ورود آریایی ها به فلات ایران در گروهای گوناگون کوچک و بزرگ، طی تقریبا
هزار سال به درازا انجامید و سرانجام در اوایل هزاره ی اول قبل از میلاد جایگزینی و
سپس ایجاد فرمانروایی آنان در نقاط گوناگون این سرزمین شکل گرفت.
از برسی منابع و شواهد موجود می توان چنین دریافت که از اوایل هزاره ی
سوم پ.م مهاجرت آریایی ها به ایران آغاز شد که در دسته های بزرگ و کوچک به گونه ای
متناوب طی دو هزاره ادامه یافته است. اقوام آریایی در این حرکتها در نقاط گوناگون پراکنده
و در بین اقوام بومی مستحیل می شدند، در حالی که در نحوه ی زندگی اجتماعی آنان آثار
چشمگیری برجای می گذاشتند؛ تا اینکه سرانجام در هزاره ی اول پ.م این قوم در سه گروه
متمایز مادی، پارسی و پارتی انسجام و وحدت یافتند و چون مثلثی غرب و جنوب و شرق ایران
را فرا گرفتند. سپس اولین شکل از حکومت آریایی به نام مادها در گوشه ی غربی این مثلث
تشکیل یافت و فصلی نو در تاریخ ایران به طور اخص و در تاریخ جهان به طور اعم گشوده
شد.
در سراسر ایران بخصوص در غرب ایران حکومتهای کم و بیش مهمی وجود داشت
که زندگی عهد کهن این منطقه را شکل و رنگ بخشیده بودند، آریایی ها هنگام مهاجرت و ورود
خود بتدریج ولی به گونه ای مستمر و مداوم وارد قلمروی این حکومتها می شدند که ابتدا
نمود مشخصی نداشت و با اخذ فرهنگ و تمدن بومی و نیز تاثیر نهادن بر آن، به زندگی می
پرداختند و گاه در بین آنان مستحیل می گشتند، اما به تدریج بر اثر ازدیاد نیروی انسانی
آنان و ضعف و فتور حکومتهای کهن، فرتوت و انحطاط یافته، ، تا اینکه جابجایی شگفت و
عظیمی رخ می دهد و نه تنها مخدومان جای خادمان را می گیرند بلکه به علت کثرت جمعیت،
نیروی جسمانی و قدرت تحرک بسیار، نژاد فائق را به وجود می آورند و این بار بومیان آسیایی
در کام آنها به نابودی کشانیده می شوند؛ اما چگونگی ورود و جایگزینی آرایائیان:
به علت کمبود منابع در مورد نحوه ی حرکت و ورود آریائیان به سرزمینهای
جدید، از قراین چنین پیداست از میان حرکتهای متناوب آنان در دسته های بزرگ و کوچک می
توان گروه بزرگی را تشخیص داد که به هند و اروپایی[1] یا
به قولی هند و ژرمنی[2]معروف
شده است. این عنوان از این جهت به این گروه اطلاق شده است که آنان منطقه ی وسیعی از
هندوستان تا اسکاندیناوی را فرا گرفته اند.؛ بطوری که امروز دانشمندان در چگونگی فرهنگ،
تمدن و بخصوص زبان و نژاد مردمان این گستره ی وسیع جغرافیایی مشترکات بسیاری یافته
اند.[3]
با مهاجرت آریائیان زندگی دنای کهن به سر آمد و اولین فصل کهنه ی بشری
بسته و فصل نویی در آن گشوده شد. ایران در ابتدای هزاره ی اول پ.م در حالی که زندگی
سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و نیز تمدن پربار و درازی را گذرانده و هر قسمت از
آن تحت حاکمیت قومی تاریخ بومی خود را پشت
سر گذاشته بود، این بار با اقوام تازه نفس آریایی زندگی تاریخی نوین خود را آغاز کرد
که دوران ایران باستان را شکل داد و حدود هزار سال به درازا انجامید. این دوران از
اعصار طلایی تاریخ ایران به حساب می آید، زیرا در راس آن امپراطوری هایی قرار گرفتند
که ابرقدرت شرق را در برابر ابرقدرت غرب تشکیل دادند.[4]
سرزمین اولیه این اقوام در نواحی جنوب غربی استپهای روسیه مشخص شده است،
یعنی کمی پاینتر از جنوب دریاچه ی آرال و هندوکش، که مرز طبیعی بین فلات ایران و آسیای
مرکزی است؛ منطقه ای که اصطلاحا به آن ایرانویچ گفته می شود. اقوام هند و اروپایی از
مسیرهای شمال شرقی فلات ایران به راه افتاده اند، ضرب المثلی لاتینی می گوید: پرتو
از مشرق است[5]
و در کتاب انجیل آمده است: خانه ی اولین انسانها در آسیای مرکزی بوده است.[6] آریایی
ها از رود سیحون گذشتند و به خوارزم و سغد رسیدند و سپس از جیحون گذشتند و به بلخ(باکتریا)
آمدند، در این جا این گروه بزرگ به دو شاخه ی غربی و شرقی تقسیم شدند؛ دسته ای که آن
را گروه غربی می نامند با گذر از شمال و غرب دریای خزر و قفقاز و دور زدن دریای سیاه،
داخل شبه جزیره ی آناتولی(آسیای صغیر) شدند؛ ایشان در همان ابتدای ورود بین اقوام هوری
که حکومتی مهم داشتند رخنه کردند و بتدریج از جهت کثرت جمعیت نژاد برتر شدند و بدین
ترتیب حکومت میتایی آریایی را در هزاره ی دوم پ.م تشکیل دادند که همان حکومت هوری تغیر
شکل یافته بود.[7]
شاخه ی شرقی آریایی هایی که به نام هند و ایرانی معروف است پس از عبور
از کناره های رود جیحون و رود بلخ نواحی را
زیر پوشش نژادی خود قرار دادند و گروه باقی مانده دوباره راه خود را به سمت جنوب ادامه
دادند و به دو شاخه ی متمایز تقسیم شدند: شاخه ی هندی و شاخه ی ایرانی
شاخه ی هندی پس از گذر از بلخ به جانب کوههای هندوکش روان شدند گروهی
از آنان در کناره های رود کابل مستقر شدند و گروه دیگر دیگر به موازات آن رود به جانب
هند رفتند، این گروه پس از ورود به سرزمین هندوستان به سوی رود سند پیش رادند و تا
حوالی پنجاب رسیدند و به تدریج نژاد آریایی هندی را به وجود آوردند.
آریاییهای ایرانی و هندی که در سرزمین مادر در کنار یکدیگ می زیستند،
دارای مشترکات فراوانی در تمام شئون زندگی بودند که برسی این مشترکات خود فصلی مجزا
را می طلبد[8]، این
مشترکات در تمدن هیتی شبه جزیره ی آناتولی نیز کاملا نمایان است. شاخه ی آریایی ایرانی
در ابتدای هزاره ی اول پ.م در حدود بلخ از برادران خود که به جانب هند می راندند جدا
و وارد ایران شدند. آنان پس از معابر شرقی دریای خزر به جانب شرق و غرب ایران روان
گشتند و به تدریج در سراسر این سرزمین پهناور پراکنده شدند، شواهد اینگونه بیان می
کند که آریائیان ایرانی و هندی ساکن در ایرانویچ مدتهای بسیار طولانی در یک جا و در
کنار هم زندگی می کردند ؛ این همبستگی نژادی، فرهنگی و تمدنی بخصوص از فحوای ودا کتاب
مقدس هندیان و نیز اوستا کتاب مقدس ایرانیان عهد باستان بروشنی مشخص می گردد.
آریایی های وارد شده به ایران به دسته های گوناگونی تقسیم شدند، یک گروه
به سوی شمال و شمال غربی این سرزمین راندند، ایشان به داخل سرزمین کاسیها نفوذ کردند
و به گونه ای نژاد بومی و آریایی که از قبل در نزد آنان رخنه کرده بود و آریایی هایی
که اکنون وارد شده بودند در هم آمیخت که سرانجام کاسیها را باید آریایی خواند. دسته
ی دیگر در شمال شرقی و شرق ایران استقرار یافتند و بتدریج با تکمیل تعداد افرادشان
که از شمال می رسیدند اقوام پارتی را به وجود آوردند؛ یعنی همانهایی که بعدها شاهنشاهی
اشکانی را به وجود آوردند؛ دسته ای دیگر نیز به سمت جنوب و غرب ایران سرازیر شدند.
با آنچه ذکر شد می توان چنین نتیجه گرفت که در ابتدای هزاره ی اول پ.م
مهاجمان آریایی که به زور و با امواج متوالی وارد می شدند و از دو راه یعنی دو معبر
شرقی و غربی دریای خزر از طریق ماورا النهر و قفقاز به مهاجرت خود ادامه می دادند دیگر
چون هزاره های گذشته در بین بومیان و در کام حکومتهای وقت مستهلک نشدند بلکه خلاف آن
رخ داد.
شعبه ی شرقی آریایی ها دیگر نمی توانست به جانب هندوستان رود زیرا قبلا
هم نژادانشان این سرزمین را تشخیر کرده بودند پس به جانب ایران سرازیر شدند و در طول
مسیری که از بلخ آغاز می شد به جانب مرکز و غرب پیش راندند . در غرب با ایلام روبه
رو شدند و بدین ترتیب در کنار شهر ایلام رحل اقامت افکندند و به کوچ نشینیهای فصلی
پرداختند. آنان در ماورا زاگرس با آشور روبرو شدند که پیشتر نتوانستند بروند، اما در
شال غربی به داخل حکومت اورارتور نفوذ کردند و بدین ترتیب به تخریب دنیای کهن و ساختن
بنایی تو به جای آن پرداختند. در میان این اقوام مهاجر آریایی ما با سه قوم روبرو می
شویم که تاریخ ایران باستان را این سه قوم ساختند که عبارت بودند از: مـادها، پـارسها،پـارتها.
چگونگی ورود آریایی ها به یک زندگی متمدن و جامعه ای با فرهنگ و مبتنی
بر فرمانی منسجم از هزاره ی پنجم پ.م پی گیری می شود. رشد اجتاعی و اقتصادی و فرهنگی
آنان در این هزاره که برابر با دوره ی نوسنگی است آغاز می شود و سپس تداوم این رشد
در دوره ی عصر مفروغ ادامه می یابد که برابر با هزاره ی چهارم پ.م است. آریائیان از
جهت دارا بودن اندامی درشت و متناسب، پوست سفید، چهره ی زیبا و گیسوانی به رنگ روشن
و همچنین از جهت جنگاوری و تمدنی خاص و نمایان از اقوامی با نژادهای دیگر در اطراف
و اکناف خود، کاملا متمایز بودند. توصیف ایشان با این صفات و خصوصیات در ادبیات ودایی
و هندی نمایان است. آنان بر خلاف همسایگان زردنژاد خود بیابانگرد نبودند بلکه آبادی
نشین، گله دار و کشاورز بودند.[9]
باری، در سده های پایانی و سده های نخست هزاره ی دوم پیش از میلاد، گروهایی
از مردمان نژاده ی هنداروپایی از آسیای میانه گذشتند و در گستره ی جغرافیایی ایران
پراکنده شدند.[10]
گروه نیرومند و بزرگی از آنها که در تاریخ ایران مادها نام گرفته اند در غرب و شمال
غرب فلات ایران فرود آمدند و به زودی پهنه ی جغرافیایی زیستگاه آنها سرزمین ماد نام
گرفت.[11] پارسها
گروه دیگری از تازه واردان نژاد آریایی بودند که دوشادوش مادها از آسیای میانه تا کوههای
زاگرس پیش تاختند و در بخشهای غربی و جنوب غربی دریاچه ی ارومیه جای گرفتند. قبیله
های گوناگون پارسی در سده ی هشتم پیش از میلاد در نتیجه ی فشار آشوریها و اورارتویی
ها به سوی جنوب ایران کوچیدند و در سرزمینی پراکنده شدند که از آن هنگام به نام این
تازه واردان سرزمین پارس نام گرفته است.[12]
چنین به نظر می رسد که مادها در نواحی شمال رشته کوه زاگرس در محدوده
ی میان آذربایجان و شهرهای میانه و مراغه در شمال، آشور در غرب و ناحیه ی قزوین – تهران
تا دماوند و دشت کویر در شرق و اصفهان تا دره ی سفید رود و در جنوب پراکنده شده بودند
و پارسیها نیز در نواحی جنوبی تر از مادها در زاگرس جنوبی مستقر شدند که قلمروی آنها
در غرب و جنوب غربی به سرزمین عیلام و در شرق به کرمان و یزد و در جنوب به خلیج فارس
و در شمال به سرزمین مادها محدود می شد.[13]
هم جواری دو قوم پارس و ماد در نهایت باعث به برخی درگیری ها بین آنها
شد که در نهایت باعث برچیده شدن حکومت مادها
به دست کوروش کبیر در سال 559 پ.م می گردد.
شوربختانه تا کنون از مادها هیچ اثر نوشتاری و حتی غیر نوشتاری کافی که
بر اساس آن بتوان درباره ی مادها قضاوت درستی کرد به دست نیامده، علاوه بر نوشته های
هردوت تنها اطلاعات موجود در بازسازی تاریخ روابط مادها و پارسی ها تا پیش از ظهور
کوروش بزرگ مکتوبات اقوام دیگر یعنی منابع آشوریان و بابلیان و اطلاعات پراکنده دیگر
مورخان یونانی است.[14]
در باره ی روابط مادها و پارسیها تا پیش از تشکیل شاهنشاهی هخامنشی گزارشات
موجود اعم از منابع یونانی و گزارشات بین النهرین اطلاعات گوناگون و گاهی متضادی را
ارائه می دهد. در راس این مورخان هردوت قرار دارد که برای نخستین بار شرحی مفصل از
مادها ارائه می دهد و دیگر مورخان یونانی نیز به تقلید و با نگاه به کتاب او همان مطالب
را تکرار کرده اند.[15] هرودت
اولین مورخ یونانی است که کامل ترین شرح پیوسته همراه با تفضیل جزئیات از تاریخ مادها
را ارئه می کند[16]،
بنا به گزارشات هرودت ما با امپراطوری مقتدر و یکپارچه ای از مادها رو به رو هستیم
که زمان فرورتیش موفق می شوند بر پارسها چیره شوند و آنان را خراج گذار خود کنند،[17] هرودت
همچنین ادعا می کند که مادها نخستین قومی بودند که از سلطه ی آشور رها یافتند.[18] وی
در ارتباط با اتحاد ماد نقل می کند که در یک مجلس مشورتی میان سران قبایل ماد، دیااکو
به عنوان شاه ماد انتخاب شد و به خواسته هایش که ایجاد تشریفات و گردهم آمدن مادها
و تاسیس شهری جدید و کاخی باشکوه بود، مردمان تن دادند.[19]
پس از 53 سال حکمرانی دیااکو، فرزندش فروتیش شاهی را به مدت 22 سال به
ارث می برد. بنا بر ادعای هرودت پارسها نخستین قومی بودند که مورد حمله ی مادها قرار
گرفتند و مطیع مادها شدند، پس از آن فروتیش به آشور حمله می کند که در این نبرد کشته
می شود.[20]
بعد از فروتیش حکمرانی مادها به فرزندش هوخشتره می رسد، او پس از تشکیل
ارتش منظم به جنگ با آشوریان بر می خیزد و در همین احوال مورد حمله ی سکاها قرار می
گیرد و منجر به 28 سال حاکمیت سکاها بر ماد می شود. سرانجام هوخشتره با نیرنگ موفق
می شود سکاها را شکست داده و خود را آماده ی حمله ی مجدد به آشوریان نماید و سرانجام
موفق می گردد این بار به همراهی بابلیان آشور را شکست دهند[21]؛ هرودت
بلاخره حکومت 25 ساله ی فرزندش آستیاگ و فراز و فرودهای سلطنت آستیاگ تا انتقال قدرت
به پارس ها توسط کوروش کبیر را شرح می دهد.[22]
اما حکومت مادها در واقع اولین شاهنشاهی یا امپراطوری در ایران نبود بلکه
آن را یک مجموعه ی سیاسی ثابت می توان پذیرفت، آنچه که باعث شکل گیری ایده امپراطوری
ماد در میان مورخان گردیده است می تواند
ناشی از این باور عمومی باشد که اولا فقط قدرتی هم تراز با آشوریان باید باشد که بتواند
آشور را منهدم سازد، با این استدلال پس مادها هم امپراطوری بوده اند، ثانیا ارتباط
نزدیک مادها و پارسها و نقش مادها در امپراطوری پارس ها و آمدن نام ماد اغلب همراه
با امپراطوری پارس این باور را ایجاد می کند که مادها نیز پیش از سقوط باید امپراطوری
بوده باشد و سوم وجود اسامی مشترک در اثر هرودت با نوشته های میخی، ذهن را به تقلید
از الگوی هرودت به سوی امپراطوری ماد سوق داده است.[23]
اما در مقابل عده ای حضور مادها را همراه با بابل در ماجرای سقوط آشور
عاملی بر برتری ماد معرفی می کنند و بر این
باورند که حضور کمرنگ مادها در گزارشها بین النهرین پیرامون این واقعه می تواند ناشی
از عدم انتقال درست این خبر از جانب بابلی ها باشد؛[24]به
هر حال بدون توجه به چگونگی گزارش این واقعه ی مهم توسط بابلیان، در این تردید نیست
که همکاری بابلیان در این عملیات نقش مهمی در موفقیت مادها در این پیروزی داشت و تمام
شواهد نشان می دهد این بابلیان بودند که از لحاظ ارضی از شکست آشوریان سود بردند و
مادها از این پیروزیها سهم کمتری نصیب شان شد که همین امر نشان دهنده ی مطرح نبودن
مادها به عنوان یک قدرت نظامی و سیاسی برتر در این اتحادیه می باشد؛ وقایع بعدی نظیر
جنگ با لیدی ها که بی نتیجه به پایان رسید یا جنگ با پارسیان که البته به نابودی سیاسی
مادها منجر شد مشخص می گردد که برخلاف عقاید رایج نمی توان از پادشاهی متمرکز و یا
یک امپراطوری ماد ی در این زمان سخن گفت.[25]
نام مادها برای اولین بار در کتیبه های شالمانسر سوم در اواسط قرن نهم
پیش از میلاد در کنار سایر اقوام چون پارس ها، گوتی ها، کاسی ها، هوری ها، به عنوان
یکی از اقوام ساکن در دامنه های کوههای زاگرس آمده است[26]، با
دقت در این گزارشات و سایر کتیبه های آشوریان در رابطه با اقوام ایرانی و غیر ایرانی
به نظر می رسد که هیچ یک از این اقوام برتری خاصی بر قوم دیگری نداشته اند[27]خصوصا
با توجه به ویژگی های جغرافیایی غرب فلات ایران در منطقه ی غرب زاگرس یعنی وجود دره
ها و کوه های متعدد ، شکل گیری شمار زیادی واحد سیاسی کوچک و پراکنده در این منطقه
امری منطقی می باشد[28]؛ دیگر
آنکه اولین اشاره ی شالمانسر سوم(824-858 پ.م) به این دو قوم در سال 843 پ.م چنین می
توان استنباط کرد که هر دوی آنها از نظر آشوریان از یک اهمیت برخوردار بوده اند و حتی
در کتیبه های بعدی از شمشی اداد پنجم (811-823 پ.م) اداد نیرای سوم (783-810 پ.م) تیگلات
پیلسر سوم (727-744 پ.م) هرگاه که سخن از تحت سلطه درآوردن یا خراج گذار بودن و هدیه
و گروگان پیشکش فرستادن می شود، نام مادها و پارسها در کنار هم و بدون برتری از یکدیگر
آورده می شود[29]
و حتی در کتیبه ی سارگن دوم هم که اندیشمندان فقط انگشت اشاره به سمت وقایع ماد و نام
دیااکو نشانه رفته اند نیز می توان حضور پارسها را در کنار مادها شاهد بود.[30] بعلاوه
در متون آشوری از جمله در گزارش سارگن دوم آشوری از بیت دیااکو نام برده شده است که
شماری از پژوهشگران تاریخ کهن سعی کرده اند آن را به اشکال گوناگون با دیااکو که هرودت
به عنوان پادشاه ماد نام می برد یکی پنداشته اند و نتیجه ی آن برای صحت ادعای هرودت
پیروان تاریخ مادها و در نتیجه برتری مادها بر پارسها ذکر کنند؛ اما یکی دانستن دیااکو
در گزارش سارگن آشوری با دیوکس مذکور در گزارشات هردوت در سالهای اخیر توسط برخی پژوهشگران
زیر سوال رفته و آنان با برسی این رویدادها وجود گونه ای از ناهمگونی در این گزارشات
را نشان داده اند. آنان بر این باورند مکان مورد اشاره در گزارشات سارگن یعنی همان
بیت دیااکو با هیچ مکان جغرافیایی در منطقه منطبق نیست[31]؛ و
از روی دیگر در اسناد مکشوفه از بین النهرین شاهدی وجود ندارد که نشان دهد کشتریت مطرح
شده در کتیبه های آشوری اشاره به مادها یا وی از قبایل مادی بوده است، علاوه بر آن
تعین محل حکمرانی وی یعنی کارکشی نیز به راحتی امکان پذیر نیست.[32]
به هر صورت برخلاف گزارشات هردوت و با استفاده از منابع و گزارشات آشوری
چنین برداشت می شود که شاهان ماد هیچ کدام به یک ساختار دولتی متمرکز و دائمی به مانند
شاهان آشور دست نیافته بودند. ممکن است در آن روزگار حرکتی به سوی اتحاد و یکپارچگی
سیاسی صورت پذیرفته باشد، اما این روند به یکباره و ظاهرا تحت تاثیر سقوط آشور که تا
آن زمان به عنوان تامین کننده ی امنیت جاده های تجاری غرب به شرق، که باعث رشد اقتصادی
و سیاسی همسایگان خود شده بود به ناچار دچار رکود و افول شد؛[33] از
طرفی مادها از مولفه های تعریف شده مانند: وجود یک دستگاه اداری، قشربندی اجتماعی،
مقامات و مشاغل منظم، ارتش و ساختار نظامی، منبع منظم درآمد، ایدوئولوژی برای مشروعیت
زایی، قانون و نظم برخوردار نبودند و حتی اطلاعات هردوت با ویژگی های یک امپراطوری
یا شاهنشاهی همخوانی ندارد؛[34] برخی
از پژوهشگران بر این باورند دلیل نامگذاری شاهنشاهی یا امپراطوری برای مادها توسط هرودت
برای سهولت در شرح حوادث سیاسی متنوع و پرآکنده ی آن دوره بوده است،[35] که
البته منطقی به نظر نمی رسد. با تکیه بر تمام مطالب فوق می توان به این باور رسید که
بر خلاف عقاید رایج، مادها نه تنها یک امپراطوری تشکیل نداده اند حتی موفق به تشکیل
یک دولت دائمی هم نگردیدند و تنها در مواقعی و لزوما مواقع بحرانی اتحادیه ای با ساختار
قبیله ای تشکیل می دادند. به نظر می رسد که مادها جامعه ای در حال دگرگونی مداوم بوده
اند که شاید به سمت دولتی دائمی حرکت می کردند اما شرایط تحت تاثیر سقوط آشور این جریان
را متوقف ساخت.
با نگاه به چنین جایگاه سیاسی و نظامی در منطقه بعید به نظر می رسد که
مادها به جای تلاش در برقراری روابط دوستانه با پارس ها که از نظر نژادی، فرهنگی و
اجتماعی نسبت به سایر اقوام در منطقه با آنها نزدیکتر بودن در فکر سلطه بر آنها برآمده
باشد و یا حتی قادر به این کار بوده باشند؛ خصوصا که منابع آشوری و بابلی و همچنین
دیگر شواهد تاریخی نشانگر استقلال و توانمندی نظامی پارس ها در منطقه و شرکت آنها در
پیمان های نظامی علیه آشوریان و در نهایت سلطه بر سرزمین انشان، قلمروی شرقی عیلامی
ها در زمان فرمانروایی مادها در منطقه ی زاگرس می باشد.
دکتر علی نیکویی
پانویس:
[13] ایمان پور، محمدتقی؛ مکان جغرافیایی
پارسه ی داریوش؛ فصلنامه ی دانشگاه ادبیات و علوم انسانی، 1383؛ ص5
[16] زرین کوب، روزبه؛ بنیان گذاری اتحاد
مادها و اهمیت منبع شناسی آن؛ نشریه ی دانشگاه ادبیات و علوم انسانی تهران، 1387؛ ص101
[30] Levine,L.D. Sargon’s Eight Campaign. In Levine, D.L.,and T.C. Young
Jr.(eds),Mountains and Lowlands,Malibu:Undena. 1977 p:59-140
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر