خشایارشا فرزند داریوش کبیر و آتوسا دختر
کوروش پس از پدر در سال 485پ.م شاهنشاه ایران هخامنشی می
گردد(مشکور،محمدجواد؛تاریخ ایران زمین،ص37)، در زمان پدر به ولی عهدی برگزیده شده
بود و حدود دوازده سال حکومت بابل را بر عهده داشت و جوانی با صلابت، خوش رو،
شهوتران و خوش اندام بود(بیانی،شیرین؛ تاریخ ایران باستان،ص127) و هنگامی
که در سن سی و پنج سالگی شاهنشاه ایران شد(مشکور،محمدجواد؛تاریخ ایران زمین؛ انتشارات
اشراقی،تهران،1375ص37) بر یکصد و بیست و هفت ولایت حکومت داشت(کتاب استر،فصل یکم،
آیه ی 1). شاه جوان در ابتدای جلوس بر اریکه ی شاهی می بایست مصر آشوب زده را ادب
نماید، پس لشگری بسیار بزرگ آراست و مصر رسید و مصر را شدیدا سرکوب نمود و برای
عبرت باقی ولایتهایش در مصر شدت عمل بسیار به خرج داد و نهایتا برادر کوچکتر خود
"هخامنش" را والی آنجا نمود و به سوی بابلی بازگشت که آنجا نیز سرکش گردیده
بود ، پس دستور داد بابل و بابلیان را شدیدا سرکوب نمایند و حتی فرمود
آنجا را غارت نمود و عنوان شاه بابل را از عناوین خود برداشت(گریشمن، رومن؛ ایران
از آغاز تا اسلام، ص182). اما برای شناختن جایگاه یهودیان در دربار شاهنشاه بزرگ
خشایارشا، می بایست یه کتاب مقدس مراجعه نمود؛ گویا در ابتدای سلطنت شاه گروهی از
مخالفان یهودیان به دربار راه یافته بودند و از یهودیان به شاه یا درباریان شکایت
برده بودند ، و این نشان از آن داشت که در ابتدای حکومت یهودیان مقداری جایگاهشان
سُست و لغزان بود ، اما می بینیم یهودیان با جلب نظر شاه به دربار او راه یافتند و
نمونه ی بارز آن "مُردخای" بود که دختر برادر خود " اِستر" را
به همسری شاهنشاه ایران درآورد ، و این دو نفر نقش بسیار مهمی در دربار ایران بازی
نمودند، البته داستان استر در کتاب مقدس خالی از افسانه نیست، اما نمی شود کلیت
داستان را زیر سوال برد که حکایت از شرایط نامطلوب اولیه ی یهودیان نزد خشایارشا و
بعد رسیدن آنها به جایگاه مناسب بود؛ اما می توان حقیقت ماجرا را از کتاب مقدس
چنین می توان تحلیل نمود که : درباریان از نفوذ یهودیان بسیار نگران بودند، زین رو
در ابتدا کار برای ایشان بسیار سخت شد، اما بعدها داستان نجات خود را با افسانه
آمیختند و بسیار مهم جلوه دادند و مُفَصَل تعریف نمودند(صبوری فر،فرهاد؛روابط
ایران و یهود در دوره ی هخامنشی،، ص115) و حتی امروزه این جشن نیز با نام
"پوریوم" در بین یهودیان برگزار می گردد. چون خشایارشا در حرمسرا کشته
شد و پس از او چندین شاهزاده پیاپی کشته شدند، حکومت به پسر سوم وی یعنی اردشیر
هژده ساله رسید و اوضاع دربار آرام گشت(زرین کوب،عبدالحسین؛تاریخ مردم ایران ج 1،ص
1170). اما کار برای این شاه جوان با مشگل همراه بود، در ابتدای کار برادرش
"وشتاسب" والی بلخ او را به رسمیت نشناخت که در نهایت وشتاسب شکست خورد
و کشته شد و دیگر شاه را برادری باقی نماند. در سال 460 پیش از میلاد اتفاقی سختر
رخ داد و آن شورش مصر بود که شاهزاده ی لیبیایی خود را فرعون مصر نامیده بود و آتن
نیز از او حمایت می کرد، اما در نهایت این ارتش ایران بود که آتن را در دریا شکست
سخت داد و هم مصر را آرام نمود(توسیدید، تاریخ جنگهای پلوپونزی، بند 104 الی 109)
بدین گونه باز حکومت هخامنشی تثبیت گشت. اما روند گرایش شاهان ایران به یهود در
این دوره روبه کاستی نهاد و همان دشمنان یهودیان که در دربار خشایارشا علیه
یهودیان شکایت می کردند، گلایه های خود را از یهودیان به عرض اردشیر رسانیدند که
این بار نتیجه بخش بود، دشمنان یهودیان که شدیدا مخالف بازسازی نهایی معبد اورشلیم
بودند نامه ای علیه یهودیان برای اردشیر مکتوب نمودند و شاه را به خِصلتِ تَمَرُد
یهودیان و خطرناک بودن ایشان با خبر نمودند و اعلام نمودند که همواره ساکنان
اورشلیم خواهان استقلال هستند(کتاب عزرا،فصل چهارم، آیه ی 12 الی 16)؛ اردشیر از
خواندن آن نامه شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت، زیرا رسیدن این نامه مُصادف بود با
سرکشی مصر و اورشلیم نیز که در نزدیکی مصر بود شرایط طغیان را می داشت و علاوه بر
آن معترضین یهودیان همسایگان مصر می بودند که در صورت نرسیدن به خواستشان ممکن بود
به شورش مصر بپیوندند، پس اردشیر مَصلِحَت را در مخالفت با یهودیان
دید(لوی،حبیب؛تاریخ یهود ایران،ج1، ص 305 الی 306). سپس شاه در جهت اعلام موافقت
خود با دشمنان یهود فرمانی صادر کرد با مضمون دست نگاه داشتن یهودیان از ادامه ی
تکمیل ساختمان معبد شهر اورشلیم؛ زین رو در زمان این شاه کار پایان معبد در یهودیه
ناتمام ماند(کتاب عزرا،فصل چهارم، آیات 18 الی 23). پس از اردشیر اول پسر او به
نام خشایارشا زمام امور را عهده دار گشت، اما بیش از یک سال حکومت ننمود؛ زیرا
"سغدیان" برادر او که مادرش از همسران غیر عقدی شاه بود با خواجگان
حرمسرا همدست شدند و شبی خشایارشا را در حالت مستی در بستر بکشت و جسدش را به تخت
جمشید بردند و در جایگاه شاهان دفن کردند(پیرنیا، حسن؛ایران باستان، ج 1و2؛ص945
الی 955) و سغدیان زمام امور را در دست گرفت، اما هواداران خشایارشا با او در
پنهان مخالف بودند، بخصوص برادر دیگرش " اُخُس " که والی باختر بود. زین
رو با سپاهی بزرگ به سمت پایتخت حرکت کرد و به راحتی بر سغدیان فائق گردید و امر
نمود تا سغدیان را به حضورش بیاورند و در تلی از خاکستر خفه نمایند(بیانی،شیرین؛
تاریخ ایران باستان،ص 143) مدت زمامداری سغدیان شش ماه و نیم یا به قولی هفت ماه
بود(بویس،مری؛تاریخ کیش زردشت،ج 2،، ،ص 296)؛ اُخُس نام نیای بزرگ دودمانش را
برگزید و خود را داریوش نامید و با خواهر خود پروشات(پریزات) را به همسری برگزید و
وی را بانوی اول ایران نمود؛ این زن با قدرت و هوش بسیار خود توانست یکی از
کارگزاران با نفوذ ایران شود و در امور سیاسی دخالت نماید(بیانی،شیرین؛ تاریخ
ایران باستان؛تهران، ،ص144). اما شورشهای پی در پی اساس حکومت را می لرزاند؛ اولین
شورش در سوریه رخ داد، چون "مِگابیز" والی سوریه درگذشت، پسرش اعلام
استقلال نمود و لشگر گُسیل شده از پایتخت سختی خورد و دربار شاهنشاهی ایران، این
بار به جای اعزام سرباز اقدام به فرستادن سکه های طلا نمود و به پرداخت رشوه به
سربازان یونانی اجیر در سوریه باعث شد سربازان قسم خورده ی شاه سوریه؛ وی را
بکشند(بریان، پی یر؛ تایخ امپراطوری هخامنشیان ،ص 126)، این سیاست در تمام ممالک
ایران انجام می گشت و شاهنشاهی ایران مایل به تداوم این سیاست بود و به قول گریشمن
طلای ایران برای برافروختن آتش آتنیان ضد اسپارت در نبردها بکار می رفت، بدون آنکه
بین ایران و یونان جنگ و درگیری رخ بدهد(گریشمن، رومن؛ایران از آغاز تا
اسلام،ص180). با توجه به اسناد به دست آمده از قوم یهود در مصر می توان چنین
اندیشید که روابط ایران و یهودیان در زمان داریوش دوم رابطه ی خوب می بوده؛ سندی
که در "آسوان" مستعمره ی نظامی یهودیان در مصر به دست آمده که تاریخ آن
برابر هفتمین سال شاهی داریوش دوم است، نشانگر آن می باشد که قوم یهود از زمان
"پسماتیک دوم"، فرعون مصر، مستعمراتی را در جزیره ی
"الفانتین" و "اسوان" بنا کردند و به دلیل آنکه آنها با دولت
هخامنشی رابطه ی دوستانه داشتند ، مصریان این عده از یهودیان را مورد تاخت و تاز و
قتل و غارت قرار دادند(پیرنیا، حسن؛ایران باستان، ج 1و2؛ ؛ص 963). همچنان در یکی
از اسناد دژ الفانتین که مرتبط به سال 419 پیش از میلاد مسیح می باشد،
آمده است فردی یهودی موسوم به "نبانید" به همدینان خود که ساکن این دژ بودند،
نامه ای با این مَزمون نوشت که به فرمان داریوش دوم، مراسم عید پاک(پَسَح) را مراعات
کنند و هیچ چیز به جز نان فطیر نخورند و از دوازدهم تا چهاردهم ماه نیسان از
نوشیدن آب جو خودداری کنند و کارها را تعطیل کرده و دستورات مذهبی را کاملا رعایت
نمایند، همانگونه که داریوش دوم فرمان داده است(توفیقی،حسین؛آشنایی با ادیان
بزرگ،ص182). اسناد فوق بیانگر وجود روابط خوب بین یهودیان مصر و داریوش دوم و نیز
فرمانبرداری آنان از داریوش دوم است. یکی از حوادث مربوط به یهودیان مصر در روزگار
داریوش دوم، تخریب معبد الفانتیس است؛ این معبد بعد از مهاجرت یهودیان اورشلیم به
سرزمین مصر 586 پیش از میلاد مسیح به وسیله ی ایشان ساخته شد تا جای خالی معبد
ویران شده ی اورشلیم را پر کند. معبد الفانتین مدت یکصد و پنجاه سال برقرار بود و
مرکز روحانی برای کلیه ی پراکندگان یهود در خارج و در سرزمین مصر محسوب می شد؛ اما
مصریان از این معبد که در آن قوچ و گاو قربانی می شد، نفرت داشتند؛ زیرا این
حیوانات برای ایشان مقدس بودند؛ بنابراین مراسم
قربانی یهودیان را اهانت به اعتقادات دینی خود می دانستند، در نتیجه خَشم مصریان نسبت
به آداب و رسوم یهود به جایی رسید که سرانجام مصریان در سال 410 پیش از میلاد مسیح
معبد ایشان را در الفانتین ویران کردند(زرین کوب،عبدالحسین؛تاریخ مردم ایران ج
1،ص182). پس از داریوش دوم تاج شاهی هخامنشی به فرزندش "اَرَشک" رسید؛
او پس از شاه شدنش خود را اردشیر خواند، وی هم اوست که یونانیان وی را اردشیر
باحافظه می نامند(مشکور،محمدجواد؛تاریخ ایران زمین؛ ،ص41) و "پلوتارک"
از او یک شاه دادگر، مهربان، مردم دار و آباد کننده نام می برد(پلوتارک،حیات مردان
نامی؛ ،بند 4 ص 481). در روزی که او در مراسم تاج گذاریش در پاسارگاد حضور داشت،
توسط برادرش کوروش صَغیر مورد سوءقصد قرار گرفت اما از این قضیه جان سالم به در
برد و دستور مرگ برادر تنی خود را صادر فرمود، اما مادر کوروش، پروشاست که مادر
شاهنشاه نیز بود وساطت نمود و با توجه به نفوذش نه تنها کوروش ضغیر را از مرگ
رهانید بلکه برای او مقام فرمانروایی آسیای صغیر را از شاه گرفت(بیانی،شیرین؛
تاریخ ایران باستان؛ ،ص147). اما وقتی کوروش به لیدی رسید باز اعلام استقلال نمود
و سروری برادرش اردشیر را نپذیرفت و دست به تدارک سپاه زد که از مجموع نیروهای
وفادار به خودش در لیدی و سربازان اجیر شده ی یونانی بود، اخبار این تدارکات توسط
والی آناتولی که نامش " تیسافرن" بود و وفادار به شاه ایران بود به
دربار اردشیر هخامنشی رسید؛ کار برای شاهنشاه ایران بسیار سخت شد زیرا دوازده هزار
تن سرباز کارآزموده ی یونانی و دویست هزار نفر از سربازان آناتولی به سرکردگی
کوروش صغیر به سوی پایتخت سرازیر گشته بودند(پلوتارک،حیات مردان نامی؛ بند 4 ص
487)، سپاه شاهزاده ی سرکش به آسانی از آسیای صغیر گذشت و در امتداد رودخانه ی
فرات به سوی بابل حرکت کرد؛ در محلی به نام "کوناکسا" سپاه دو برادر به
یکدیگر رسیدند و کوروش و هشت تن از نگهبانانش کشته شدند و شاهنشاه اردشیر دوم در
حالی که زخم برداشته بود پیروز این نبرد گردید؛ پس از این ماجرا بازهم آسیای صغیر
باز نا آرام بود(بیات،عزیزالله،کلیات تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام، ص60) و شاه
باز مجبور شد سپاهی را مامور پایان دادن به این اوضاع نماید و نهایتا اردشیر صلح
آنتالیسیداس(Antalicidas) را با یونان
برقرار نمود که باز آرامش نسبی در آسیای صغیر پدید آمد(هوار، کلمان؛ایران و تمدن
ایرانی ،ص63). چنانکه از مطالب کتابهای عُزرا و نَحمیا فهمیده می شود، اوضاع جامعه
ی یهودیان مقیم یهودیه در دوران سلطنت اردشیر دوم مناسب و مساعد نبوده است؛ گروهی
از یهودیان به تدریج به اختلاف مذهبی و حتی شرک روی آورده بودند و به
ازدواج با زنان بیگانه از کشورهای همسایه و پرستش بتهای آنان مشغول گردیده بودند.
در کتاب عزرا در ارتباط با مسائل فوق چنین می آید: " قوم اسرائیل، کاهنان و
لاویان، خویشتن را از امتهای کشورهای دیگر جدا نکردند، بلکه موافق اعمال زشت ایشان
یعنی کنعانیان، هیتیها،یبوسیان،عمونیان، موئابیان و مصریان رفتار نمودند. زیرا که
از دختران ایشان برای خود و پسران خویش، زنان گرفته و ذُریَتِ مقدس را به امتهای کشورها
مخلوط کرده اند و دست بزرگان و حاکمان در این خیانت، مقدم بوده است(کتاب عزرا،فصل نهم،
آیات 1 الی 3)". وضعیت اقتصادی جامعه ی مذکور نیز نامطلوب بود؛ مالیاتهای
سنگین و ظلم حُکامِ ظالم، مردم بی طاقت شده بودند ؛ ملت اسیر بیچارگیها و
گرفتاریهای فراوان گشته بودند، وضعیت ظاهری شهر نیز آشفته بود، حصارها و دیوارهای
اطراف شهر اورشلیم ویران شده بود و دروازه هایش به آتش سوخته بود(صبوری
فر،فرهاد؛روابط ایران و یهود در دوره ی هخامنشی،ص135). اردشیر دوم برای سامان دادن
به وضعیت اجتماعی و مذهبی سرزمین یهودیه به عُزرا فرمان داد که با جمعی از هم
اندیشان و هم کیشان خود برای بهبود وضعیت سرزمین اورشلیم عازم این شهر شوند؛ عزرا
که از یهودیان مقیم بابل بود در شناخت آئین موسی و تاریخ سنن یهود همتا نداشت،
برای این ماموریت گُسیل گشت. شاهنشاه نه تنها از هیچ گونه کمک و پشتیبانی به قوم
یهود دریغ نورزید بلکه خود نیز برای خدای اسرائیل مقدار قابل توجهی از جواهرات
شاهی و ظرفهای زینتی را توسط عزرا به اورشلیم فرستاد و مقرر داشت هرچیز دیگری که
برای زینت معبد لازم باشد از خزانه ی پادشاه تامین گردد؛ علاوه بر این شاهنشاه به
تمام خزانه داران آن سوی رودهای دجله و فرات فرمان داد که در حمایت مالی از عزرا و
