ایرانیان نزدیکتر است. اما آنچه مسلم است،ظهور زردشت در زمان هخامنشیان نمی توانسته در اخلاق و رفتار عمومی مردم بی اثر باشد، این شاهنشاهان گرچه به هر دلیل دین زردشتی را در جامعه رسمیت ندادند ولی اثرات و آموزهای این دین در رفتار سیاسی و اجتماعی ایشان اثردار می بود و به شکل کاملا روشن مشخص می باشد. اما آنکه بگوییم تمام رفتار و کردار ایشان آبشخورش دین زردشتی بود راه به بیرهه رفته ایم ؛ چراکه هنوز در آن زمان مذهب زردشت به صورت گسترده و کامل جا نیفتاده بود  و اگرهم چنین بود کسترش امپراطوری هخامنشی و وجود اقوام گوناگون با اعتقادات و آداب و رسوم متفاوت،شاهان هخامنشی را وادار به اتخاذ روش تسامح مذهبی می نمود.

دکتر علی نیکویی

 پانویس:
1.        گریشمن؛ایران از آغاز تا اسلام؛صص178-179
2.       ابوکلام آزاد؛ذولقرنین،صفحات مختلف
3.       ابوکلام آزاد؛ذولقرنین،صفحات مختلف 
4.       علی سامی،تمدن هخامنشی،ج1،ص 300 به بعد
5.       داریوش شایگان،ادیان و مکتبهای فلسفی هند،ج1،ص61
6.       بنونیست؛دین ایرانی بر اساس متنهای مهم یونانی؛ص19
7.       ساموئل،آئین شهریاری،صفحات مختلف
8.      احتشام،ایران در زمان هخامنشی،ص205
9.       نبونیست،امیل؛دین ایرانی بر اساس متنهای مهم یونانی،ص18
10.      نبونیست،امیل؛دین ایرانی بر اساس متنهای مهم یونانی، ص20
11.      نبونیست،امیل؛دین ایرانی بر اساس متنهای مهم یونانی، ص40 به بعد
12.     جهانیان،دین هخامنشیان،ص مختلف
13.    استوانه ی گلی کوروش کبیر موجود در موزه ی انگلستان
14.    پیرنیا،ایران باستان،ص64
15.    پیرنیا،ایران باستان،ص64
16.     پیرنیا،ایران باستان،ص71
17.    پیرنیا،ایران باستان،ص 73
18.    پیرنیا،ایران باستان،ص 73
19.     گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا اسلام، ص 143
20.     استوانه ی کوروش کبیر در انگلستان
21.     پیرنیا،ایران باستان،ص 73
22.    پیرنیا،ایران باستان،ص 73
23.   پیرنیا،ایران باستان،ص 74
24.   پیرنیا،ایران باستان،ص 75
25.   پیرنیا،ایران باستان،ص 75
26.    سامی،علی؛تمدن هخامنشی،ج1، ص215
27.   سامی،علی؛تمدن هخامنشی،ج1، ص215
28.   احتشام،مرتضی؛ایران در زمان هخامنشیان، ص315
29.    احتشام،مرتضی؛ایران در زمان هخامنشیان، ص315
30.    گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا اسلام، ص213
31.    گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا اسلام، ص213
32.   گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا اسلام، ص213
33.   احتشام،مرتضی؛ایران در زمان هخامنشیان،ص317
34.   احتشام،مرتضی؛ایران در زمان هخامنشیان،ص317
35.   گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا اسلام، ص219
منابع:
Ø      احتشام،مرتضی؛ایران در زمان هخامنشیان،شرکت کتابهای جیبی،تهران،1355
Ø      آزاد،ابوکلام؛ذولقرنین،ترجمه ی ابراهیم باستانی پاریزی،انتشارات آبان،تهران،1342
Ø      پیرنیا،حسن؛ایران باستان،تک جلدی،شرکت مطبوعات،1313
Ø      جهانیان،اردشیر؛دین هخامنشیان،بی نا،1349
Ø      ساموئل،ا.ادی؛آئین شهریاری،ترجمه ی فریدون بدره ای،بی نا،بی تا
Ø      سامی،علی؛تمدن هخامنشی،ج1،چابخانه ی فولادوند،شیراز ،1341
Ø      شایگان،داریوش؛ادیان و مکتبهای فلسفی هند،انتشارات امیرکبیر،چاپ سوم،1362
Ø      عهد عتیق و عهد جدید،ترجمه ی فاضل خان همدانی،تهران،اساطیر،1380
Ø      گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا اسلام،ترجمه ی محمد معین،بنگاه ترجمه و انتشارات کتاب

Ø      نبونیست،امیل؛دین ایرانی بر اساس متنهای مهم یونانی،ترجمه ی بهمن سرکاراتی،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،1354