برسی دیدگاه پژوهشگرانی که بر زردشتی بودن شاهنشاهان هخامنشی
باوری دارند
گریشمن در زمره ی پژوهشگرانی است که باور به زردشتی بودن شاهنشاهان هخامنشی دارد او در کتاب
ایران از آغاز تا اسلام خود می نگارد: ((...در عهد هخامنشیان آئین مزدایی که زردشت
آن را تغییر داده در سراسر شاهنشاهی شروع به توسعه کرد. تاریخ زندگی این پیامبر هنوز
مورد بحث است.تصور می کنند وی اصلا از مردم ماد بوده و مجبور به ترک موطن خویش گردیده
و برای موعظه به ایران شرقی شتافت که در آنجا پیروانی یافت و از آن جمله امیری بود
به نام گشتاسب نام که برخی دانشمندان وی را وشتاسب پدر داریوش دانسته اند که شهربان
پارت و گرگان بود.به هر حال دین جدید از مشرق ایران به تدریج در سراسر آن کشور شروع
به انتشار کرد. تصور می کنند مقتضیات و شرایطی که قوم یکجا نشین ایران شرقی در آن زندگی
می کرد و دایما در معرض حمله ی بدویان مهاجم و مخرب بود، در زردشت این اندیشه را ایجاد
کرد که جهان را به دو اصل اداره می نماید ؛نیک
و بد.نخستین شخصیت ناشی از اهورامزداست و دوم از اراده ی شر که اهریمن نام نهاد. در
گروه اهورامزدا موجودات الهی قرار داشتند که برخی از آنها احتمالا خدایان قدیم هستند
که در اصل به صورت قوای طبیعی پرستیده می شدند.نزاع بین این دو روح که نماینده ی بین اندیشه و هوس است در پایان در روح
خیر خاتمه می یابد. بنابراین دوگانگی ظاهری است و آئین زردشتی توحیدی ناقص می باشد؛
آئین مزبور با قوانین سخت و تاکید منظم شده بود. قربانی های خونین ممنوع بود زیرا چهارپایانی
که بشر را غذا می دهند و برای او کار می کنند باید مورد احترام قرار گیرند. نوشابه
ی مستی آور هوم نیز مطرود بود؛مرده را نمی بایست دفن کنند یا بسوزانند یا در آب غرق
نمایند زیرا بیم داشتند بدین وسایل سه عنصر مقدسزمین،آتش و آب آلوده سازند. اجساد را
می بایست بر فراز برجهایی که بدین منظور ساخته شده بود جای دهند،سپس استخوانهای عریان
را در ستودان می نهادند و در قبری ساخته شده و یا
صخره ای کنده شده جای می دادند...)[1]
چنانکه ملاحضه شد گریشمن در اثبات زردشتی گری شاهنشاهان هخامنشی
به یک سلسله موارد اساسی اشاره می کند و با توجه پژوهشهای دیگر که در مورد زردشت انجام
گرفته عده ی گثیری بر این باورند که گشتاسب، با وشتاسب که پدر داریوش بوده دو شخصیت
متفاوتند که گریشمن به این موضوع دقیق نگردیده و همچنین در تشریح اصول زردشتی گری که
وی به آنها اشاره نموده تفاوتهای زیادی بین اصول مطروحه و عملکرد شاهنشاهان هخامنشی
وجود دارد که در جای خود دقیق تر پیرامونش بحث خواهد شد.
با این شرح که نظریه ی گریشمن در مورد دین هخامنشی چندان بدون
ایراد نیست دلایل دیگر اندیشمند تاریخ ایران باستان یعنی ابوکلام آزاد را برسی می نماییم.
ایشان به دو دلیل مذهب شاهنشاهان هخامنشی را زردشتی می داند:
نخست: شورش گئومات مغ که هشت سال پس از مرگ کوروش رخ داد. دوم:متن کتیبه های داریوش
خبر از باورهای دینی او دارد.[2] نویسنده ی مذکور در کتاب ذولقرنین خود چنین می نگارد:
...مورخین یونانی تصریح کرده اند که
در شورش گئومات پیروان دین قدیم نیز دست داشته اند و به آتش آن دامن می زدند. داریوش
شخصا در کتیبه ی خود لیدر انقلاب را به لقب (موغرشر) یعنی پیرو دین قدیم ماد می خواند.
پیروان دین قدیم بعد از آن نیز چندبار دست به انقلاب زده اند. یکبار شورشی به رهبری
یک نفر مغ به نام (فره ورتیش) به پا شد که در همدان به قتل رسید. پس از او نیز (شترت
خمه) نامی دست به انقلاب زد که در اردبیل کشته شد.داریوش در کتیبه ی بیستون به تفضیل
رسیدن به تاج و تخت و خوابانیدن شورش گیومات مغ را بیان می کند . در استخر فارس کتیبه
ی دیگری است که داریوش نام کشورهای تابعه ی خود را ذکر می کند در این کتیبه ها داریوش
همه جا نام اهورامزدا را می برد و جمیع پیشرفتها و موفقیتهای خود را مرهون عنایات او
می داند. احتیاج نیست بگوییم که اهورامزدا در دین زردشتی همان خداست. همچنین نباید
فراموش کرد که در آثار مورخین یونانی مطالبی دال بر اینکه کمبوجیه یا داریوش دین تازه
ای اختیار کرده باشند وجود ندارد.هرودوت دو سال بعد از وفات داریوش یعنی در سال
484ق.م متولد شده و تاریخ خود را قریب 50 سال پس از وفات داریوش تدوین نموده است.بنابراین
عصر داریوش با زمان وی فاصله ی زیاد نداشته است با این همه هرودوت از مذهب داریوش نقل
قولی نمی نماید این عدم ذکر دلیل چیست؟ دلیل بر این است که در زمان کمبوجیه دین تازه
ای وارد خانواده ی سلطنتی شده باشد؟ باز می بینیم که پیروان دین قدیم چند سال پس از
مرگ کوروش چندین بار دست به شورش زدند به این دلیل آیا ثابت نمی شود که داریوش مذهب
تازه ای قبول نموده که همان دین زردشت است و روسای دین قدیم مردم را به نام دین علیه
او تحریک نموده و وادار به شورش می نموده اند... [3]
گرچه بسیاری از پژوهشگران به شورشهای آغاز سلطنت داریوش رنگ
دینی داده اند و عنوان می کنند داریوش به خاطر روی گردانی از دین قدیم و قبول زردشتی
گری از طرف مغان با به وجود آوردن شورشهایی از این قبیل اذیت می شد، اما سوال اینجاست
که داریوش چرا در کتیبه های خود ( که به گفته ی ابوکلام آزاد یکی از دلایل زردشتی گری
داریوش به حساب می آید)به شکل رسمی پیروی خود را از زردشت عنوان نکرده و نام زردشت
یا نام آئین زردشتی را نیاورده؟
گرچه در کیبه های ساسانی هم نامی از زردشت نیامده ولی به صورت
دین رسمی اعلام شده و مورد قبول عموم مردم قرار داشت؛ در حالی که داریوش(به گفته ی
این دسته از پژوهشگران) بر این میل بود که زردشت و دین زردشتی را در جامعه مطرح سازد
و جایی برای آن بیابد؛ حال اگر داریوش به قصد واقع نیت چنین کاری مهمی را داشت پس چرا
در کتیبه های خود از آن صحبت نمی کند؟ در حالی که در کتیبه ی او مسائل کم اهمیت تری از این قضیه به
چشم می آیدکه داریوش به تفضیل در مورد آن سخن رانده است.
برخی از دانشمندان با تعمیق در رسوم و آداب و اخلاق مردم در
دوره ی شاهنشاهی هخامنشی و همچنین با مقایسه ی روشهای تعلیم و آموزش و پرورش در آن
دوران با تعالیم زردشتی به تشابهات و هم سانی هایی دست یافته اند که دلیل بر زردشتی
بودن هخامنشیان آن را عنوان نموده اند. از جمله علی سامی در کتاب تمدن هخامنشی در فصل
آموزش و پرورش چنین می نویسد:
...نونهالان و نوجوانان را از روزهای
نخست زندگی یعنی از سن کودکی به کارهایی که در آتیه خود و جامعه شان لازم و ضروری و
نافع بوده است عادت می داده اند. هدفهای تربیتی روشن و جوانانی که در این روش تربیت
می گردیدند مردانی پرکار، بردبار، بانشاط و سالم، آزاده و میانه رو بار می آمدند. در
این تربیت دو عامل موثر بوده است: یکی وضع طبیعی و موقعیتهای خاص فلات ایران که چون
کوهستانی و در بعضی نقاط داری اراضی خشک و بی آب و علف بوده است، ساکنین آنجا ناچار
بودند برای رفع مشکلات و تامین زندگی و تهیه ی وسایل روزمره بکوشند. از لحاظ وضعیت
جغرافیایی نیز چون ایران بر سر راه قبایل مختلف آسیای مرکزی و هند و آسیای صغیر قرار
می گرفت برای حفظ خود در مقابل تهاجمات ایجاب می نمود که پیوسته نیرومند و حاضر و آماده
ی کار و زار باشد. عامل موثر و مهم دیگر اعتقاد به قوانین زردشتی بوده است زیرا در
این دین رفاه دنیوی و سعادت اخروی بسته به خود شخص بوده است و با کار و کوشش و خردمندی
و غلبه بر اهریمن نفس می توانسته است آسایش دو گیتی خود را فراهم نماید. معارف پروری،
یکی از اعمال حسنه و مطابق با اراده ی اهورامزدا شمرده می شد و و دانایان موظف بوده
اند که دیگران را از علم و تربیت بهره مند سازند. از خرده اوستاست که: ای اهورامزدا
به من فرزندی اعطا فرما که با تربیت و دانا بوده و در هیاٌت اجتماع داخل شده و به وظایف
خود رفتار نماید... فرزند رشید و محترمی که حاجات دیگران را برآورد. فرزندی که بتواند
در ترقی و سعادت خانواده و شهر و کشور خود بکوشد....[4]
گرچه سامی با آوردن یکسری شواهد در اوستا سعی در اثبات ادعای
خویش دارد، اما نباید از یاد برد که یک سری از پژوهشگران تشابه و نزدیکی این اعتقادات
و آداب و رسوم مردم هخامنشی را با آئین پیشین از زردشت بیشتر قبول دارند تا با دین
زردشتی.در این باب بیشتر خواهیم گفت که آداب و رسوم مردمان آن زمان بیشتر برگرفته از
دین زردشتی بوده یا نشات گرفته از آئین پیشین ایرانیان.
برخی از دانشمندان چون نام اهورامزدا را در کتیبه های هخامنشی
می بینند حکم بر زردشتی گری ایشان صادر می کنند این درحالی است که اهورا مزدا نامی
آشنا برای ایرانیان کهن بوده است چراکه در آئین کهن اهورامزدا به عنوان خدای خیر مورد
ستایش قرار می گرفته و تنها کاری که زردشت با اهورامزدا انجام داد آن بود که او را
ترفیع داد و درجه ی او را نسبت به خدایان دیگر بالاتر و والاتر نمود. به گفته ی داریوش
شایگان((..صعود اهورامزدا از این جهت بوده است که وی وارث صفات فرمانروایی خدایان پیش
از زردشت است. کوشش مصلحان دینی مصروف این شده که از طرفی به دین مغ کهن، صفای اخلاقی
ارزانی دارند و از سوی دیگر او را جدا از همه و بر فراز سایر موجودات الهی قرار دهند))[5]
پس وجود نام اهورامزدا در کتیبه های هخامنشی نمی تواند دلیل
بر زردشتی گری ایشان باشد چراکه ستایش این خدا هم از مذهب مزدیسنا در مفهوم اصطلاحی
آن و هم از نوآئینی و دین آوری زردشت باستانی تر است.[6]
گروهی از پژوهشگران وجود آئین و مراسم تقدس آتش را در دوره ی
شاهنشاهی هخامنشی دلیل بر زردشتی بودن ایشان می دانند زیرا آتش در آئین زردشتی بسیار
مقدس است و مورداحترام پیروان کیش زردشتی است؛
اما بجاب آوردن آئینهای مذهبی که در آن آتش تقدیس می گردد به وسیله ی شاه قرنها پیش
از هخامنشیان نیز در میان ایرانیان باقی بود؛ ((مهرداد فرمانروای پونتوس در مراسم ستایش
زئوس سترادیوس به شیوه ی باستانی هخامنشیان در پاسارگاد خود شخصا آتش برمی افروخت و
هیمه به آتشکده حمل می کرد...و بخور و مراسم جرعه افشانی را بجای می آورد و آنگاه هیمه
ها و بوته های مقدس را آتش می زد...)).[7]
آتش در تفکر ایرانی باستان (چه پیش چه پس از زردشت) روح کشور
و شاهان برافروزنده و شعله ور نگهدارنده ی آتش بودند. در دوران هلنیگری؛ فرمانروایان
پارسی تخت جمشید لقب ((فراته داره)) برای خود نهاده بودند که به معنی نگهدارنده ی آتش
می بوده است و وظیفه ی ایشان را نشان می داده.
با نگاه به اینکه تقدس آتش در دین قدیم ایرانیان نیز وجود داشته
و یکی از چهار عنصر از عناصر مقدس طبیعت بوده که مورد پرستش قرار می گرفته این موضوع
نیز نمی تواند دلیلی محکم بر زردشتی گری هخامنشیان باشد.
برسی دیدگاه پژوهشگرانی که بر زردشتی نبودن شاهنشاهان هخامنشی
باوری دارند
برخی دیگر از خاورشناسان و ایران پژوهان بر این باورند که دین
دربار هخامنشی زردشتی نبوده است و دلایل زیر را در اثبات سخنان خود می آورند:
یک: هخامنشیان اجساد مردگان خود را به گور می سپاریدند، بر خلاف
مادها که اجساد مردگان خود را بر بالای بلندی قرار می دادند تا طعمه ی درندگان و پرندگان
گردند که بعدها نیز نزد زردشتیان رواج یافت.
دو: زردشتیان با نزدیکان خود نظیر خواهر یا مادر ازدواج می نمودند؛
ولی ساکنان پارسی از چنین کاری دوری می نودند.
هرودوت می نویسد: کمبوجیه قضات سلطنتی را حاضر نمود و از ایشان
پرسیدآیا قانونی اجازه می دهد که شخصی با خواهر خود ازدواج نماید؟ قضات پاسخ دادند
: چنین قانونی در ایران وجود ندارد،اما برای در امان ماندن از خشم شاهنشاه فورا افزودند
، البته قانونی هست که به شاهنشاه هرگونه اختیاری می دهد که به میل خود رفتار کند.
سه: ایرانیان شیره ی گیاهی موسوم به (هوما) را در مراسم مذهبی
استعمال می کردند که همان (سومای) هندیان است،ولی زردشت در یسنای 14-32 پیروان خود
را از نتایج بد و مهلک این گیاه بر حذر داشته و آن را کشنده ی گاو مقدس دانسته است.[8]
بنونیست شرق شناس معروف فرانسوی بر اساس تحقیقی علمی و دقیق
ثابت نموده که شاهنشاهان هخامنشی بنابرآنچه از آثار مورخان یونانی و کتیبه ها برمی
آید به هیچ روی کیش زردشتی نداشتند بلکه معتقد به مذهب قدیم آریایی بودند و اگر ما
این نظریه را بپذیریم یکی دانستن کی گشتاسب و ویشتاسب هخامنشی- پدر داریوش- امری محال
جلوه می کند.
این نویسنده با برسی گفته های هرودوت در مورد آداب و رسوم هخامنشیان
می گوید:
...کسی که حتی آگاهی اندکی از دین زردشتی
مطابق اوستا داشته باشد سریع خواهد فهمید که مطالبی که در گفته های هرودوت به آنها
اشاره نشده خیلی بیشتر از مسایلی است که از آنها سخن رفته؛خواننده هیچ یک از ویژگی
های اساسی کیش اوستایی را در اینجا نمی یابد؛
از زردشت هیچ سخنی به میان نیامده است به اهمیت هوم-گیاه مقدسی که فشرده ی آن را در
مراسم مذهبی به کار می بردند- و به حرمت گاو و موقعیت مهم و اساسی آتش در برگزاری آئینهای
دینی اشاره نشده و از بنیانهای دین یعنی باور به دوگانگی و ثنویت در نظام کیهانی،پاکی
و پارسایی در قلمروی اخلاق نیز سخن در میان نیست.تصویری که هرودوت از دین پارسیها می
دهد با دین زردشتی مغایرت دارد ولی چنان که پیش از این هم ذکر کردیم در آئین اوستایی
نشانه هایی از عقاید و باورهایی را مشاهده می کنیم که زردشت برای طرد آنها کوشیده بود.
این گونه باورها گو اینکه در زمانهای بعد به اوستا افزوده شده اند از زمان منشا و بنیاد
تاریخی از دوره یدین آوری زردشت کهن تر است. بنابراین باید دید که آیا مطالب هرودوت
با این گونه بقایای دین باستانی ایرانیان مغایرت دارد یا خیر؟ برسی جزئیات روایت هرودوت
این تصویر را تاکید می کند. مورخ یونانی از قربانی حیوانات بر فراز کوهها صحبت می کند
. این همان مراسم قربانی است که زردشت در پی برانداختن آن بود ولی ذکر برگزاری اینگونه
آئینهای قربانی به هنگام گفتگو از ایزدان و پهلوانان در یشتها می رساند که این رسم
همچنان برجای مانده و دوام داشته است. برای (مهر) و (تیشتر) حیوانات قربانی می شده
است و به گواهی اوستا چند تن از پهلوانان افسانه ای به خاطر جلب رضایت « در واسب» زن
ایزد نگاهبان گله های اسبها را صد صد گاوها را هزار هزار و گوسفندان را صدهزار صدهزار
قربانی کرده اند و برخی از این قربانی ها برفراز کوهها برگزار شده است[9]
در مورد تدفین مردگان بنا به گفته ی هرودوت تنها مغان یعنی مادها
نه پارسیها، جنازه ی مردگان را پیش سگ و پرندگان می انداختند ، از آنجا که این رسم
به خزرها و بلخی ها هم نسبت داده شده چنان می نماید یکی از رسوم ویژه ی قبایل کهن ایرانی
بوده که در جلگه های شمال زندگی چادر نشینی داشتند و امری را که بنا به اقتضای وضع
آب و هوا و طرز معیشت آنها از ضرورتهای زندگی بود به صورت یک رسم مذهبی در آمده بود.
لیکن در زمانهای کهنتر در زمان همزیستی اقوام هند و ایرانی جنازه
ی مردگان را می سوزانیدند و بعدها برای برانداختن این رسم کهن یعنی سوزاندن مردگان
در اوستا به شدت و به تکرار بدان حمله شد،نوآئین زردشتی رسم دیگری به عنوان آئین مذهبی
برقرار کرد که به احتمال قربی به یقین از آسیای مرکزی سرچشمه گرفت . هرگاه این منع
های بعدی رانشانه ای از رواج رسوم سوزانیدن اجساد نگیریم،باز دلایل دیگری در دست است
که دوام این سنت را می رساند . یکی از این دلایل واژه ی دخمه است که از عصر اوستا تا
زمان ما به مفهوم جایگاه بلندی به کار رفته که نعش مردگان را در آنجا پیش پرندگان می
نهند، در حالی که معنای دخمه هیمه ی هیزم است که جنازه ی مردگان را به روی آن می سوازانند[10].
در این مورد نیز رسوم پارسیان با دستورات اوستایی هماهنگی ندارد.
دین ایرانی که هرودوت توصیف نموده با آئین اوستایی تنها در مورد
عقایدی که بازمانده ی باورهای دوران هند و ایرانی است هماهنگی دارد و برخی از این باورهای
کهن را با وجود دگرگونی و جابجایی های فراوان می توان هنوز هم در اوستا تشخیص داد.
در هنگام بررسی تطبیقی متنهای یونانی و اوستایی، می توان از
سنگ نبشته های فارسی باستان استفاده های فراوان برد.آگاهی هایی که از این سنگ نبشته
ها به دست می آید می توان به ترتیب زیر خلاصه نمود:
1.
داریوش به خود می بالد که به یاری اهورامزدا و سایر بغان شاهنشاهی خود را بنیاد
نهاد و یاغیان را شکست داده است.
2.
داریوش می گوید پرستشگاه هایی را که گئومات مغ ویران ساخته بود از نو بنا کرده
است.
3.
فرزند داریوش و جانشینش خشایارشا؛علاوه بر اهورامزدا از مهر و ناهید نیز یاد کرده
است.
در این میان نه تنها به زردشت بلکه به هیچ مطلب دیگری که بتواند
به این سنگ نبشته ها رنگ زردشتی دهد ، اشاره نشده است.
حرف آخر آنکه کیش هخامنشیان، هم با دین مغان و هم با مذهب زردشت
مغایرت داشته و در برابر آئین مزدیسنا آنهم در مواردی که آئین با وجود دین آوری زردشتی،آثاری
از باورهای باستانی مربوط به پرستش عناصر طبیعت و گیتی را حفظ کرده، هم آهنگی دارد[11]
سیاست مذهبی شاهنشاهان هخامنشی
سخن راندن در این باب به جهات یک سلسله رفتار و برخوردهای گونگون
از سوی شاهنشاهان هخامنشی بسیار دشوار می نماید و به تعاقب آن قضاوت را بسیار سخت تر
می کند؛زیرا هر یک از این شاهنشاهان هر کدام به مقتضای شرایط زمانی و مکانی سیاستهای
خاصی را در پیش گرفته اند که می بایست در ظرف مکانی و زمانی آن وقایع در نظر گرفته
شود. ولی آنچه مشهود است این می باشد که بیشتر شاهنشاهان هخامنشی از این منظر قابل
مقایسه با سلاطین زمان خود نیستند که در مقابل اقوام بیگانه یک تسامح مذهبی خاصی از
خود نشان می دادند که در آن دوره و زمان خاص امری بی نظیر و بعید به نظر می رسید؛ زیرا
تا آن زمان چنین سابقه ی رفتاری و اعطای آزادی عقیده به ملل مغلوب داده نمی شد . در
سطوری که در پیش داریم به مقایسه ی رفتار شاهان هخامنشی با حکمرانان هم دورشان می پردازیم
که به ملل دیگر فرمان می راندند و بیشتر این موضوع را بسط خواهیم داد.
هخامنشیان به هر جایی که پا می نهادند ، آزادی و رفاه و آسایش
را با خود به ارمغان می بردند و بر عقاید دیگران احترام می نهادند . حال آنکه در آثار
فاتحین و زورمندان سایر دول خلاف آن مشهود است. برای نمونه در کتیبه ی آشور نصربال
می خوانیم:
...به فرموده ی آشور و ایشتار، خدایان
بزرگ که حامیان من هستند، با لشگریان و ارابه های جنگی خود به شهر گیناپور حمله کردم.
ششصدهزار نفر از جنگیان دشمن را بی درنگ سربریدم. سه هزار اسیر را زنده طعمه ی آتش
ساختم و حتی یکنفر را زنده نگذاشتم تا به گروگانی رود.حاکم شهر را به دست خودم زنده
پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم و از آنجا به سوی شهر طلا روان شدم. مردم
این شهر از عجز و ناتوانی در نیامدند و تسلیم من نشدند لاجرم به شهرشان یورش بردم و
آن را فتح کردم و سی هزار نفر را از دم تیغ گذراندم،بسیار دیگر در آتش کباب کردم و
اسرای بی شمار را دست و انگشت و گوش و بینی بریدم و هزاران چشم از کاسه و هزاران زبان
از دهان بیرون کشیدم از اجساد کشتگان پشته ها ساختم و سرهای بریده به تاکهای بیرون
شهر آویختم
اینک ببینیم بخت النصر که در ابتدای شاهنشاهی کوروش می زیسته
نسبت به زیر دستان و ملل اسیر چه رفتاری داشته و خشم خود را چگون فرو نشانده است!
...فرمان دادم که صدهزار چشم درآورند
و صدهزار قلم پا بشکنند، با دست خودم چشم فرمانده ی دشمن را درآوردم. هزاران پسر و
دختر را زنده زنده طعمه ی آتش ساختم. خانه هایشان را چنان کوفتم که دیگر بانگ زنده
ای از آنها برنخیزد...)).[12]
اما کوروش کبیر بر استوانه ای که اکنون در موزه ی لندن است سرگذشت
ورود و فتح خود را به بابل چنین شرح می دهد:
منم کوروش شاه شاهان،شاه بزرگ،شاه نیرومند...وضع داخلی بابل
و امکنه ی مقدس آن قلب مرا تکان داد.فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد
باشند و بی دینان آنان را نیازارند،فرمان دادم که هیچ یک از خانه های مردم خراب نشود،فرمان
دادم که هیچ یک از اهالی شهر را از زندگی محروم نکنند،خدای بزرگ از من خرسند شد و به
من که کوروش هستم و فرزندم کمبوجیه و تمام لشگریان از راه عنایت برکات خود را نازل
کرد...))[13]
پرسشی که مطرح می گردد اینجا آن است که علت تسامح و تساهل مذهبی
که شاهنشاهان هخامنشی داشتند چه بوده است؟ گفتنی است که آریائیان در امور مذهبی همواره
سیاست تساهل و تسامح داشتند، گرچه دولت هخامنشی در امور سیاسی به دول سامی نژاد نزدیک
گشته بود اما در امور مذهبی رویه ی آریایی خود را دنبال می نمود. اما بعدها دولت ساسانی
بیشتر تحت تاثیر ملل سامی نژاد و امپراطوری روم و بیزانس درآمد و این صفت را فاقد شد.
البته پر واضح است این رفتار شاهنشاهان هخامنشی بجز خصایص باطنیشان
به دلایل سیاسی و جذب قلوب هم می بوده. دولتی که گستره ی حکومتی آن بسیار گسترده می
باشد و شامل ملل و اقوام گوناگون با مذاهب و ادیان متفاوت است می طلبد برای وحدت سیاسی
و قدرت نظامی خود یک سعه ی صدر و یک دوری از تعصبات خشک مذهبی را پایه ریزی نماید.
برای پردازش دقیق تر به موضوع، رفتار تک تک شاهان هخامنشی را
از جهت سیاسی و اعمال تساهل و تسامح مذهبی و روشی که در این زمینه در پیش گرفتند مورد
برسی قرار می دهیم، در این راستا ناگزیریم نیم نگاهی نیز یه تاریخ سیاسی و مهمترین
وقایع دوران حکومرانی هریک از ایشان داشته باشیم.
کوروش شاهنشاه هخامنشی
کوروش به سال 550 ق.م همدان را تسخیر کرد و «ایخ-توویگو» را
به اسارت گرفت و با غنایم بسیار روانه ی انشان گردید[14]. کوروش در راه رسیدن به قدرت،
سه جبهه ی لیدی و بابل و مصر را در برابر خود داشت ؛این پادشاه برای مقابله با این
سه دولت روش خاصی را در پیش گرفت، ابتدا به دلایل سیاسی و سوق الجیشی و اقتصادی منطقه
ی لیدی به پایتخت آن یعنی شهر سارد یورش برد و به خاطر آنکه از سوی - نبونید – آسوده خاطر باشد با وی قرارداد
صلح امضا نمود و بعد به سوی – کرزوس – حاکم لیدی شتافت و موفق شد لیدی را تسخیر کند و کرزوس را به
اسارت گیرد، برخورد کوروش با کرزوس شاه شکست خورده ی لیدی کریمانه و همراه با احترام
و رافت بود...[15] تا سال 545 ق.م تمام آسیای صغیر در سلطه ی پارسیها درآمد و کوروش
به هر شهری حاکم جداگانه گمارد تا با یکدیگر متحد نشوند و قوت نیابند.
از سوی مشرق نیز پیش از آنکه متوجه بابل گردد تا رود سند پیش
رفت. تسخیر بابل در بهار 539 ق.م روی داد. موافق منابع بابلی - نبونید – مجسمه ی ربع النوع (اور) را به
بابل آورده و پیروان – بل مردوک – الهه ی بابلی ها را از خود رنجانیده بود. اینها با کوروش مواضعه
نمودند و آن هنگامه ای بود که دو رود دیاله و دجله نسبتا کم آب بود؛این دو رود را برگردانیدند
و در محوطه ای که بین شهر بابل و سد بخت النصر واقع بود داخل شدند و بعد به سوی شمال
حرکت کردند و ارتباط سپاه بابل را با شهر بریدند و ایشان را در هم کوفتند؛ پس از آن
بود که کوروش بدون جنگ و از سوی جنوب به بابل درآمد و شاه بابل را مجبور به تسلیم نمود.
کوروش در معبد بابل درآمد و موافق با مراسم بابلیان تاج بر سر نهاد و احترام بسیار
به مذهب و باورهای اهالی بابل از خود نشان داد؛ با گشوده شدن بابل به دست کوروش ممالکی
که مطیع بابل بودند نیز طبعا به کوروش رسید که از آن جمله بودند فلسطین و فنیقیه؛ کوروش
نسبت به مردم بنی اسرائیل که از زمان بخت النصر در اسارت بودند مهربانی ها نمود و برایشان
رافت گرفت و ابراز مهربانی نمود،ظروف طلا و نقره ای که بخت النصر از بیت المقدس آورده
بود به ایشان بازگردانید و به ایشان رخصت داد تا به فلسطین بازگردند و در آنجا معابد
کهن خود را که آشوریها ویران نموده بودند را از نو بسازند. همچنین اجازه داد چهل و
دوهزار نفر اسرائیلی با هفت هزار غلام و کنیز به سوی فلسطین روند و به تجدید بنای بیت
المقدس بپردازند. ولیکن به زودی اختلاف شدید بین مردمی که در فلسطین مانده بودند و
آنهایی که به اسارت در بابل مانده بودند رخ داد و کوروش صلاح دید ساخت معبد جدید را
به تعویق اندازد، با این وجود از سخنان پیامبران بنی اسرائیل پیداست که احترام این
ملت نسبت به کوروش فوق العاده بوده است.
کوروش در بابل برای به دست آوردن مهر مردم بیانه ای داد که عین
آن در حفاریات بابل کشف گردید و اکنون معروف به استوانه ی کوروش است. در این بیانیه
کوروش خود را خادم ربع النوع بزرگ بابلیان خوانده و می گوید:
...بعد از آوردن مجسمه ی خدایان اور
به بابل مردوک او را برگزید. مردوک دست راست کوروش پادشاه انشان را بگرفت و نام وی
را برای سلطنت بر تمام عالم بر لب برد. وقتی به سکوت و آرامش به تین تیر وارد شدم با
فریاد شادی و سرور مردم به قصرپادشاهی درآمدم و بر تخت شاهی نشستم[16]
پس از تسخیر بابل و شامات و فلسطین و شهرهای فنیقیه و غیره کوروش
به سوی ایران بازگشت و این بار به سمت مشرق سپاهی آراست، اما از اقدامات وی در این
زمان اطلاعاتی چندان در دست نیست و مرگ او نیز به سال 529ق.م بود[17]
هرودوت می گوید: کوروش در جنگ با ماساژتها که بین دریای خزر
و آرال سکنی داشتند کشته شد، بُرلس می نویسد در نبرد با عشیره ی دها که یکی از عشایر
سکائی بودند در نزدیکی گرگان کشته شد، کتزیاس می نویسد در جنگ با سکاها زخم برداشت
و از آن زخم در گذشت و پیکرش را به پاسارگاد آوردند و در آنجا مدفون نمودند.
کوروش یکی از چند شخصیت تاریخی عهد کهن است که اسمش در میان
ملل مختلف دیگر با آئین و مذاهب گوناگون به نیکی یاد شده است؛ پیامبران بنی اسرائیل
او را بسیار ستوده اند و پیروان مذهبی که تورات را مقدس می دادنند از طفولیت نام این
شاه راشنیده اند و با این نام مانوس گردیده اند[18]. گریشمن می نویسد: کوروش بخشایشگر
و نیکخواه بود و اندیشه ی آن را نداشت که ممالک مفتوحه را به اتخاذ روشی واحد وادار
نماید بلکه این خردمندی را داشت که تشکیلات هر یک از حکومتهایی که به تاج و تخت خود
می افزاید، تغییر نمی داد. او به هرجا که رفت خدایان مذهبی آنجا را رسمیت داد و تصدیق
نمود و همواره خود را جانشین حاکمرانان بومی معرفی می نمود؛ اسکندر نخست کسی نبود که
این سیاست را پیش گرفت بلکه او تنها سرمشق کوروش را پیش گرفت. کوروش پیش از هر فردی
می دانست که در جهان باستان شهرهای متمدن و قبایل وحشی از قوای داخلی که می کوشد همه
را در یک جامعه ی انسانی مستهلک سازد به زحمت اطاعت می نماید[19]
ما هرگز نمی بینیم که کوروش مانند رومیان ملت رقیب خود را با
خویش متحد کند و نخست با او مانند هم شان رفتار نماید و سپس در زمان ضعف وی او را تابع
و مطیع کند و بدو ظلم و ستم روا دارد. خود کوروش در متنی تاریخی که در بابل نوشته شده
چنین می گوید:
...مردوک همه ی سرزمینها را بازدید کرد تا کسی را که می بایست
پادشاه عادل شود- پادشاهی که تابع قلب خویش باشد- دریافت. دست او را گرفت و وی را به
نام کوروش انشانی خواند و پادشاهی همه ی جهان را به نام او کرد... [20]
کمبوجیه شاهنشاه هخامنشی
کمبوجیه پس از مرگ پدر به خیال جهانگیری پارسیها افتاد، ولی
چون برخی از ایالات در حال طغیان بود کمبوجیه سه سال را به آرام کردن ایلات تن داد
و در سال 526ق.م به سوی مصر حرکت نمود[21]. نخستین جنگی که بین مصریان و پارسیان رخ
داد در پلوز بود. قشون مصری شکست خورد و پس از آن لشگر ایران بی زحمت به ممفیس پایتخت
مصر در آمد و شهر را تسخیر نمود (525ق.م). کمبوجیه به روایت هرودوت در ابتدا با فرعون
مصر به خشونت رفتار نمود اما چون او را آزمود از در مهر با او درآمد اما پس از چندی
هویدا شد که فرعون مخلوع در پی شورشی علیه شاهنشاه ایران می بوده و به حکم کمبوجیه
کشته شد[22] در ابتدا رفتار کمبوجیه در مصر به سان رفتار پدرش بود به این معنی که لباس
فراعنه را برتن کرد و مراسم درباری مصریان را بجای آورد و مصریان وی را یکی از فراعنه
ی خود پنداشتند؛سپس قصد ممالک مجاور را نمود؛ اول لیبیا تسلیم شد بعد سیرن که مستعمره
ی یونان بود و نیز برقه سر اطاعت به سوی کمبوجیه پیش آوردند...خیال کمبوجیه آن بود
تا به قرطابه(تونس امروزی)که در ثروت و مستملک دار بودن نامی بود دست یابد؛ لیکن فنیقیها
حاضر نشدند کشتیهای خود را به شاهنشاه ایران دهند زیرا مردمان قرطابه همان فنیقیان
مهاجر بودند و بین ایشان قرابت و نزدیکی بسیار بود، پس شاهنشاه ایران از کویر لیبیا
در پی طمع خود سپاه کشید و پنجاه هزار نفر سپاهی آراست و این سپاه در بیابانها گم شد
و دیگر سواری از ایشان بازنگشت[23].پس از این واقعه کمبوجیه به عزم ممالک ناپاتا(سودان
امروزی) و اتیوپی لشگر آراست؛ لشگریان پارسی مقداری از رود نیل را پیمودند اما پس از
آنکه داخل صحرای بی آب و علف ناپاتا گردیدند از حیث آذوقه در تنگدستی افتادند و جبرا
به مصر بازگشتند .وی در سال 523ق.م در مصر حاکمی معین نمود و به سوی ایران رهسپار شد.
در شامات شنید مغی از اهالی ماد خود را بردیا- برادر کمبوجیه- پسر کوروش نامیده و بر
تخت شاهی تکیه زده و مردم او را به شاهی برگزیده اند . کمبوجیه در وضع بدی قرار گرفت،
چرا که او می دانست برادرش را مخفیانه کشته،لیکن نمی توانست این مطلب را آشکار نماید،
بلاخره در شهر اکباتانا در شام وی زخمی بر خود زد و از آن درگذشت و قبل از مرگ راز
خود را با نزدیکان در میان گذاشت[24]
در زمینه ی سیاستهای مذهبی کمبوجیه مطالب ضد و نقیض بسیاری عنوان
شده است. عده ای او را محکوم به بدرفتاری با اقوام بیگانه نمودند و عده ای دیگر به
دفاع از او پرداختند. هرودوت می گوید:
...کمبوجیه چون مرض سرع داشت و ناکامی
های او در قشون کشی های مزبور باعث شدت مرض او شد و گرفتار حالت جنونی گردید و در این
حال سفاکیها و کارهای بسیار زشت و بد از او سر زد که از آن جمله به کشتن گاو مقدس مصریان-
آپیس- می توان اشاره نمود و سوزاندن جسد مومیایی شده ی آمازیس فرعون پیشین مصر را که
این رفتار کمبوجیه باعث نفرت شدید مصریان از ایرانیان گردید.
اما پیرنیا در آثار خود به دفاع از کمبوجیه می پردازد و عنوان
می کند چند سال پیش سندی از یک نفر مصری که از رجال مهم دربار مصر در آن دوره می بوده
به دست آمده و او می نویسد که کمبوجیه مانند تمام
فراعنه ی مصر تمام مراسم آدابی و درباری و مذهبی مصریان را بجای آورده و حتی
در معبد سائیس در پیش عظمت نایس مادر خدایان مصری به خاک افتاده[25]
با نگاه به تمام مطالبی که از کمبوجیه نقل گردیده استنباط نگارننده
بر این است که رفتار کمبوجیه در ابتدا (هشت ماه نخست حکمرانی) موافق رفتار کوروش در
بابل بوده و اگر گفتار هرودوت صحیح باشد به واسطه ی مرض سرع و ناکامی هایش در آفریقا حال او دگرگون گردیده است.
در هر صورت آنچه روشن است این می باشد که زخم زدن بر گاو مقدس مصریان-آپیس- دروغ است؛
چراکه به موجب اسنادی ثابت شده است گاو مزبور در ابتدای لشگرکشی های کمبوجیه به حبشه
مرده است. و تصاویر حجاریهای مکشوفه ی جدید نشان می دهد وی در مقابل گاو مقدس مصریان
زانو زده است.
داریوش شاهنشاه هخامنشی
مورخین بر این باورند که کمتر سلطانی در عالم در بدو سلطنت به
قدر داریوش با مشکلات گوناگون و طاقت فرسا مواجه گردیده است.با وجود تمام این مشکلات
داریوش به واسطه ی اراده ی آهنین و باوری به خود بر تمام موانع و مشکلات پیروز می گردد
و به حقیقت شاهنشاهی هخامنشی را از سر نو تاسیس می نماید. بر اساس کتیبه ی بیستون داریوش
بر شورشهای عیلام،بابل،لشگر ماد،ارمنستان و....فائق می آید و در 517 ق.م به مصر می
رود، زیرا در آنجا هم به خاطر رفتار نامناسب والی زمینه ی بروز شورش و اغتشاش فراهم
گردیده بود؛ پس از ورود خود به مصر والی آنجا آریاندس را کشت و به این وسیله قلوب روحانیون
مصری را بدست آورد و عطاهای بسیار نمود و در عزاداری مصریان برای تلف شدن گاو مقدس
شان شرکت نمود و سوگواری نمود و دستور داد هر که گاو مقدس مصریان را موافق علایمش بیابد
پاداش شاهی دریافت خواهد کرد.
در مورد سیاست مذهبی داریوش باید گفت وی همان روشی که کوروش
در اجرا گذاشته بود را دنبال نمود؛ به پرستشگاهها و اماکن مقدسه ی اقوام بیگانه احترام
می گذاشت و ایشان را به دین خود آزاد می گمارد. دستورات داریوش به استان دار خود در
آسیای صغیر – گاداتس- که باغبانهای معبد آپلون را به کار وا داشته بود بهترین
شاهد به محترم شمردن پرستشگاههای اقوام دیگر نزد داریوش است. داریوش در پایان این کتیبه
به شهربان خود چنین می نویسد:
...اما از جانب دیگر چون تو عواطف مرا نسبت به خدایان منظور
نداشتی،اگر روحیه ی خود را تغییر ندهی قهر و غذبی که از این هتک حرمت به من دست داده
بر تو سخت و دشوار خواهد بود. تو جفایی بر باغبانهای متبرک آپلون نمودی و آنان را به
کار در زمین غیر مقدس وا داشتی! این کار در مخالفت با احساسات اجداد من است... [26]
چون روحانیون و کاهنان نفوذ فوق العاده وسیعی در بابل و مصر و سایر ملل طابعه داشتند،
سیاست ایجاب می نمود که داریوش از این ابزار سیاسی-مذهبی به نحوه ی مطلوبی استفاده
نماید تا توجه ملتهای آن دیار به وسیله ی این عمل متنفذ و موثر به سوی دربار شاهنشاهان
هخامنشی جلب گردد؛ ولی البته اگر در مراسم دینی مللی اعمالی خلاف انسانیت و مدنیت انجام
می داشتند،شاهان هخامنشی اخلاقا خود را موظف می داشتند به جلوگیری از آن مراسم. به
عنوان مثال بر حسب نوشته ی آپین، داریوش به اهالی کارتاژ نوشت که انسان را برای خدایان
قربانی نکنند و گوشت سگ نخورند[27]
همزمان با این اقدامات داتیس دریاسالار ایران، هنگام ورود به
جزیره ی دِلُس در حدود سیصد تالان طلا بخور و عود در معبد آپلون سوزانید. همین کار
باعث شد او را یونانیان ملقب به حامی آپلون کنند و داریوش هنگام توقفش در مصر فرمان
داد تا پرستشگاه پتح واقع در شهر ممفیس را که روبه خرابی نهاده بود تعمیر نمایند و
موقوفه ای نیز در شهر ادفو برقرار کرد[28]
این بزرگمنشی شاهان هخامنشی به صورتی بهتر در مورد بنی اسرائیل
جلوه می نماید. معبد یهودیان در اورشلیم که بخت النصر با خاک یکسان نموده بود و طلاها
و نقره های آن را به یغما برده بود؛ کوروش فرمان داد تا با هزینه ی ایران دوباره ساخته
شود و ظروف طلایی و جواهراتی که به یغما رفته بود باز پس گردد، ولی با مرگ کوروش و
بر اثر شورشهایی که داریوش با آنها روبرو بود اتمام این کار به تاخیر افتاد اما پس
از آنکه داریوش به ثبات رسید و مطلع از فرمانی که کوروش در این باب صادر نموده بود
و در بایگانی همدان نگهداری می شد،گشت؛ به اتمام ساختمان معبد یهودیان در بیت المقدس
همت گمارد. فرمان داریوش اجرا شد و فرزندان بنی اسرائیل توانستند مراسم افتتاح معبد
احیا شده ی خود را جشن بگیرند[29]
هراندازه که گستره ی مرزی شاهنشاهی ایران گسترش می یافت و اقوام
دیگر با آداب و رسوم و مذاهب دیگر را در خود جای می داد نیرو و قدرت امپراطوری پارس
دو چندان می گشت. شاهنشاهی هخامنشی بسیار می کوشید که مشروعیت خود را بر تمام ملل مغلوب
از راه کاهنان و بزرگان دینی اقوام به دست آورد و کاهنان و موبدان و روحانیون ادیان
و مذاهب گوناگون مشروعیت بخش این شاهنشاهی بسیار بزرگ نزد ملت خودشان بودند.
خشایارشا شاهنشاه هخامنشی
در بین شاهنشاهان هخامنشی تنها کسی که بر خلاف سیاست اسلاف و
اعقاب خود رفتار کرد خشایارشا بود که نسبت به عقاید مذهبی بابلیان و مصریان بی حرمتی
نمود و با خشونت با شورش مصر و بابل رفتار کرد و دستور داد دیوارها و استحکامات شهرهای
مزبور را ویران نمایند و معابد را با خاک یکی کنند و مجسمه ی زرین خدای بعل را ذوب
نمود و او بود که عنوان شاه بابل را از عناوین خود برداشت و به عنوان شاه پارسیان و
مادها اکتفا نمود[30]
خشایارشا مصر و بابل را از دوباره فتح نمود و با قدرت مهیب خود
بر ملل باستانی فشار آورد؛ اما او به گفته ی آن نویسنده: نمی توانست بفهمد که هنگام
تغییر روش به ملل مغلوبه صراحتا فرا رسیده است[31]
از خشایارشا کتیبه ای به جای مانده که به نام کتیبه ی دیوان
شهره است. از واکاوی نوشته های این لوحه ی سنگی چنین برمی آید که مدارا و احترام اسلافش
تغییر کرده و خشایارشا روی تعصب و تاثر مذهبی، پرستش دیوان را در سرزمین و قلمروی خود
منع نموده و پرستشگاههای ایشان را ویران نمود. باز همین پادشاه در فتح آتن دستور می
دهد که مجسمه های خدایان را بشکنند و بتکدها را آتش زنند زیرا او بر این باور بود که
خدا لامکان است و به شکل بت نمی توان او را درآورد و همین عمل خشایارشا کینه ی یونانیان
را به او بیشتر نمود . خشایارشا در این کتیبه می گوید: من بتها را شکستم،بتکدهها را
ویران نمودم،تا آئین اهورامزدا را دایر نمودم، زیرا بتها عامل خرابی و فساد و خشکسالی
و دروغ بودند[32]
در ارتباط با اقدامات خشایارشا، پیش از صادر کردن حکم محکومیت،
باید به علل و رفتار او پی برد و با انگیزه ای که او را به شدت عمل واداشت آشنا شد.
سرزمین بابل در تمام ادوار هخامنشیان پیوسته کانون ناراحتی و
اغتشاش بوده است. یکی از آن علتها که خشایارشا را به نشان دادن واکنش شدید وا داشت
کشته شدن ژوپیروس استاندارش در بابل بود که
سوریه را نیز قلمروی فرمانروایی او بود. شخصی در بابل به نام بشیمانی بین 10 تا 29
اوت 482 ق.م شورش کرد و به عنوان شاه بابل بر تخت نشست و لوحه هایی که یافته شده است
از 10تا 29 اوت تاریخگذاری گردیده است. شخص دیگری در 22 ماه سپتامر همان سال به نام
شمش اریبا در شهر بوروسیا دعوی شاهی کرد و برای قانونی نمودن سلطنت خود به معبد مردوک
رفت و دست مردوک را گرفت و بدین قسم در انظار عمومی بابلیان به ویژه طبقه ی روحانیون
حکمرانی وی به رسمیت شناخته شد[33]
چنانچه در مراسم تاجگذاری کوروش در بابل و نیز کمبوجیه و خشایارشا
دیدیم، مادام که این تشریفات به عمل نمی آمد و مراسم احترامات مذهبی در پرستشگاه مردوک
انجام نمی گرفت حکمرانی آنان قانونی شناخته نمی شد. برای اینکه مردوک دیگری در میان
نباشد تا موجی برای بروز شورش و اغتشاش و به رسمیت شناختن شورشیان پیدا شود تنها راهی
که به نظر می رسید از میان برداشتن و معدوم کردم مجسمه ی زرین مردوک بود! در واقع هدف
از خشونت و شدت عمل خشایارشا نسبت به عقاید مذهبی بابلیان در ابتدای امر از بین بردن
وسیله ی قانونی کردن شورش، یعنی وجود مردوک از دست عناصر شورشی بوده است. بدهی است
که کشته شدن کاهن پرستشگاه اساگیلا(شینگال) که در مقام تعرض برآمده بود دنباله ی نابودی
مجسمه ی مردوک و خرابی و ویرانی پرستشگاهها،نتیجه ی شورش و اغتشاشات بود. وقتی خدایی
از بین رفت دیگر احتیاجی به معبد او نیست و پرستشگاه هایش نیز به دنبالش ویران می شوند؛
پس می توان اندیشید علت چنین واکنشی از طرف خشایارشا بروز اغتشاشات پی در پی و قانونی
شدن آنها با بیعت کردن شورشیان با مجسمه ی مردوک در بابل بوده است؛ باید این را هم
اضافه کنیم که تحولات عظیمی در قلب شاهنشاهی ایران در حال پیدایش بود و مذهب جدیدی
در حال گسترش خود را آغاز می کرد و این همه موجب شد که شاهنشاه ایران روش تازه ای در
پیش گیرد و شورش بابل فرصتی ایجاد کرد که یک بار برای همیشه کانون این ناراحتی ها نابود
شود. اکنون می توان به معنی ((داوهاdaeva) که در سنگ نوشته های خشایارشا به نام داو به آنها اشاره شده است پی برد. منظور
شاهنشاه ایران خشایارشا از داو همین بتهای بابلیان و مصریان است. چنانچه خود خشایارشا
شاهنشاه ایران در سنگ نوشته تذکر می دهد: ((از بین دهیاوه ها عده ای بودند که داو را
می پرستیدند، فرمودیم تا اهورا یا ارتا را بپرستند))[34]
اردشیر اول شاهنشاه هخامنشی (درازدست)
اردشیر در تعقیب سیاستهای مذهبی کوروش و داریوش به عزرا اجازه
داد به بیت المقدس رود و پانصد خانواده ی یهودی که در قدیم نفی بلد شده بودند با خود
به آن سرزمینها برد. اما اتفاقاتی که بین وی و همکیشانش که هرگز بیت المقدس را ترک
نگفته بودند، شاهنشاه را وا داشت تا اقدامات احتیاطی به عمل آورد و حتی نحمیا، ساقی
و معتمد خود را فرستاد تا به مناقشات آن ملک خاتمه دهد. اردشیر به جامعه ی یهود با
نگاه خیرخواهی می نگریست به شرطی که روئسای مسئول آنان به قدرت شاهنشاهی وفادار بمانند
؛ زین رو عزرا که از بزرگان یهود بود برای جامعه ی خود قوانینی وضع نمود و به سیاست
روشن بین یهودیان و هخامنشیان تاکید ورزید در قوانین خود که هرگز از قدرت سیاسی پارس
سرپیچی ننمود بود؛ اجازه داد ملت یهود اوضاع خود را سامان بخشند[35]
در سال 445پ.م دیوارهای بیت المقدس مجددا ساخته و روحانی بزرگ
به عنوان رئیس بیت المقدس و یهودیه شناخته شد. به خاطر همین اقدامات و عملکرد شاهان
هخامنشی است که در کتاب مقدس،عهدعتیق؛ انسان دوستی این پادشاهان از طرف پیامبرانی چون
دانیال و اشعیا و عزرای سوفر و استر و... مورد تائید قرار گرفته است.
نتیجه گیری
اگرچه به خاطر گذر زمانی بسیار از دودمان هخامنشی و کمبود منابع،
نمی توان نظری قطعی در مورد مذهب و سیاست مذهبی شاهان هخامنشی صادر نمود ؛ ولی می توان
اذعان داشت که مذهب هخامنشیان بیش از آنکه به دین زردشتی نزدیک باشد به آئین قدیم ایرانیان
نزدیکتر است. اما آنچه مسلم است،ظهور زردشت در زمان هخامنشیان نمی توانسته در اخلاق
و رفتار عمومی مردم بی اثر باشد، این شاهنشاهان گرچه به هر دلیل دین زردشتی را در جامعه
رسمیت ندادند ولی اثرات و آموزهای این دین در رفتار سیاسی و اجتماعی ایشان اثردار می
بود و به شکل کاملا روشن مشخص می باشد. اما آنکه بگوییم تمام رفتار و کردار ایشان آبشخورش
دین زردشتی بود راه به بیرهه رفته ایم ؛ چراکه هنوز در آن زمان مذهب زردشت به صورت
گسترده و کامل جا نیفتاده بود و اگرهم چنین
بود کسترش امپراطوری هخامنشی و وجود اقوام گوناگون با اعتقادات و آداب و رسوم متفاوت،شاهان
هخامنشی را وادار به اتخاذ روش تسامح مذهبی می نمود.
دکتر علی نیکویی
پانویس:
1.
گریشمن؛ایران از آغاز تا اسلام؛صص178-179
2.
ابوکلام آزاد؛ذولقرنین،صفحات
مختلف
3.
ابوکلام آزاد؛ذولقرنین،صفحات
مختلف
4.
علی سامی،تمدن هخامنشی،ج1،ص
300 به بعد
5.
داریوش شایگان،ادیان و مکتبهای
فلسفی هند،ج1،ص61
6.
بنونیست؛دین ایرانی بر اساس
متنهای مهم یونانی؛ص19
7.
ساموئل،آئین شهریاری،صفحات مختلف
8.
احتشام،ایران در زمان هخامنشی،ص205
9.
نبونیست،امیل؛دین ایرانی بر
اساس متنهای مهم یونانی،ص18
10.
نبونیست،امیل؛دین ایرانی بر
اساس متنهای مهم یونانی، ص20
11.
نبونیست،امیل؛دین ایرانی بر
اساس متنهای مهم یونانی، ص40 به بعد
12.
جهانیان،دین هخامنشیان،ص مختلف
13.
استوانه ی گلی کوروش کبیر موجود
در موزه ی انگلستان
14.
پیرنیا،ایران باستان،ص64
15.
پیرنیا،ایران باستان،ص64
16.
پیرنیا،ایران باستان،ص71
17.
پیرنیا،ایران باستان،ص 73
18.
پیرنیا،ایران باستان،ص 73
19.
گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا
اسلام، ص 143
20.
استوانه ی کوروش کبیر در انگلستان
21.
پیرنیا،ایران باستان،ص 73
22.
پیرنیا،ایران باستان،ص 73
23.
پیرنیا،ایران باستان،ص 74
24.
پیرنیا،ایران باستان،ص 75
25.
پیرنیا،ایران باستان،ص 75
26.
سامی،علی؛تمدن هخامنشی،ج1، ص215
27.
سامی،علی؛تمدن هخامنشی،ج1، ص215
28.
احتشام،مرتضی؛ایران در زمان
هخامنشیان، ص315
29.
احتشام،مرتضی؛ایران در زمان
هخامنشیان، ص315
30.
گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا
اسلام، ص213
31.
گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا
اسلام، ص213
32.
گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا
اسلام، ص213
33.
احتشام،مرتضی؛ایران در زمان
هخامنشیان،ص317
34.
احتشام،مرتضی؛ایران در زمان
هخامنشیان،ص317
35.
گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا
اسلام، ص219
منابع:
Ø
احتشام،مرتضی؛ایران در زمان
هخامنشیان،شرکت کتابهای جیبی،تهران،1355
Ø
آزاد،ابوکلام؛ذولقرنین،ترجمه
ی ابراهیم باستانی پاریزی،انتشارات آبان،تهران،1342
Ø
پیرنیا،حسن؛ایران باستان،تک
جلدی،شرکت مطبوعات،1313
Ø
جهانیان،اردشیر؛دین هخامنشیان،بی
نا،1349
Ø
ساموئل،ا.ادی؛آئین شهریاری،ترجمه
ی فریدون بدره ای،بی نا،بی تا
Ø
سامی،علی؛تمدن هخامنشی،ج1،چابخانه
ی فولادوند،شیراز ،1341
Ø
شایگان،داریوش؛ادیان و مکتبهای
فلسفی هند،انتشارات امیرکبیر،چاپ سوم،1362
Ø
عهد عتیق و عهد جدید،ترجمه ی
فاضل خان همدانی،تهران،اساطیر،1380
Ø
گریشمن،رومن؛ایران از آغاز تا
اسلام،ترجمه ی محمد معین،بنگاه ترجمه و انتشارات کتاب
Ø
نبونیست،امیل؛دین ایرانی بر
اساس متنهای مهم یونانی،ترجمه ی بهمن سرکاراتی،بنیاد فرهنگ ایران،تهران،1354