همراهانش کوتاهی نورزند
؛ شیوه ی رفتار اردشیر دوم با قوم یهود و دستورهای شاه به عزرا در مورد کمک به
یهودیان و آراستن معبد سلیمان و تعمیر حصارهای شهر در تورات چنین ذکر گردیده است:
" به این وسیله حکم می دهم که از تمام مردم اسرائیل و کاهنان و لاویانی که در
سراسر قلمروی من به سر می برند، هرکه بخواهد می تواند هم راه تو به اورشلیم
بازگردد، تو از طرف من و به اورشلیم و یهودیه فرستاده خواهی شد تا بر اساس قوانین
خدایت، وضع مردم آنجا را بهبود بخشی، در ضمن طلا و نقره ای که ما به خدای اسرائیل
تقدیم می کنیم و طلا و نقره ای را که اهالی بابل می دهند، همراه با هدایایی که
یهودیان و کاهنان برای خانه ی خدا تقدیم می کنند، با خویش به اورشلیم ببر؛ وقتی
بدانجا رسیدی قبل از هرچیز با این هدایا؛ گاوها، قوچها،بره ها و شراب و هر چیزی را
که برای قربانی لازم است خریداری کن و همه ی آنها را به قربانگاه خدای خود تقدیم
نما؛ بقیه ی هدایا را آنگونه که تو و برادرانت می دانید و مطابق سنت دین شماست به
کار برید. لوازمی را که ما برای خانه ی خدای شما در اورشلیم می دهیم به خدای خود
تقدیم کنید ، اگر چیز دیگری برای خانه ی خدای خود احتیاج داشتید می توانید از
خزانه ی شاهنشاهی دریافت نمایید؛ من اردشیر پادشاه هخامنشی به تمام خزانه دارهای
شاهنشاهی در غرب رود فرات دستور می دهم که هرچه عزرا که کاهن و عالم شریعت خدای
آسمان است، از شما درخواست کرد تا سه هزار و چهارصد کیلوگرم نقره، ده هزار کیلوگرم
گندم، دو هزار لیتر شراب، دو هزار لیتر روغن زیتون و هر مقدار که نمک لازم باشد
فوری به او بدهند. هرچه خدای آسمان فرموده باشد بدون تاخیر برای خانه ی او به جا
آورید، تا مبادا خشم خدا بر من و خاندانم نازل گردد؛ همچنین اعلام می دارم که تمام
کاهنان و لاویان و نوازندگان و نگهبانان و خدمتکاران و همه ی کارکنان خانه ی خدا
از پرداخت هرگونه مالیات معاف هستند؛ و تو ای عزرا با حکمتی که خدا به تو داده است
حُکام و قضاتی را که شریعت خدایت را می دانند برای رسیدگی به امور مردم غرب فرات
برگزین؛ اگر کسی نخواست از شریعت خدای تو و دستورات شاهنشاه اطاعت نماید بی درنگ
مجازات نما، مجازات او مرگ است یا تبعید یا ظبط اموال یا زندان(کتاب عزرا،فصل
هفتم،آیه ی 11 الی 27)". می توان به این نتیجه رسید که این دوران، دوران
پریشانی و آشفتگی یهودیان مقیم یهودیه بود که دو مرد در تاریخ یهود ظهور می کنند
یکی عزرا بن سرایا که اطلاعات او در قوانین مذهبی یهود بی نظیر بود و دیگری نحمیا
مرد سیاسی با شهامت و عضو دربار اردشیر دوم که تحول عمیق در احوالات سیاسی و مذهبی
یهود به وجو آورد؛ پس از دستور اردشیر عزرا حرکت خود را از شوش آغاز کرد و با او
عده ای از یهودیان شوش و بابل همراه شدند و در کنار رود کارون برای سفر خود برنامه
ریختند و به سوی اورشلیم حرکت نمودند(هاکس،جیمز؛ قاموس کتاب مقدس، ،ص139). عزرا در
باب هشتم از کتاب خود در معرفی یهودیانی که در روزگار اردشیر با او بودند و از
بابل به اورشلیم رفتند سخن می گوید و تمام افراد و خاندانهایی که با او به این
سرزمین آمدند را می شمارد و در باب نهم از از کتاب خود پراکندگی و آوارگی قوم خود
را از رفتارهای زشت و گناهان زیاد می داند و از آنکه مورد توجه شاه پارس قرار
گرفته، این عنایت شاهنشاه ایران را به مهر و بخشایش خدا نصبت می دهد و می گوید:
"... ما از ایام پدران خود تا به امروز مرتکب گناهان بزرگ شده ایم، ما و
پادشاهانمان و کاهنانمان؛ به علت این گناهان خویشتن را در اسیری و غارت شدن توسط
شاهان شمشیر به دست قرار دادیم تا به امروز، حال
اندک زمانی لطفی از جانب یهوه، خدای ما بر ما ظاهر شده و مَفَری بر ما بازگردیده، خدای
ما چشمان ما را روشن کرده و اندک حیات تازه در این زندگی به ما بخشیده؛ زیرا ما
بندگان خدائیم و ایشان ما را از بندگی خود ترک نفرموده؛ زین رو ما را مورد محبت
شاه پارس قرار داده تا بتوانیم خانه ی خدای خود را بازسازی نماییم و خرابیهایش را
تعمیر نماییم و ما را در یهودیه و اورشلیم منزل و قلعه بخشیده است(کتاب عزرا،فصل
نهم، آیه ی 7 الی 10) عزرا به هنگام ورود به اورشلیم جز سرزمینی ویران و نامطلوب
هیچ نمی دید، مردم آشکارا از انجام قوانین تورات تخلف می کردند و سنتها
و عادتهای پدرانشان را از یاد برده بودند . یهودیان با زنان بیگانه ازدواج کرده بودند
و آشکارا بتها را می پرستیدند و قوانین تورات را فراموش کرده بودند؛ عزرا تلاشهای
خود را برای بهبود جامعه ی یهود آغاز کرد و مهمترین کار او گماردن قاضیان بود که
عدالت را در حق مردمان آن سوی رودخانه ی فرات اجرا نمایند و در مورد کسانی که از
قوانین اطاعت نمی کردند مجازاتهایی معین نمود(کلاپرمن،ژیلبرت، تاریخ قوم یهود،
،ص25). سیزده سال پس از ورود عزرا به اورشلیم یکی دیگر از یهودیان به نام "
نَحمیا " که ساقی دربار
اردشیر دوم بود، هنگامی که از اوضاع نابسامان یهودیه آگاه شد، روزی با چهره ی
غمناک نزد شاه آمد و هنگامی که شاه علت را جویا شد، نحمیا اشاره به احوال بد
یهودیان اورشلیم و یهودیه نمود و از شاه اجازه خواست تا اجازه ی مهاجرت او را به
سوی اورشلیم بدهد تا وی به بهبود آن دیار همت گمارد؛ شاهنشاه خواهش او را پذیرفت و
از روی کَرَم و مهربانی او را مامور کرد تا به اورشلیم رود و دیوارهای آن شهر را
بنا نماید و جامعه ی یهود را در آن سرزمین سامان بخشد؛همچنین شاه به والیان خود در
آن سوی رودخانه ی فرات نامه فرستاد تا از رساندن هیچ خدمتی به نحمیا دریغ ننمایند و
حتی ساز و برگ وسایل آرایش خانه ی خدا و تعمیر دیوارهای شهر اورشلیم را آنگونه که
نحمیا می خواهد فراهم نمایند و همچنین عده ای از سپاهیان و سواران خود را نیز با
او همراه فرستاد؛ نحمیا نیز پس از ورود به شهر، همدینان خود را از مهروزیهای شاه
پارس مطلع نمود(کتاب نحمیا، فصل دهم؛ آیه ی 29 الی 39). نحمیا بعد از برسی اوضاع و
احوال برادران دینی خود، متوجه شد یهودیان بازگشته از اسارت بابل با اقوام مختلف
ساکن در سرزمین یهودیه درهم آمیخته و جامعه ی بدبخت و فقیری تشکیل داده اند و در
نهایت فلاکت بسر می برند و بار مالیاتهای زیاد ایشان را آزار می دهد؛ پس نحمیا
اصلاحات خود را آغاز نمود؛ اولین اقدام او ترمیم برج و دیوار شهر بود، او سازمانی
برای برج و باروی شهر بنا کرد، درست هنگامی که کارگران مشغول بازسازی دیوار شهر
بودند همسایگان تصمیم گرفتند به آنها حمله کنند، ولی نحمیا سازمان دفاعی شهر را
مرتب کرد تا بتواند جلوی حمله ها را بگیرد؛ وی در باب سوم و چهارم کتاب خود نحوه ی
بازسازی شهر را به یاری شاهنشاه ایران توضیح می دهد و همچنین از تلاشهای دشمن یهود
برای ناموفق گذاشتن اقدامات وی سخن می راند. از دیگر اقدامات نحمیا ایجاد نظم و
ترتیب مبارزه با دشمنان و مخالفان یهود و تلاش برای آماده کردن مردم برای دفاع از
خود و ممانعت از تجاوزات و خرابکاریهای دشمنان بود(صبوری فر،فرهاد؛روابط ایران و
یهود در دوره ی هخامنشی، ص140). همچنین عزرا و نحمیا جامعه ی یهودیان را بسیج کرده
، تذکرات زیر را به قوم خود پیشنهاد کردند:
·
لزوم اجرای فرایض
و احکام دینی و قضایی یهود در اورشلیم
·
ممنوعیت ازدواج پسر
یا دختر یهودی با اقوام غیر یهودی
·
پرهیز از معامله
و تجارت در روز شنبه
·
پرهیز و دوری از
ربا خواری
·
زنده کردن رسوم عبادی
قوم یهود چون قربانی،احکام ده گانه و رسوم اعیاد(کتاب نحمیا، فصل دهم؛ آیه ی29 الی
39)
تبدیل رسوم سلطنت دنیوی(Autocracy) در جامعه ی اورشلیم به سلطنت
دینی(Theocracy) بر اثر اقدامات
عزرا و نحمیا بود که به تدریج جامعه ی یهود دارای دولت تئوکراسی
گشت(آباسولومن،آبان؛ قوم من تاریخ بنی اسرائیل، ،ص89). نحمیا پس از اتمام این
دوران به بابل بازگشت ولی دوباره پس از مدتی به اورشلیم رفت؛ وی پس از بازگشت مجدد
به این شهر متوجه غفلت مردم در امور معنوی شد؛ بعضی از قوانین یهود از قبیل
ممنوعیت ازدواج با غیر یهودیان و پرهیز از تجارت و معامله در روز شنبه فراموش شده
بود، پس عزرا و نحمیا دوباره اقدامات اصلاحی خود را شروع کردند(کتاب نحمیا، فصل
سیزدهم،آیه ی 6 الی 31). پس از
برسی تاریخ قوم یهود در زمان اردشیر دوم مشخص می شود که شاهنشاه ایران نسبت به یهودیان
مهربان بوده اند و هرچه بیشتر با پلوتارک هم عقیده می شویم که اردشیر شاهی دادگر،مهربان
و آباد کننده می بوده(پلوتارک،حیات مردان نامی؛ بند 4 ص 481) همانگونه که گفته شد
خسروی ایران برای اصلاح وضعیت اقتصادی و اجتماعی مردم یهودیه، عزرا و نحمیا را
همراه با ثروت چشم گیر عازم آن سرزمین نمود و این مهربانی باعث گردید جامعه ی یهود
در یهودیه و شهر اورشلیم دارای سازمانهای فرهنگی و دینی و ملی گردیدند(صبوری
فر،فرهاد؛روابط ایران و یهود در دوره ی هخامنشی،ص141). پس از اردشیر دوم پسرش
" اُخُس(مشکور،محمدجواد؛تاریخ ایران زمینص42)" که شاهزاده ای خَشِن و
تندخوی بود به جای پدر تاج دار شاهنشاهی هخامنشی گشت(پلوتارک،حیات مردان نامی؛ بند
4 ص510 الی 514) و خود را اردشیر نامید(بیانی،شیرین؛ تاریخ ایران باستان ،ص151) و
در تاریخ با نام اردشیر سوم معروف است. او در ابتدای کار برای از بین بردن هرگونه
خطر احتمالی در آینده تمام شاهزادگان هخامنشی را قتل عام نمود، از جمله برادران و
خواهران و پسرعموهایش بود که مجموعا هشتاد نفر را شامل می شد؛ این واقعه خبر از آن
می دهد که در ابتدای کار رقیبان برای رسیدن به تاج و تخت بسیار بودند(پلوتارک،حیات
مردان نامی،بند 4 ص 516). اردشیر سوم از سویی دارای طبیعت خشن و خون ریز بود اما
از سویی مردی با اراده ی پولادین بود و استعداد سیاسی قویی داشت؛ از این رو تصمیم
گرفت شورشهای خارجی را نیز مانند مدعیان داخل دربار به شدت سرکوب نماید و دوباره
نظم را در شاهنشاهی برقرار نماید؛ او در ابتدا سرکشی "کادوسیان" را به
شدت سرکوب نمود و در این نبرد یکی از شاهزادگان هخامنشی با او همراه بود که بعدها
با نام داریوش سوم از او یاد می نمایم؛ اردشیر وی را والی ارمنستان
نمود(بیانی،شیرین؛ تاریخ ایران باستان؛تهرانص151)؛ وی سپس روبه "صیدا" و
سایر مناطق "فنیقیه" نمود که سرکشی کرده بودند و شورشیان مصر نیز از آنها
پشتیبانی می کردند، اردشیر صیدا تمام
فنیقیه را آرام کرد(اومستد، آ.ت؛ تاریخ شاهنشاهی هخامنشیص 569الی 600) و سپس سپاه
بزرگ به مصر کشید و در سال 344 پیش از میلاد مسیح مصر را باز به دولت هخامنشی
بازگرداند(پیرنیا، حسن؛ایران باستان، ج 1و2،ص1179). پس از این قدرت نمایی ها که
یادآور شکوه داریوش کبیر بود تمام ولایتها و سرکشان آنها تسلیم شدند، در این هنگام
در مقدونیه مردی به نام "فیلیپوس" در حال قدرت گرفتن بود و مردمان یونان
از قدرت گرفتن مقدونیه در هراس بودند؛ از اردشیر سوم کمک خواستند و پادشاه هخامنشی
به والیان آسیای صغیر فرمان دادکه
یونانیان را در برابر پادشاه مقدونیه یاری نمایند(پیرنیا، حسن؛ایران باستان، ج
1و2؛ ص 181 الی 183)؛ اما اردشیر در این زمان توسط خواجه ی مصری خود مسموم و کشته
شد(مشکور،محمدجواد؛تاریخ ایران زمین؛ ص42). اما برسی تاریخ یهود در دوره ی این
پادشاه بسیار دشوار است؛ زیرا تورات از اردشیر سوم یادی ننموده و از چگونگیاوضاع
یهودیان در این دوران اطلاع دقیقی در دست نیست و تنها می توان به گمانهایی پرداخت؛
تاریخ نویس یهودی "گرائیتز" می نویسد: نوشته ای به ما شهادت می دهد که
اردشیر سوم هنگام جنگ با مصریان یا بعد از آن در سالهای 361 تا 360 پیش از میلاد،
یهودیان را به ولایت "هیرکانی" (گرگان) کوچاند(لوی،حبیب؛تاریخ یهود
ایران،ج1، ص348 الی 351) وی در ادامه می نویسد: آن قسمی از مزامیر که با پَریشانی
و بی دلی سراینده را می رساند که در این دوره سروده گردیده. "دوبنو"
دیگر مورخ یهودی بر این باور است که یهودیانِ ارحیا در زمان اردشیر سوم سر به شورش
برداشتند و در یهودیه نیز نغمه های ناسازگاری برپا بود و اردشیر سوم ایشان را نیز
مانند مصریان سرکوب نمودند و مزامیری که در این دوران نوشته شده دلالت بر این
احوالات ایشان می بوده(لوی،حبیب؛تاریخ یهود ایران،ج1، ص352). پس از اردشیر سوم
پسرش "اَرَشک" به شاهی رسید و چون می خواست که باگواس خواجه را به
انتقام پدر بکشد، آن خواجه ی حیله گر پیش دستی کرد و شاه جوان را
کشت(مشکور،محمدجواد؛تاریخ ایران زمین؛ ص42) و چون دیگر در دودمان هخامنشی شاهزاده
ای درجه یک نمانده بود، بزرگان پارس "کودومان" (مشکور،محمدجواد؛تاریخ
ایران زمین؛ ص42) را که از نوادگان داریوش دوم و والی ارمنستان بود را به شاهنشاهی
هخامنشی برگزیدند؛ وی خود را داریوش سوم نامید. در ابتدای کار گواس خواجه را که
قصد کشتنش را داشت، نابود کرد(بویس،مری؛تاریخ کیش زردشت،ج 2ص411). مورخ رومی/
یونانی قرن اول پیش از میلاد،"دیو دورسیسیلی" در آغاز کتاب هفدهم از کتابهای
تاریخی خود در مورد داریوش
سوم چنین می نگارد: داریوش در نظرگاه پارسیان نخستین جایگاه را در شجاعت داشت، وی به
جهت آوازه ی بلندش در دلاوری براستی سزاوار شاهنشاهی بود(بدیع،امیرمهدی؛عظمت و ذلت
داریوش سوم، فصل نامه ی هستی،شماره ی بهارینه،بهار 1372ص 81)، در ابتدا مصر بر او
شورید، اما او با درایت و مهارت آن مُلک را دوباره از آن ایران
کرد(مشکور،محمدجواد؛تاریخ ایران زمین،ص43)؛ اما گویا تقدیر گونه ای دیگر رقم می
خورد ، این بار جوانی مقدونی، کوهستان نشین، بدون پشتوانه ی مالی ولی با الهام
پذیری از فلسفه ی ارسطو، تحت تاثیر حماسه ی اُلیاد و هُمِر و با چشم داشت به ثروت
بی کران و شوکت پر بهای هخامنشی به راه افتاد و تمام خدایان المپ به جنگ با داریوش
سوم عزم نمودند؛ اسکندر با سی هزار پیاده چهارهزارو پانصد سواره به آسیا پا
نهاد(پلوتارک،حیات مردان نامی ،بند24 ص415)؛ داریوش سوم سراسیمه لشگری آراست و سپه
سالاری لشگر ایران را به "سپهرداد" عطا فرمود؛ دو سپاه در
"گرانیکوس" به یکدیگر رسیدند و سپاه اعزامی ایران شکست خورد(4). داریوش
آشفته از خبر شکست با سپاهی بزرگ که خود فرمانده آن بود به موضع "ایسوس"
در کنار خلیج اسکندرون رسید و لشگر اسکندر را از پشت محاصره نمود و جنگ بسیار
بزرگی رخ داد و هر آنی انتظار مرگ شاهزاده ی غرب می رفت، اسکندر راه نجات را حمله
به ارابه ی شاه ایران دید سربازان جاویدان برای حفظ جان شاه رشادتها نمودند تا
شاهنشاه از گزند اسکندر در امان ماند که ناگهان اسبان گردونه ی شاه از زخمهای
واریده رمیدند و داریوش ترسید و بر اسبی نشست و از میدان جنگ گریخت؛ سپاهسان که
شاه خود را در فرار دیدند، دل از دست دادند و سایه ی شکست بر سپاه ایران افتاد و
اسکندر باز پیروز گشت و بارگاه و حرمسرا و فرزندان داریوش به اسارت اسکندر
افتادند؛ اسکندر از تعقیب داریوش موقتا دست کشید و مصر را بگرفت؛ اکنون دیگر نیمی
از جهان برای اسکندر بود و نیمی دیگر از آن داریوش، نامه ی صلح داریوش هم کارآمد
نیفتاد(پلوتارک،حیات مردان نامی؛ ،بند37 و 38، ص 426 الی 427) و دو طرف خود را
برای جنگی بزرگ آماده نمودند. اسکندر از مصر به سوریه آمد و از فرات و دجله گذشت و
در نزدیکی شهر موصل امروز در محلی به نام "گوگمِل" به سپاه داریوش رسید
که در انتظارش بودند(بیانی،شیرین؛ تاریخ ایران باستان؛ ص 160). جنگ بسیار بزرگی رخ
داد؛ داریوش برای تمام هستیش می جنگید، سپاه ایران جان فشانیها کرد و چیزی نمانده
بود تا اسکندر شکست خورد، اسکندر چون اوضاع را چنین دید باز به گردونه ی شاه تاخت
و با چند تن از مردان زبده اش به سوی گردونه ی شاهنشاه یورش آوردند؛ نیزه ای به
گردونه ی شاه ایران خورد و شاه بر زمین افتاد، لشگریان گمان کردند که شاه کشته شده
و پا به فرار نهادند، داریوش که سربازان را چنین دید خود بر گردونه ای نشست و چنان
با سرعت فرار نمود که اسکندر به او نرسید(مشکور،محمدجواد؛تاریخ ایران زمینص45)؛ پس
از این جنگ اسکندر به بابل درآمد و شوش را گرفت، اسکندر از شوش به سوی ولایت پارس
حرکت نمود و ابتدای پارس(دربند پارس) با سردار بزرگ ایران، آریوبرزن روبرو شد که
با بیست و پنج هزار نفر چشم به راهش بودند(بیانی،شیرین؛ تاریخ ایران باستان
،ص162)؛ اما این بار نیز اسکندر به نیرنگ پناه برد و آریوبرزن کشته شد و سپاهش
شکست خورد تا اسکندر به پرسپولیس برسد؛ در جشن پیروزی خود در پرسپولیس دستور به
آتش کشیدن تالارها و قصرها و کاخهای تخت جمشید را به تحریک زنی، "تائیس(Thais)" نام که از زنان بدکاره ی آتن بود به
انتقام آتش زدن شهر آتن به فرمان خشایار شا را صادر نمود(بیانی،شیرین؛ تاریخ ایران
باستان؛ ص162)؛ منابع گزارش می دهد در موقع آتش سوزی کاخهای پرسپولیس، اسکندر به
مجسمه ی خشایارشا برخورد کرد و آن را واژگون دید، اسکندر ایستاد و گفت: آیا باید
بگذارم تا تو افتاده باشی و مجازات شوی درازای آنکه به یونان لشگر کشیدی، یا تو را
به احترام روح بلند و صفات خوبت از زمین بلند کنم؟ این بگفت و لختی بیندیشید و
بگذشت(پیرنیا، حسن؛ایران باستان، ج 1و2؛؛ص740). داریوش هنگامی که خبر حرکت اسکندر
از پارس را شنید از همدان سوی مَشرق رفت تا سپاهی بیاراید تا شاید شاهی از دست
رفته را بِستانَد، اما در راه با خیانت سرداران خود کشته شد؛ اسکندر امر کرد با
تمام تشریفات شاهنشاهی و معمول برای شاهان هخامنشی، جسد داریوش سوم را با احترام
بسیار در کنار اجداد تاج دارش در پارس تدفین نمایند(بدیع،امیرمهدی؛عظمت و ذلت داریوش
سوم، فصل نامه ی هستی، شماره ی بهارینه، بهار 1372،ص90 الی 96). باز در مورد وضعیت
یهودیان در این دوران به علت عدم اشاره ی تورات، اطلاعات گسترده در دست نیست؛
مورخان یهود بر این باورند هرگاه در دوران هخامنشی، پادشاه قدرتمند بود، یهودیان
سرزمین یهودیه از شرایط بهتر برخوردار بودند و هر زمان که شاهی ضعیف بر اریکه ی
شاهی تکیه می زد وضعیت قوم مذکور نیز نامساعد می گشت؛ از برسی همین منابع می توان
چنین اندیشید که در وضع داریوش سوم وضعیت یهودیان مطلوب نمی بوده
است(لوی،حبیب؛تاریخ یهود ایران،ج1، ص349).در سال 332 پیش از میلاد مسیح، آسیای
صغیر و فنیقیه به تصرف اسکندر درآمد؛ مورخان یهود می گویند، هنگامی که اسکندر
سرگرم جنگ در سوریه بود از یهودیان خواست تسلیم او گردند و در سپاه او یاری دهند،
ولی یهودیان پیشنهاد وی را رد کردند و این امر باعث برآشفتن اسکندر شد و اسکندر با
سپاهی عازم اورشلیم شد، چون یهودیان مقاومت را بیهوده دیدند، با کاهن بزرگ خود
"یادوعا" به استقبال اسکندر شتافتند و یهودیه و شهر اورشلیم بدون جنگ و
خونریزی به دست اسکندر افتاد و مقرر شد از آن پس یهودیه باج گذار اسکندر باشد؛ پس
اسکندر برای جنگ با مصر از سرزمین یهودیه لشگر عبور داد و در سال 331 پیش از میلاد
هنگامی که در مصر بود، مردم سامره فرماندار یونانی شهر "اندروماک" را در
آتش سوزاندند؛ اسکندر هم به کین خواهی فرماندارش قتل عام عظیمی از سامریها نمود و
پس از آن چند ایالت را که همواره بین سامریان و یهودیان یهودیه برای تصاحبش رقابت
بود به یهودیه داد(تاریخ ملت لایزال به نقل قول از لوی،حبیب؛تاریخ یهود ایران،ج1،
ص 335).
نتیجه
گیری در برسی تاریخ سیاسی یهودیان از زمان خشایارشا تا داریوش سوم به این نتیجه می
رسیم که سیاست کلی شاهنشاهی هخامنشی ملاطفت و احترام به تمام اقوام و ادیان و
مذاهب می بوده که ملت یهود نیز مانند سایر ملل از این مهرورزی روی گردان نگردید.
در دوران این پادشاهان هخامنشی می بینیم ملت یهود نفوذ بسیار خوبی در جامعه ی
ایرانی یافتند و در امنیت به وجود آمده از الطاف شاهنشاهی هخامنشی مراحل رشد را به
خوبی طی نمودند و حتی شهرهای آنها در فلسطین امروزی به واسطه ی کمکهای شاهان ایران
رشد و ترقی نمود و آباد گشت و تفکرات ایران شهری بسیاری در این دوران وارد دین
یهود شد که تمام اینها نشان از یک زندگی دوستانه و رابطه ی دوجانبه هم در عرصه
فرهنگ و سیاست و اقتصاد می بوده. به طور کلی می توان روابط سیاسی ایران و یهودیان
را در عصر هخامنشیان در حد بسیار عالی و خوب توصیف نمود.
دکتر علی نیکویی
پانویس:
1.
آباسولومن،آبان؛
قوم من تاریخ بنی اسرائیل،ترجمعه ی نعمت الله شکیبایی،کتابفروی یهودا، تهران،1358
2.
اومستد، آ.ت؛
تاریخ شاهنشاهی هخامنشی؛ تهران، انتشارات علمی و فرهنگی،1383
3.
بریان، پی یر؛ تایخ
امپراطوری هخامنشیان،ترجمه مهدی سمسار زاده،انتشارات زریاب،تهران،1377
4.
بویس،مری؛تاریخ کیش
زردشت،ج 2،، همایون صنعتی زاده انتشارات زریاب،تهران،1378
5.
بیات،عزیزالله،کلیات
تاریخ و تمدن ایران پیش از اسلام، انتشارات دانشگاه تهران،تهران،1354
6.
بیانی،شیرین؛
تاریخ ایران باستان؛تهران،انتشارات سمت؛1386
7.
پلوتارک،حیات مردان
نامی؛ترجمه ی رضا مشایخی، تهران، انتشارات ققنوس،1379
8.
پیرنیا، حسن؛ایران
باستان، ج 1و2؛ انتشارات دنیای کتاب،تهران،1374
9.
تاریخ ملت لایزال
به نقل قول از لوی،حبیب؛تاریخ یهود ایران،ج1،کتاب فروشی یهودا ابروخیم؛1334
10.
توسیدید، تاریخ جنگهای
پلوپونزی، محمد حسین لطفی، وزارت فرهنگ و ارشاد، تهران،1377
11.
توفیقی،حسین؛آشنایی
با ادیان بزرگ،انتشارات سمت،تهران،1379
12.
زرین کوب،عبدالحسین؛تاریخ
مردم ایران ج 1،ص، انتشارات امیر کبیر،تهران،1364
13.
صبوری فر،فرهاد؛روابط ایران و یهود در دوره ی هخامنشی، انتشارات نیکتاب،
تهران،1385 6
14.
کتاب مقدس،عهد عتیق
15.
کلاپرمن،ژیلبرت،
تاریخ قوم یهود، ترجمه ی مسعود همتی ج 2،انتشارات انجمن فرهنگ،تهران،1349
16.
گریشمن، رومن؛ ایران از آغاز تا اسلام،ترجمه ی محمد معین،انتشارات علمی
و فرهنگی،تهران،1372
17.
لوی،حبیب؛تاریخ یهود
ایران،ج1،کتاب فروشی یهودا ابروخیم؛1334
18.
مشکور،محمدجواد؛تاریخ
ایران زمین؛ انتشارات اشراقی،تهران،1375
19.
هاکس،جیمز؛
قاموس کتاب مقدس،نشر نور جهان،تهران،1359
20.
هوار، کلمان؛ایران
و تمدن ایرانی؛ترجمه ی حسن انوشه،انتشارات امیرکبیر،تهران،1370
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر