۱۳۹۴ بهمن ۱۲, دوشنبه

جزوه ی جلسه ی چهارم حکمت هنر اسلامی.

به نام خدا



Ø     زیبایی و هنر از منظر حکمت و عرفان اسلامی
در متون عرفانی بر خلاف آنچه در فلسفه ی مدرن، بحث زیبایی به صورت مستقل از هنرها مطرح می شود. این تلقی که زیبایی شناسی همواره نسبتی با هنر دارد، در متون عرفانی وجود ندارد و این مباحث کاملا از هم مستقل هستند. به این جهت که زیبایی از نظر عرفانی مختص به هنرها نیست، چرا که همه موجودات از نظر آنها زیبا هستند و زیبایی صنفتی نیست که مخصوص به گونه ای از هنرها باشد.
کلمه ی زیبا در تعبیر هنرهای زیبا (Fine Arts) در حقیقت تکرار و حشو زائد[1] است، چرا که هنر خود به خود با این دیدگاه زیبا هست و لازم نیست به آن صفت زیبا را اضافه کرد. در این زمینه یک جهت اصلی وجود دارد که مسئله ی زیبایی در عرفان اسلامی بحثی وجودی است اما هنر به معنی امروزی اش کاملا سوبژکتیو است.
نوعی تفکر و معرفت به زیبایی در هنر اسلامی نهفته است که با آنچه در دوره ی مدرن از قرن 18 مطرح بود، تفاوت اساسی دارد. مبانی و مبادی هنر و زیبایی در اسلام به طور کلی عرفانی و تابع نگرش معنوی مسلمین به حقیقت و هستی، عالم و آدم است، این مبادی تفاوت اساسی و اصولی با مبادی هنر مدرن دارد و ورود به آن تنها از طریق عرفان اسلامی و انس با آن امکان پذیر است.
یکی از مسایل فلسفه ی هنر مدرن ملاک زیبایی و زشتی است، در حالی که از منظر عرفانی همواره در باره ی زیبایی سخن گفته می شود و بحثی در باره ی زشتی به میان نمی آید و این موضوع زمانی طرح می شود که زیبایی به صورت سوبژکتیو[2] طرح کنیم  و مرجع آن را ذهن انسان، احساسات و عواطف بدانیم.
عرفا تقسیم بندهی سه گانه ای دارند که این تقسیم بندی کلید فهم مسائل عرفانی است:
آنها دین را به 3 جنبه ی طریقت، شریعت و حقیقت تقسیم بندی می کنند.
بحث هنر در 2 حوزه از این تقسیم بندی سه گانه یعنی طریقت و حقیقت مطرح می شود.
وقتی به مبحث حقیقت می رسیم مباحث زیبایی محل بحث قرار می گیرند چرا که حقیقت در واقع مقامی الهی است و بحث زیبایی در عرفان اسلامی کاملا با شان الهی و تجلی و ظهوری که خداوند دارد، مرتبط است. این است که موضوع زیبایی در بحث حقیقت طرح و موضوع هنر و هنرمند در بحث طریقت و اصحاب طریقت مطرح می شود.
تجلی از جمله مهمترین مفاهیم عرفانی و مختص عرفاست و بحثی کلیدی در زیبایی از منظر عرفان اسلامی به حساب می آید، از دیدگاه عرفا موجودات مظاهر حق اند، منظور از آیات در قرآن همان مظاهر است که خداوند در آنها ظهور کرده است.
یکی از اشکالاتی که فقها به عرفا وارد می دانند همین مسئله است، از دیدگاه فقها، عرفا با این اصل می خواهند بگویند که خداوند در عالم است و به عالم وارد شده است، در حالی که عرفا این مقصود را ندارند و قائل به تجلی هستند، درست در همین نقطه و از منظر عرفانی بحث زیبایی شناسی مطرح می شود، در تفسیر عرفانی وقتی خداوند تجلی می کند در واقع موجودی را خلق می کند و جلوه ی خودش را در او به نمایش می گذارد، پس چون خداوند زیباست همه ی موجودات نیز زیبا هستند و با این ظهور یعنی عالم خلق می شود و لذا عالم زیباست چون مظهر حق است. مفهوم دیگری که در تلقی عرفانی از هنر اسلامی مطرح است مفهوم عشق است.
موضوع عشق در شعر و ادبیات فارسی ما بسیار وجود دارد، اینکه ادبیات ما به لحاظ شعر بی نظیر و کم نظیر است جای هیچ شکی ندارد چرا که شعر الگوی کاملی برای همه ی هنرها و در راس همه ی هنر هاست و چون ما در تفکر اسلامی به خصوص در ایران شعر داشتیم از این رو می توان نتیجه گرفت که تناسب و به شدت و ضعف هنرهای دیگری نیز در تفکر اسلامی داشته ایم. خداوند ظهور می کند و کسی که متوجه این تجلی می شود قطعا عاشق است و او ممکن است هنرمند به معنی اهل یکی از هنرها باشد یا نباشد؛ این بدان معنی است که هنرمند خود به خود عاشق نیز هست به این دلیل هنر در عرفان مطرح می شود چون عرفا فقط قائل به تشخیص حق هستند؛ در واقع خداوند خودش را در خلق ظاهر کرده و مخلوقاتش همان مظاهرش هستند.
هنرمند کسی است که این حسن را در هنرش نشان می دهد، به عبارت دیگر او کسی است که متوجه حسن شده و این حسن را در یکی از هنرها اظهار داشته، یعنی آن را از خفا به ظهور آورده است.
وجه تشبیه هنر همان مسئله ی تقلید است که قرن ها در تعریف زیبایی مورد نظر بوده است، این تقلید در عرفان اسلامی به عنوان تشبیه مطرح شده است البته نه به معنی ادبی بلکه به معنی عرفانی آن. وجه تشبیهی هنر در تلقی عرفانی هنر اسلامی بسیار مهم است چرا که در راستای عالم خیال نیز مطرح می شود؛ خیال از نظر عرفا فقط قوه ی مربوط به ذهن انسان نیست بلکه تحقق خارجی دارد، از این رو کسی که اهل هنر به معنی امروزی است از نظر عرفانی باید نسبتی با عالم خیال داشته باشد، تاثیر عالم خیال را در مینیاتورها و معماری اسلامی می توان به وفور پیدا کرد، یکی از دلایلی که هنر اسلامی ناتورالیستی[3] نیست و نمی خواهد از طبیعت تقلید کند به همین امر بر می گردد که عالم خیال نمی خواهد از طبیعت تقلید کند چون عالم خیال ورای عالم طبیعت است و معنای آن محسوب می شود، به همین ترتیب مباحثی از قبیل صورت و معنی، زبان رمزی در عرفان اسلامی وجود دارد که توجه و فهم آنها ما را به آن نوع معرفت پنهان در هنرهای اسلامی رهنمون می سازد.
              دکتر علی نیکویی
Ali.Nikoei1981@Gmail.Com


[1]  حشو یا اعتراض اصطلاحی است از مباحث اطناب در علم معانی، و همچنین در علم بدیع. اعتراض یا حشو آن است که در میانِ سخن لفظی یا عبارتی بیاورند که در سیاقِ اصلی سخن به آن نیازی نباشد. در اصطلاح بلاغت به آن اعتراض الکلام قبل التمام می‌گویند. همان واژه، تعبیر یا جمله معترضه که اگر حذف شود در معنی خللی پدید نمی‌آید.
حشو در لغت به معنایی «لایی» است که میان آستر و پارچه قرار می‌گیرد تا لباس را استوار نگهدارد.[۳] به آنچه مانند پنبه و پشم و پر در میان بالش و لحاف و جامه پر می‌کنند نیز حشو گفته می‌شود. سعدی می‌گوید:
قبا گر حریر است و گر پرنیان                         به ناچار حشوش بود در میان
این واژه با گسترش معنی به هر چیزی که با آن درون چیزی را پر کنند، و با گسترش بیشتر به درون هرچیزی گفته می‌شود. چنانکه ناصر خسرو گفته است:
گر بدین مال رغبت است تو را                        کیسه ت از حشوها بدو پرداز
معانی دیگر حشو عبارت است از: زاید، بی‌مصرف، بیهوده، شتران خرد و مردم فرومایه. معادل این واژه در فارسی آگنه، آکنه، آگنش و آکنش، جغبت، چغبت، جغپوت، چغبوت است. همان گونه که سوزنی می‌گوید:
شد زمستان و زجودت بنه‌ای می‌خواهم                           ابره و آستر و آکنه‌ای می‌خواهم
از آنجا که با حشو درون چیزی را پُر می‌کنند (و اساساً با هرچیز نامرغوبی می‌توان درون چیزی را پُر کرد) و معمولاً حشو را چیز ارزشمندی می‌پوشاند، بار معنایی آن منفی و اصولاً قبیح است. چنانکه سعدی در بیت ذیل حشو را به معنی جامه کم بها آورده است:
ور آوازه خواهی در اقلیم فاش                        برون حلّه کن گو درون حشو باش
تنها هنگامی که برای حشو قید ملیح و متوسط آورده شود، بار معنایی مثبت یا خنثی پیدا می‌کند؛ بنابراین اصل و اساس این است که حشو، قبیح است و اگر قبیح نبود حشو نامیده نمی‌شد.


[2]  به معنای ذهنی و درونی می باشد، در فلسفه پدیدار شناختی به امر درونی در مقابل امر بیرونی یا Objective (ابژه) گفته می شود که یک امر عینی است.
[3]  طبیعت‌گرایی (فلسفه) به مواضع فلسفی مختلف گفته می‌شود که در آنها پدیده‌ها یا فرضیه‌های فراهنجار و فراطبیعی غلط یا ذاتاً متفاوت از پدیده‌ها و فرضیه‌های طبیعی انگاشته می‌شوند.

طبیعت‌گرایی همچنین می‌تواند به معناهای زیر به‌کار رود:

در هنر
طبیعت‌گرایی (هنر)، سبکی در نقاشی و هنرهای تجسمی.
طبیعت‌گرایی (ادبیات)، یک سبک ادبی.
طبیعت‌گرایی (تئاتر)، جنبشی در تئاتر و درام که در قرن ۱۹ آغار شد.
طبیعت گرایی (معماری)، جنبشی در معماری در جهت نزدیکی به طبیعت و حفظ منابع طبیعی در طراحی معماری. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر