۱۳۹۴ بهمن ۹, جمعه

جزوه ی جلسه ی سوم حکمت هنر اسلامی.

به نام خدا



Ø     ارتباط هنر و معنویت اسلامی
اگر طبیعت بکر محمل یاد خدا یا ذکر است، از آن روست که خالق آن صانع الهی بوده است، چنان که یکی از نام های پروردگار همانا صانع است به معنی سازنده یا صنعتگر.
اگر هنر اسلامی می تواند محمل ذکر احد قرار گیرد، به این دلیل است که گرچه خالق آن انسان است، اما از نوعی الهام فرافردی و حکمت ناشی می شود که به او باز می گردد. هنر اسلامی ترکیبی از شهود و اندیشه است، کیفیت بودها را در چهره نمودها متجلی می کند و در یک کلام، این عشق است که هنر را می آفریند.
به عقیده ی بورکهارت هنر اسلامی امری کاملا اندیشه ای است؛ هنر مند با تجسم بخشیدن به یک ماده ی خام در واقع دست به خلق یک اثر هنری می زند و به آن روح می دهد. از این رو هنرمند یک خالق است، خالق همواره منزه باشد و لذا هنر همواره در نزد مسلمانان ارجی عظیم داشته است. در هنر اسلامی هیچ چیز نباید بین انسان و حضور غیبی خداوند فاصله اندازد. هنر اسلامی رنگ و بوی الهی دارد، شکر گزاری گلدسته های مسجد، دست های انسانی که رو به آسمان دارند؛ انعکاس بنا در حوض آب، بی کرانگی فضا را نشان می دهد و ما را از فضای محسوس خارج می کند و هرگونه مرز واقعیت و مجاز را در هم می شکند؛ بنای اسلامی شمیم معنویت را به مشام می رساند.
هو الله الخالق الباری المصور له السما الحسنی یسبح له ما فی السموات و الارض و هو العزی الحکیم. (الحشر24) چنان که در آیه ی فوق آمده است یکی از صفات خداوند مصور است؛ بورکهارت نیز بر این اساس معتقد است: هنر الهی پیش از هر چیز تجلی وحدت الهی در جمال و نظم عالم است؛ وحدت در هماهنگی و انسجام عالم کثرت در نظم و توزان انعکاس می یابد.جمال بالنفسه حاوی همه ی این جهات است و استنتاج وحدت عالم، عین حکمت است. بدین جهت تفکر اسلامی میان هنر و حکمت ضرورتا پیوند می بیند؛ بورکهارت در کتاب هنر معماری، آن چنان تحت تاثیر معماری ایرانی قرار می گیرد که می گوید: در هر جا انسان با کمال معماری روبروست.
هنر اسلامی مبتنی بر معرفتی اس که خود سرشت روحانی دارد؛ معرفتی که استادان سنتی هنر اسلامی آن را حکمت مام نهاده اند؛ چون در سنت اسلامی خردمندی و روحانیت از هم جدایی ناپذیرند و وجوه مختلف یک حقیقت به حساب می آیند، حکمتی که هنر اسلامی بر آن استوار است چیزی جز جنبه ی خردمندانه ی خود روحانیت اسلامی نیست. این هنر بر علمی باطنی مبتنی است که به ظواهر اشیا نظر ندارد، بلکه ناظر بر حقیقت درونی آنهاست.
 هنر اسلامی به مدد این علم و این هنر بر علمی باطنی منتنی است که ظوهر اشیا نظر ندارد، بلکه ناظر بر حقیقت درونی آنهاست. هنر اسلامی به مدد این علم و به واسطه ی برخورداری از برکت محمدی، حقایق اشیا را که در خزاین غیب قرار دارد در ساحت هستی جسمانی متجلی می سازد. اگر بر سردر بنایی چون مسجد شاه در اصفهان، با آن نقوش هندسی و اسلیمی شگفت انگیزش بنگریم، در حالی که تجلی جهان معقول را در دنیای اشکال محسوس پیش رو داریم، بر این حقیقت گواهی می دهیم.
خصلت فکری انکار ناپذیر هنر اسلامی محصول نوعی راسیونالیسم[1]، بلکه ی ثمره ی شهود عقلیِ نمونه های مثالی این جهان خاکی است، شهودی که به یمن روحانیت اسلامی و فیضی که از سنت اسلامی نشئت گرفته و جاری است، امکان پذیر گشته است.
هنر اسلامی مقید اشکال ظاهری طبیعت نیست، بلکه اصول اساسی آنها را متجلی می کند، این هنر بر پایه ی علمی استورا است که نه ثمره ی استدلال و نه تجربه گرایی است، بلکه مبتنی بر علم مقدسی است که حصول آن صرفا به واسطه ی ابزاری که سنت در اختیار می نهد، میسر می گردد؛ پس تصادفی نیست که هر وقت و هر کجا هنر اسلامی به اوج خلاقیت و کمال دست یافته، جریان فکری یا معنوی سنت اسلامی با قدرت و سرزندگی خاصی حضور داشته است.منابع مکتوبی متعلق به دوره ی خاصی از تاریخ اسلام موجودند که وجود رابطه میان معنویت و تفکر اسلامی از یک سو و هنر از سوی دیگر را اثبات می رسانند.
نمونه ی مورد اول ایران دوره ی صفوی است که یکی از خلاق ترین ادوار هنر اسلامی و نیز فلسفه و متافیزیک است؛ اگر نظریه ی عالم خیال در آثار حکیمانی چون صدر الدین شیرازی به دقت بررسی شود پیوند بین نظریه های متافیزیکی و کیهن شناختی و هنر رایج آن عصر شامل مینیاتور و نیز شعر، موسیقی و حتی منظره آرایی آشکار می گردد، این نسبت متضمن حرکتی خلاف هنجار طبیعی و معمول نیست، بلکه نمونه ای اتفاقی از یک اصل کلی است که ادراک این رابطه ی اساسی را حتی در موارد دیگری که در آنها امکان دستیابی به فرمول بندی های صریح اصول فکری به کار گرفته شده وجود ندارد، ممکن می سازد.
اگر مراحل یا فصول تازه ای در هنر اسلامی پا به عرصه ی وجود نهاده است، این واقعیت در پرتو این پیوند، مترادف بروز تغییری در معنویت اسلامی نیست، بلکه تداوم کاربرد اصول سنتی زنده و پویا در موقعیت ها و شرایط متفاوت حکایت می کند.
برای آنکه رابطه ی مستقیم میان هنر و معنویت اسلامی روشن تر شود می توانیم به هنرهای نمایشی توجه کنیم؛ به دلیل سرشت خاص دین اسلام که بر تنش دراماتیک میان زمین و آسمانف یا راه و رسم فداکاری و رستگاری قهرمانانه از طریق میانجیگری الهی مبتنی نیست، و نیز به واسطه ی خصلت غیر اسطوره ای آن هرگز تئاتری مقدس و مذهبی به گونه ای که در یونان باستان، هند یا حتی اروپای مسیحی در قرون وسطا وجود دارد، در اسلام ظهور و توسعه نیافت، اما به میزانی که عنصر شعور عاطفی و نمایشی در جهان بینی اسلامی راه یافت و به جنبه ای از روحانی اسلامی، عمدتا در تشیع بدل شد، نوعی تئاتر مذهبی موسوم به تعزیه به تدریج شکل گرفت و در ایران صفوی و قاجار و مغول و در هند بعد از دوران سلطه ی مغول ها ساخته و پرداخته شد.
شکل گیری چنین قالب هنری که در اسلام از اهمیت دست اول برخوردار نیست و حتی هنر مقدسی هم به حساب نمی آید و اگر دقیق باشیم باید آن را نوعی هنر مذهبی بنامیم، به هر حال به رابطه ی میان معنویت و هنر اسلامی اشاره دارد که نه تنها در عرصه هایی چون خوشنویسی و معماری به تجلیات شکوهمندی منتهی می گردد، بلکه حتی در شاخه های اختصاصی تر و محدود تری چون تعذیه که باز تاب مستقیم حس تراژدی در تشیع است نمود می یابد.
شریعت یکی از علوم اسلامی است اما هنر اسلامی نمی تواند از آن برخاسته باشد، زیرا شریعت فاقد دستور العمل هایی برای خلق می باشد، اما در ایجاد حال و هوا و زمینه ای برای خلق هنر اسلامی نقش مهمی دارد، نقش آن در هنر اسلامی شکل دادن به روح هنرمند از طریق القای شیوه های رقتاری و فضایل خاص برخاسته از قرآن، حدیث و سنت پیامبر است.
منابع دوگانه ی معنویت اسلامی از سویی حقایق درونی قرآن و از دیگر سو حقیقت روح پیامبر هستند، قرآن اصول توحید را بازگو می کند و حضرت محمد نیز تجلی این وحدت در کثرت است. حضرت علی بیش از دیگر یاران پیامبر تجلی بخش وجوده درونی پیامبر بوده است و به همین دلیل ایشان بنیان گذار بسیاری از هنرهای پایه ای چون خوشنویسی و پشتیبانی اصناف و فتوت ها می دانند.
بهترین کار برای نشان دادن پیوند میان هنر اسلامی و وجوه باطنی اسلام اشاره به نقش حضرت علی در میان صنوف و صنعت گران است که دارای هنرهای اسلامی بوده بوده اند.
 هنر اسلامی تنها از آن رو که مسلمین آن را ایجاد کرده اند اسلامی نیست، بلکه هنری است که حقایق درونی اسلام را در جهان شکل متبلور می کند.
هنر اسلامی نیتجه ی تجلی وحدت در کثرت است و وابستگی همه چیز را به خدای یگانه نشان می دهد، این هنر فضایی آرام و متعادل را همساز با سرشت اسلام- برای جامعه فراهم می کند. فضایی که انسان در آن به هر سو که روی کند یاد خدا در ضمیر او بیدار می شود.
ارتباط معنویت اسلامی با هنر اسلامی را باید در نحوه ی شکل گیری ذهن و روح مسلمانان از جمله هنرمندان یا صنعتگران توسط مناسک و شعائر اسلامی پیدا کرد.
شعائری همچون نماز که اوقات شبانه روز را تقسیم می کند و از سلطه ی خیال پروری جلوگیری می کند یا آیاتی که بر حلال و عظمت الهی تاکید دارند و از هرگونه اومانیسم[2] جلوگیری می کنند و ذهن و روح ملسمانان را شکل می دهند.

 دکتر علی نیکویی




[1]  این واژه به معنای عقل مداری (عقل محوری، عقل معیاری و عقل بسندگی) یا اصالت دادن به عقل و عقل گرایی است.
در اصطلاح به معنای این است که عقل به تنهایی و مستقل از وحی و پیام آسمانی می تواند قانون گذاری کند که در این صورت، بشر دیگر به ادیان، پیامبران، کتابهای آسمانی و آموزشهای الهی نیازی ندارد؛ زیرا با کمک عقل و تصمیم گیریهای عقلانی می توان نیاز بشر را برطرف نمود.
پایه گذار این اندیشه، رنه دکارت (1596 ـ 1650 م) می باشد. وی در این باره می گوید: «مذهب اصالت عقل که بر اولویّت و حاکمیت عقل استوار است، از تعابیر مشترکی است که بر معانی و مفاهیم مختلف اطلاق می شود. اصول عقل که قوانین اذهان است، قوانین اعیان نیز هست و نه فقط برای فاعل شناسایی، بلکه برای متعّلق شناسایی نیز معتبر است. به عبارت دیگر، قدر و اعتبار آنها مطلق است. پس می توان برای شناخت اشیاء به آنها متّکی بود و بر حسب اینکه امری عقلاً ضروری یا ممتنع باشد، آن را در واقع و در نفس الأمر نیز ضروری یا ممتنع دانست.»
[2]  (انسان گرایی)(اومانیسم) (به انگلیسی: Humanism) رویکرد تمرکز بر توانایی‌ها و دغدغه‌های انسان؛ در آزمایش‌های تجربی، مطالعات اجتماعی، پژوهش‌های فلسفی و خلق آثار هنری است.
واژه ی Humanism با H بزرگ نهضت فرهنگی فکری است که در خلال دوران تجدید حیات فرهنگی رنسانس به دنبال ایجاد رغبت و تمایل جدید نسبت به آثار برجستهٔ یونانی و رومی پدید آمده‌است. این واژه از واژه ی لاتینی Humus به معنی خاک یا زمین اخذ شده‌است.
انسان‌گرایان میان مجردات در انتهای دوران باستان و در قرون وسطا، محققان و روحانیون، میان divinitas به معنی حوزه‌هایی از معرفت و فعالیت که از کتاب مقدس نشأت می‌گرفت و humanitas یعنی حوزه‌هایی که به قضایای عملی زندگی دنیوی مربوط می‌شده‌است، فرق گذاشتند. و از آنجا که حوزه ی دوم، بخش اعظم الهام و مواد خام خود را از نوشته‌های رومی و به طور فزاینده یونان باستان می‌گرفت، مترجمان و آموزگاران این آثار که معمولاً ایتالیایی بودند خود را umanisti یا humanists نامیدند.در برخی از موارد انسان‌گرایی در برابر خداگرایی قرار داده شده است. اما از نقطه نظر علمی، در آنتروپولوژی ارتباطی میان اومانیسم و خداناباوری وجود ندارد و ارتباط عمیقی میان خداباوری و اومانیسم در تاریخ یاد شده‌است، زیرا بنیانگذاران اومانیسم در «اروپا ی مدرن» که دکارت و کانت می‌باشند خود سرسخت‌ترین خداباوران هستند. سارتر در کتاب «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر (Existentialisme est un Humanism) کوگیتوی دکارتی را تنها نقطه تمایزاگزیستانسیالیسم از بقیه ی  فلسفه‌ها و «تنها مبنای ممکن برای اومانیسم» می‌داند. برخی از انسان گرایی به عنوان ایمان به خدای حقیقی یعنی ایمان به خود انسان یاد می کنند.از نظر آن ها با این که یک ندای درونی در انسان می گوید که خدا هست ولی چون انسان آن را نمی‌بیند پس نباید در مورد آن اظهار نظر کرد فعلاً چیزی که هست و انسان می بیند خود انسان است و در واقع انسان همان خداست و به اندازه‌ی تمام انسان ها خدا وجود دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر