به نام خدا
Ø در تعریف حکمت
راغب در مفردات می گوید: حکمت عبارت
است از رسیدن به حق به واسطه ی دانش و خرد.
ملاصدرا در تعریف حکمت می گوید: حکمت
عبارت است از تکمیل نفس به نظم عقل جهانی – در حد توان بشری- تا به خداوند متعال مانند گردد.
با توجه به معانی حکمت در نگاه کلی
می توان یک تعریف جامع بر آن گفت و آن یعنی:
حکمت عبارت است از درک ویژه ای که
انسان با آن می تواند حق و حقیقت را دریابد و از تباهی کار جلوگیری نماید.
حکمت به دو گونه ی حکمت نظری و عملی
مورد بررسی قرار می گیرد.
1.
حکمت نظری:
شناسایی و علم به احوال اشیا و موجودات آن چنان که هستند.
2.
حکمت عملی:
علم به آنکه افعال اختیاری انسان چگونه باید باشد.
موجودات اگر وجودشان در قدرت و
اختیار ما نباشد، علم مربوط به آنها حکمت نظری نامیده می شود و اگر وجودشان در
قدرت و اختیار ما باشد علم مربوط به آنها حکمت عملی نامیده می شود؛ پس حکمت نظری
از هست ها و است ها و در حکمت عملی از بایدها و نبایدها بحث می شود؛ پس از بحث
بالا می توان به این نتیجه رسید:
ü حکمت عملی محدود به انسان است.
ü حکمت عملی مربوط به افعال اختیاری انسان است.
ü حکمت عملی با افعال اختیاری انسان که باید چگونه باشد و
چگونه نباشد سر و کار دارد.
ü از بایدها و نبایدهایی که نوعی (انسانی) و کلی و دائم است
بحث می کند، نه بایدها و نبایدهای فردی و نسبی موقت.
بنا به تعاریف بالا حکمت نظری حکمتی
است که در باره ی هستی های نامقدور، کاوش های نظری به عمل می آورد و بخش عملی،
حکمتی است که از هستی های مقدور گفت و گو می کند.
Ø در تعریف هنر
برای هنر نمی توان مانند اشیا و
عناصر طبیعی، فرمول یا ضابطه ی خاصی تعین نمود و از نظر منطق، جنس، فعل و حد آن را
نمی شود ترسیم کرد و تعریف علمی از آن ارائه داد؛ چرا که هنر امری معنوی است و در
دل آن نوعی اشراق و شهود نهفته است. در جهان هستی امور معنوی قابل تعریف نیستند و
برای درک امور ذوقی و روحی به ارائه ی تعریف روشن از آنها نیاز نمی باشد.
درک و کشف ذوقی هنر یا دریافت بی
واسطه از آن مهم است، نه دریافت منطقی و انتزاعی. تنها هنر و زیبایی در این تعریف
نمی گنجند بلکه بسیاری از معنی بسیط و مجرد مانند وجود، حکمت، علم، عرفان، ادب،
محبت، عدالت را نیز می توان در این تعریف قرار داد. از امور یاد شده نمی توان
تعریف حقیقی ارائه نمود زیرا این تعاریف در محدوده و قالب علوم نمی گنجد و امور
شهودی و ذوقی را شامل نمی شود.
تعدادی از تعاریف هنر:
ü هنر انعکاس تخیل و تصور هنرمند است.
ü هنر آفرینش زیبایی است و به نیروی دانایی.
ü هنر گزارش و ترجمه ای است از روح هنرمند.
ü هنر را باید به چیزهایی اعطا نمود که با آزادی به وجود آمده
اند.
ü هنر لذت و شوری است که عینیت یافته.
ü هنر تشبیهی از جهان است که ما از آن لذت می بریم.
ü هنر بیان آرمانی است که هنرمند توانسته در قلمروی آن به
اشیا و صورت تجسم ببخشد.
ü هنر کوششی است برای ایجاد زیبایی و عالم ایده آل.
ü هنر نوعی شهود خداست در ظهور جمال.
ü تعریف هنر از دیدگاه تولستوی:
تولستوی
متفکر روسی در مورد هنر می گوید: هنر فعالیت انسانی است که بشر آگاهانه به یاری
علایم ظاهری، احساسات تجربه شده ی خود را به دیگران انتقال دهد به گونه ای که آنها
نیز آن احساسات را تجربه کنند و از مسیر حسی و خیالی که هنرمند از آن گذشته
بگذرند، هنر وسیله ی کسب لذت نیست بلکه بلکه مسیر ارتباط انسان ها جهت سیر به سوی
سعادت فرد و جامعه است. در تعریف تولستوی از هنر به سه نکته ی اساسی اشاره می توان
کرد:
1.
هنر عامل
خودآگاهی.
2.
هنر عامل
انسانیت.
3.
هنر عامل
هدف مند بودن.
از مجموعه ی
اندیشه های تولستوی درباره ی هنر، اینگونه برداشت می شود که وی نفس هنر حقیقی را
الهی و انسانی می داند، هرچند توصیف وی از هنر صورت متعالی و قدسی از آن ترسیم نمی
کند.
ü تعریف هنر از دیدگاه کروچه:
در میان
تمام اندیشمندان غربی تعریف کروچه پژوهشگر ایتالیایی به نفس هنر نزدیک تر است، وی
ماهیت هنر را نوعی شهود می داند که در واقع تجربه ی درونی جهت کشف جمال الهی است.
عشق به حسن و جمال از فطرت الهی انسان سرچشمه می گیرد که روان شناسان امروز آن را
با نام حس زیبا شناسی و جمال دوستی در روح انسان یاد می کنند؛ این حسِ زیبایی ذاتی
است و این نمود زیبا که برای انسان زیبا جلوه می کند، بازتاب حس درونی است به قول
حضرت مولانا:
آوازه
ی جمالت از جان خود شنیدم چون باد و آب
و آتش در عشق تو دویدم
اندر
جمال یوسف گر دست ها بریدند دستی به جام
ما بر، بنگر چه ها بریدم
در این
تعریف رشته های هنر مانند آبی است شفاف و زلال که از شهود فرد سرچشمه می گیرد و به
صورت خوش آهنگی در دشت های حُسن، صوت، خط، رنگ، اصوات یا اشکال هندسی جاری می
شوند، همانطور که مولانا می گوید: تشنگان را آب حیات بخشیده و جسم ها را جان؛
در چنین حالی است که هنر انعکاس زیبایی از آفرینندگی شراب شهود است.
ü تعریف هنر از دیدگاه اقبال لاهوری
اقبال از
بزرگترین متفکران اسلامی در چند قرن اخیر است؛ اقبال در تعریف هنر می گوید: مقصود
از هنر، اکتساب حرارت و نشاط ابدی است، ملت ها نمی توانند بدون معجزه قیام کنند،
هنری که خاصیت عصای موسی یا دم عیسی در آن نباشد چه فایده ای بر آن مترتب خواهد
بود!؟
این سخن وی
از آنجا نشات می گیرد که او فلسفه ی حیات را در شور و نشاط و سیر حرکت به جانب
لقای الهی می داند. اقبال همچنان می گوید: مقصود از علم و فلسفه، کشف حقیقت است و
هدف از هنر تجلی حقیقت است. توصیف اقبال از هنر، تداعی کننده ی هنر دینی و سنتی
است و با پژوهش های جدید در هنر دینی سازگاری دارد.
دکتر علی نیکویی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر